همه چیز از نشستن روی یک نیمکت سبزتیره زیر نور ماه در یک شب سرد شروع شد، کلمه های اسرارآمیزی که من همیشه در آرزوی شنیدنش بودم در مقابلم صف کشیده بودند هر چه بود این واژه ها مرا یک دل نه هزار دل شیفته خود کرد او وقتی مرا با خود برد فکر می کردم از سرنوشت سیاهی که دارم فرار کرده ام نمی دانستم پشت هجی ...