سایر منابع:
سایر خبرها
کد ویدیو دانلود فیلم اصلی کیفیت 480 کیفیت 284
دیرینه اش بود نائل آمد و روح بلندش در جوار رحمت حق آرامش ابدی یافت. پیکر مطهر این شهید به یزد منتقل شد و طی مراسم با شکوهی همراه با 42 شهید گلگون کفن دیگر تشییع و در گلزار شهدای یزد به خاک سپرده شد. پدر این شهید بزرگوار پس از شهادت فرزندش طاقت نیاورد و کوشید تا با رفتن به جبهه راه پسر را دنبال کند اما دیری نپایید که او نیز چون فرزندش به خیل شهیدان پیوست. حسین چون دیگر فرزندان انقلابی و مسلمان ...
حضرت رقیه آباد و درخشنده پابرجاست و قبر معاویه آباد نیست؛ هر جایی که اهل بیت و کاروان اسرا در شام رفتند مشخص است و تعظیم می شود؛ آن مقامی که امام سجاد در مسجد اموی شام خطبه خوانده اند الان آن جایگاه را دارد به نام مقام امام زین العابدین، آن جایی که در خزانه سر مقدس امام حسین چند شبانه روز بوده است، مشخص است و مقام رأس الحسین در داخل آن مسجد است؛ مسجد و کاخ یزید به هم متصل بوده است و همه اینها ...
فاش نیوز - ابوالفضل درخشنده با دست بردن به شناسنامه وارد جبهه شد و روزهای جوانی اش را همراه با پدر و برادرانش در جنگ گذراند. در این راه دو مرتبه با استشمام گازهای شیمیایی مجروح شد. جهت اعزام مجدد، پزشک گواهی سلامت به او نداد. با این وجود ابوالفضل ناامید نشد و به دنبال راهکار جدید گشت. سرانجام جذب نیروی دریایی شد و از این طرف از مرزهای کشور دفاع کرد. روزها سپری شد تا اینکه او به فکر ...
الفبای مدیریت به حساب می آیند. ان شاءالله وقتی امام زمان علیه السلام بیایند و فرمول های پیشرفته مدیریت را اجرا کنند، تازه مردم جهان قدر مدیریت اسلامی را خواهند دانست. یکی از این فرمولها همین است که یک مدیر باید افراد زیرمجموعه خودش را دوست داشته باشد، پدر و مادر باید عاشق خانواده اش باشد، خواهر برادرها باید همدیگر را دوست داشته باشند. امروزه اگر بخواهید در یک مجموعه مثل یک موسسه و شرکت ...
برای ژوزفین که ماجرا سخت بود: نخستین روز سال تحصیلی است. ماما و ژوزفین در راه مدرسه هستند. ژوزفین روبانی به مو هایش بسته است و کفش هایش نو و براق است. وقتی به مدرسه می رسند، همه ی بچه ها به ماما صبح به خیر می گویند. همه او را می شناسند. او همسر پدر مقدس، کشیش دهکده است. ژوزفین هیچ کس را نمی شناسد. آن ها جلوی در آبی رنگی ایستادند. ماما گفت: این جا سومین کلاس این راهرو است. روی کاغذ هم ...
) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند. پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب(س)فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد. بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم ...