ساعت 24- زمان زیادی از رفتن بچه ها نگذشته بود، پیرزن مشغول جمع و جور کردن اتاق ها بود که صدایی توجهش را به خود جلب کرد. از پشت پنجره در هال نگاهی به داخل حیاط انداخت، چیزی ندید و به ادامه کارهایش پرداخت. او در خانه تنها بود، چند سالی بود که شوهرش از دنیا رفته بود ... ... ادامه خبر