سایر منابع:
سایر خبرها
.... ایشان همان طور که فکر می کردم، متدین و انقلابی بودند. به یاد دارم در آن جلسه کمی قرآن و حدیث خواندم که ایشان پسندیده بودند. زمانی که به خانه بازگشتیم به مادرم اطلاع دادم که برای تشریفات به اصفهان بیایند. نامزدی مان مصادف با شب های احیاء بود. در شب های احیاء در اصفهان آقایی به اسم آشیخ مهدی مظاهری، دعای ابوحمزه ثمالی می خواند و هنوز هم می خواند. ما به همراه خواهر همسرم به دعای ...
همان طور که فکر می کردم، متدین و انقلابی بودند. به یاد دارم در آن جلسه کمی قرآن و حدیث خواندم که ایشان پسندیده بودند. زمانی که به خانه بازگشتیم به مادرم اطلاع دادم که برای تشریفات به اصفهان بیایند. نامزدی مان مصادف با شب های احیاء بود. در شب های احیاء در اصفهان آقایی به اسم آشیخ مهدی مظاهری، دعای ابوحمزه ثمالی می خواند و هنوز هم می خواند. ما به همراه خواهر همسرم به دعای ابوحمزه می رفتیم و این ...
که من به ویدا می گویم احسنت خوب بودی، یا ویدا اینجا کمی زیاد بودی و. . . این را بدون تعارف و بی اغراق معتقدم که در چند سال اخیر بازیگر نوظهوری مانند ویدا نداشتیم. ویدا: به نظرم هر هنرمندی آنچه می سازد و خلق می کند برایش مانند فرزند می شود؛ ما برای این کار خیلی زحمت کشیدیم. کار سختی بود چون فیلمنامه گاهی در لحظه می آمد و ما از قبل و بعد آن سکانس ها خبر نداشتیم. گاهی به خاطر خستگی تنش هم ...
داعشی ها آمدند و او را درحالی که مجروح بود به زور با خودشان بردند. ما از هم خداحافظی کردیم و احساس کردم که دیگر برنمی گردد. شوهرم بازهم اظهار پشیمانی کرد و از من طلب بخشش کرد و آرزوی خوشبختی برای من کرد. و هفته بعد از خداحافظی چند تا مرد داعشی آمدند و عکس شوهرم را که با دهان و چشمان باز مرده بود روی گوشی تلفن به من نشان دادند. من از شدت غصه و اندوه نمی دانستم چیکار باید بکنم. شب و روز گریه می کردم ...
شما؟ آقای افشاری- متاسفانه فقط در فریدن انجام هرکاری سخت است. در این چند سال که باشگاه راه اندازی کرده ام و مسئول هیئت تکواندو شده ام با کمک دوستانم فرزاد ابوالحسنی و محمد گشول در سال 90-91 توانستیم برای اولین بار از شهرستان در لیگ استان تیم اعزام کنیم. در رده نونهالان- نوجوانان و بزرگسالان که در زمستان هم بود به دلیل بعد مسافت باید مینی بوسی از تربیت بدنی کرایه می ...
. جدا! هیچ کس؟ معجونی: بعد از من برخی از اعضای خانواده به هنر پرداختند. مثل همین برادرزاده ام که با ما هم کار می کند، منتها قبل از من هیچ کس نبود. در دانشکده سینما، ادبیات نمایشی خواندم و فکر می کنم از سال 70 هم کار حرفه ای ام را با آقای رفیعی شروع کردم؛ در نمایش یادگار سال های شن که البته آنجا نقش برجسته ای نداشتم. پس از آن جسته و گریخته کار می کردیم و گذشت تا الان ...
ندارد و از همان موقع تصمیم گرفتم وارد عرصه کسب و کار بشوم و پول دربیاورم. در همان هدف گذاری های اولیه ام هیچ موقع این دید را نداشتم که باید به همسرم متکی باشم و همیشه به فکر این بودم که خودم چگونه پول دربیاورم. یادم هست که در آن زمان برای سفرهای کاری که به چین سفر می کردم، خیلی ها پدر و مادر را سرزنش می کردند که چرا ازدواج نمی کنم یا مثلا چرا به تنهایی به این سفرها می روم ولی خوشبختانه پدر و مادرم ...
ازدواج کردم و هرگز احساس نکردم که درس خواندن، ازدواج کردن، همسرداری و خانواده تشکیل دادن با هم منافات دارند و یکی از رمزهای موفقیت من ازدواجم بود تا قبل از ازدواج هم حمایت های مرحوم پدرم کمکم می کرد و همین طور مادرم که مهربانانه کمک می کرد که دغدغه ای نداشته باشم حتی من در زمان تولد فرزندانم در کنار همسرم نبودم یعنی تا این حد همسرم با من همراهی و همکاری کرد و اگر جوانان با مشورت پدر و مادر خود ازدواج ...