سایر منابع:
سایر خبرها
بابا، مامان، میشه درکم کنین؟ !
که علت این اتفاق را جویا شوم، وارد اتاقش شدم و علت ناراحتی اش را پرسیدم که پاسخ داد: امروز با دوستم دعوا کردم و او هر چه به دهانش آمد، نثارم کرد. در آن لحظه به قدری از کار دوست فرزندم عصبانی شدم که می خواستم بگویم: پسرم یک تار موی تو به صد تای دوستت ارزش داره و این آدم بی ادب ارزشش رو نداره که این قدر عصبانی باشی ولی از همه مهم تر، می خواستم فرزندم را آرام کنم. با لحنی آرام به پسرم گفتم تو پسر خوبی ...
ازدواج در سنین کودکی، یعنی حسرت هایی که آرزو شدند
میشه 18 سالش و 2 تا هم بچه داره. برای دیدن فاطمه مشتاق شدم و یکی از دختران روستا قبول کرد من را تا خانه فاطمه همراهی کند. زهرا از من جلوتر راه می رفت طوری که بخواهد به من بگوید من اینجا را خوب می شناسم. برای اینکه صدایم را بشنود کمی صدایم را بلند کردم و به زهرا گفتم: همین روزا نوبت تو هم میشه که شوهر کنی؛ بدون اینکه نگاهم کند، گفت: من شوهر نمی کنم. دوباره گفتم: دست تو که نیست ...
اگه تو بری سربازی کی ماشین رو ببره کارواش؟
پایگاه خبری گُلوَنی ، محسن فراهانی : امروز صبح زود وقتی از خواب بیدار شدم پدرم را دیدم که در حال تماشای اخبار ساعت 14 است. انگار همه ی پدرها عادت دارند صبح زود اخبار ساعت 14 را گوش کنند. اخبارگو می گفت: مشمولان خدمت سربازی می بایست تا پایان هفته خود را به مراکز مربوطه معرفی کنند. پدرم تا این خبر را شنید به من گفت: تو یه وقت نری خودت رو معرفی کنی ها. گفتم: ولی بابا من هم ...
معرفی کتاب نفرتی که تو می کاری + یک نکته در مورد رسم این روزهای انتخاب و هدیه کتاب
وسط حرفمان. به هرحال، ما داشتیم در مورد ادب کردن دنشیا صحبت می کردیم. همونی که اون ور داره با دیوانته می پره. بیانکا گفت: همون عجوزه. می دونی که خیلی وقته داره پشت سرت حرف می زنه، نه؟ هفتهٔ پیش تو کلاس آقای دونالد (22) بودم که اَلیا (23) بهم گفت... چنس چشم هایش را برگرداند. اَه. آقای دونالد! کنیا گفت: چون تو رو از کلاسش انداخته بیرون ازش ناراحتی. معلومه ...
خانه ای که هنوز بوی مهر می دهد
گذاشتنش دچار آب مروارید و اشک ریزش شده بود بست و پل بست به همان سالی که برای اولین بار به مازندران آمده بود: از اینکه قرار بود معلم روستایی شوم که زبان مردمان آن را متوجه نمی شدم و با فرهنگ و آداب و رسوم شان آشنایی نداشتم کمی دلواپس بودم، اما وقتی به این فکر می کردم که نسبت به هم خدمتی هایم منطقه ای خوش آب و هوا نصیبم شده دلم قرص می شد تا اینکه راهی مازندران و روستای اِرا شدم. از همان ...
شوخی های جالب؛ از توئیت ترامپ تا پول برره جای دلار!
نامه برای رئیسمون نوشتم که یا منو اخراج کنه یا این بمب خنده رو بازنشسته کنه تا یه گلوله حرومش نکردم! 17. برق خونمون قطع شد زنگ زدم اداره برق گفتم آقا این چه وضعشه چرا برقا رفت؟ گفت: جواب ابلهان خاموشیست! 18. یه شامپو بدن داریم چنان بوی فندق و کاکائویی می ده که صبح به صبح می رم تو حموم یه نصفه بربری ام با خودم می برم، شامپوئه رو بو می کشم یه گاز به بربری می زنم =)))) ...
از سلام آیت الله یک دختر بچه تا مشتری لس آنجلسی
صحبت های شیرینش ادامه دهد. آخر سر هم راه کار خواست که چطور می شود دختر خوبی باشم و وقتی عصبانی می شم داد وبیداد نکنم و سر مادرم فریاد نکشم؟! پرسیدم دختر خوب می دونی چرا خدا تو لب های آدما استخون نذاشته؟ لبخند زنان پرسید: چرا؟ گفتم : برای اینکه وقتی عصبانی میشی راحت بتونی اونا رو روی هم فشار بدی و دردت نگیره شما هم تنها کاری که لازمه موقع عصبانیتت انجام بدی همینه که لبهاتو محکم ...
زمانی که بحران های شخصی بر زندگی حرفه ای اثر می گذارند چه باید کرد
ظرف دو هفته آینده نیاز دارم تا به مراقبت از مادرم بپردازم. آیا امکان دارد گزارشی را که روی آن کار می کردیم طی این مدت تکمیل کنی؟ این کار ذهن مرا برای پرداختن به آنچه باید در خانه انجام دهم، آزاد می کند . نزد رئیستان بروید اینکه رئیستان را در جریان ماوقع بگذارید ایده خوبی است؛ البته اگر با این کار راحت هستید. اگر رابطه نزدیکی با او دارید، مساله را مطرح کنید و ایده های مختلف ...
جوانی که داخل تابوت به رفقایش وصیت کرد
.... وقتی این رفتارشان را دیدم، من هم تصمیم گرفتم در بسیج ثبت نام کنم. خلاصه اواخر سال 58 با اطلاع مادرم و بدون اجازه پدرم، رفتم و در بسیج فعال شدم و مسیر زندگی ام عوض شد. بهمن خیلی زود پاسدار شد اما من سنم کم بود و نمی توانستم. جنگ که شروع شد، به هر دری زدم که به جبهه بروم اما نگذاشتند. با پیگیری و پافشاری بالاخره در بهمن 1360 توانستم عضو رسمی سپاه بشوم اما باز هم نگذاشتند به جبهه بروم تا بالاخره ...
زن بدنام حرمسرای قاجار به روایت تاریخ!/همسر مظفرالدین شاه قاجار + تصاویر
هم سال دوم سلطنت ناصرالدین باشد. باز از خلال نامه های امیرکبیر است که متوجه می شویم این دختر هنوز شیر خواره است که ملکزاده خانم فرزند دیگری را باردار است؛ فرزندی که هرچند امیر آرزو می کند غلام خانزاد شاه شود اما دختر دیگری می شود که بعدها نامش به عنوان همدم الملوک ثبت می شود. تاج الملوک هنوز به سن سه سالگی نرسیده بود که بر اثر اختلاف میان پدر و مادربزرگش، این مهدعلیا ...