سایر منابع:
سایر خبرها
قتل شوهر به خاطر دلباختن به پسر هوس باز
تکرار کرد تا قبول کردم. او برایم قرص برنج گرفت و آن را به شوهرم دادم که بعد از خوردن آن حالش بد شد. از کارم پشیمان شدم و او را به بیمارستان رساندم اما دیر شده بود و همسرم فوت شد. جسد را به پزشکی قانونی بردند. در ابتدا کسی متوجه نشد اما وقتی بعد از یک ماه نتیجه پزشکی قانونی آمد مرا دستگیر کردند. ابتدا سعی کردم موضوع را منکر شوم اما تنها مظنون قتل من بودم و در بازجویی ها اعتراف ...
اهمّ وظایف خانواده نسبت به جوانان
نوجوانی به شدت به عبادت خدا مشغول بودم، پدرم که چنین وضعیتی را دید، مرا باز داشت و فرمود: پسرم! به خود سختی نده و جانب اعتدال و وضعیت روحی و روانی خویش را رعایت کن؛ زیرا خداوند اگر بنده ای را دوست داشته باشد، به عبادت کم او هم راضی است (همان، ج 2، ص 87). دین کامل و انسان ساز اسلام، شاخص هایی را برای راه یابی و هدایت انسان ها معرفی کرده و مردم را به پیروی از آنها دستور داده است تا از ...
سلمان خان پس از پرونده اخیر؛ ستاره ای که همچنان پولساز است/ رقیب فیلم جدید باهوبالی/ تازه ترین اخبار ...
49 ساله که از مشهورترین ستارهای سینمای هند است، به خاطر پرونده تصادف اتومبیلش که از سال 2002 در جریان است، تفهیم اتهام و به پنج سال زندان محکوم شد. در آن تصادف که در مومبای روی داد، سلمان خان در حالی که تحت تاثیر نوشیدنی های الکلی قرار داشت، پشت فرمان بود. ماشین او از مسیر خارج شد و یک نفر را کشت و چهار نفر را زخمی کرد. دادگاه شهر مومبای، سلمان خان را به دلیل قتل غیر عمد گناهکار شناخت اما ...
2 دختر جوان؛ مدعی آدم ربایی
او ارتباط برقرار کرد و شماره تلفن دخترم را گرفت. من اول موضوع را جدی نگرفتم اما مدتی بعد دخترم با برداشتن پول های نقد و کارت عابربانکم از خانه فرار کرد. تلفنی با او در تماس بودم و فهمیدم همان پسر جوان سوسن را اغفال کرده است. سوسن و آن پسر با کارت عابربانک من به اندازه هفت میلیون تومان تلفن همراه خریدند، بعد از آن دیگر از فرزندم خبر نداشتم تا اینکه بالاخره پلیس به من اطلاع داد دخترم در جنوب تهران ...
شکنجه های یک دوست در اسارتگاه 3 دختر دبیرستانی
17 ساله ای که شاکی این پرونده آدم ربایی است با احضار در دادسرای جنایی تهران به بازپرس مدیر روستا گفت: 2هفته پیش در پارک با دختری به نام لادن آشنا شدم. او ادعا کرد پدر و مادرش سال ها پیش فوت کرده اند و به همین خاطر تنها زندگی می کند. چند دفعه به خانه اش رفت وآمد کردم تا این که عصر روز جمعه وقتی به خانه اش رفتم طعمه سناریوی هولناک او و دوستانش شدم. آن روز 2 دختر دیگر هم که از دوستان لادن بودند در ...
نگرانی های عبدالحسین حائری چه بود؟
کتابخانه مجلس بود، در جلسه ای مرا دید و به بازدید از این کتابخانه دعوتم کرد، که آن وقت مکانش این محل فعلی نبود و از سال 1341 کتابخانه مجلس به مکان حاضر منتقل شد. وقتی که رفتم و مخزن را دیدم، آن قدر شیفته شدم که دیگر تقریبا هر روز به کتابخانه می آمدم و از همان اواسط 1330 کارم را شروع کردم. او می افزاید: یادم است مرحوم دکتر مصدق، خدا رحمتش کند، تازه نخست وزیر شده بود، تا سال 1332 که متاسفانه با ...
زندگینامه محمد رضا شجریان به همراه مجموعه تصاویر
یا 4 ساله بودم صبح های جمعه جلسات تلاوت قرآن در منزل ما برگذار می شد. مادرم به محمد شاطر خدمتگزارمان می سپرد که مرا نزد پدرم ببرد من از آنها خیلی خجالت میکشیدم و مرتبا پشت پدرم قایم می شدم در یکی از آن روزها من برای اولین بار آقا سید محمد عرب را دیدم او مرد پیری بود که یک عمامه سبز پوشیده بود. پس از آن جلسه پدرم مرتبا مرا با خود به جلسات قران می برد. از وقتی 6 ساله بودم تا هنگامی ...
نجات پسربچه 6 ساله از دام سیاه پیرمرد
او با این ترفند پسربچه 6ساله ای را ربود و او را مورد آزار قرار داد اما 2ساعت بعد به دام افتاد. عصر جمعه، پسربچه 6ساله ای مقابل خانه پدربزرگش در جنوب تهران مشغول بازی با دوستانش بود که طعمه پیرمردی افغانی قرار گرفت. آن روز پیرمرد خودش را به پسربچه رساند و به چند قدمی اش که رسید، او را صدا زد. پسربچه از همه جا بی خبر به او نزدیک شد و وقتی شنید که پیرمرد چند کبوتر شکار کرده و ...
کشمیری چگونه در جمهوری اسلامی نفوذ کرد/ مشکوک ترین گروه اطلاعاتی در ایران
یک میزی در نخست وزیری وجود داشت که حدود بیست متر طول آن بود. در جلسات همیشه آقای رجایی بالای میز می نشستند. سمت راست شهید رجایی هم همیشه کشمیری به عنوان دبیر شورا می نشست.
گانگستربازی 3 دختر نوجوان برای اعتراف گرفتن از گروگان
...: روز گذشته دخترم طناز به خانه دوستش به نام سمانه رفت. او گفته بود که از آنجا به خانه مادربزرگش می رود و شب آنجا می ماند اما صبح زود با پیامک او از خواب بیدار شدم و فهمیدم که او را گروگان گرفته اند. دستگیری با راهنمایی این مرد، تیمی از مأموران به دستور قاضی مدیرروستا، بازپرس جنایی تهران راهی خانه سمانه شدند. آنها به محض ورود به خانه 3دختر کم سن و سال را که تازه از خواب بیدار ...
دختری با لباس های پسرانه در مقابل قاضی (عکس)
کلانتری 111 تهران خودش را معرفی کرده است، در مورد زندگی اش گفت: چند سال قبل پدر و مادرم را از دست دادم و هیچ کسی را ندارم. طلبکاران پدرم هرچه از او مانده بود از من گرفتند. چون سرپناهی نداشتم، شب ها را در خیابان ها، پارک ها و ایستگاه های اتوبوس می گذراندم و روزها گدایی می کردم. چند سالی را به همین وضعیت گذراندم تا این که سنم بالاتر رفت و خلافکاران و افراد ناباب توجه شان به من بیشتر شد. آنها می ...
استمداد یک نویسنده از استاندار سرپناه مرا نگاه دارید
اجرایی استان برسانم ، که می دانم شنوای حرف من خواهد بود و از توان خود برای رفع مشکل من دریغ نخواهد کرد . استاندار عزیز بنده نویسنده و پژوهشگر کودکان هستم و 25 سال در این زمینه فعالیت دارم و افتخاراتی هم کسب نموده ام . از آنجایی که علاقه بسیار به آموزش و پرورش ، خانواده و سلامت جامعه دارم با مطالعه و پژوهش موفق شدم طرحی را در قالب ( پارک مطالعه و کودک ) پی ریزی کنم که ...
مدال هایی که نان و آب نشد!
المپیک به خبرنگار فارس گفت: به خاطر مشکلات مالی و از آن جا که پدرم دیگر نمی تواند از من حمایت مالی کند تا فقط به جودو بپردازم، در رستورانی مشغول به ظرفشویی هستم. نایب قهرمان المپیک ناشنوایان و سیگار فروشی ورزشکار 21 ساله تبریزی در المپیک ناشنوایان 2013 بلغارستان توانست مدال نقره پرتاب دیسک رشته دو و میدانی را برای تیم ملی کشورمان کسب کند اما به خاطر مشکلات مالی و نداشتن شغل ...
یادی از علامه ملا عبدالکریم مدرس فقیه، محقق، مترجم و شاعر نامدار کرد
در روستای”تکیه” در نزدیک بخش”خورمال” متولد شدم. وقتی که به سن تمییز رسیدم، شروع به تحصیل کردم و ابتدا، قرآن و چند رساله دینی را به پایان رساندم و مشغول تحصیل بودم که پدرم فوت کرد، اما خداوند مرا توفیق و یاری داد و مادرم، که خدایش بیامرزد، با همراهی اعمام و نزدیکانم در ادامه تحصیل من کوشیدند و من به تحصیل ادامه دادم تا آن که در اول ماه محرم الحرام سال 1331 ه ق، به فرا گرفتن کتاب تصریف زنجانی در علم ...
حمله عراقی ها عروسی ام را به هم زد!
کردید؟ پدرم با عده دیگری جداگانه به قسمت دیگری از شهر می رود. من و پدرم با هم اسیر نشدیم و هر کدام در یک قسمت از شهر اسیر شدیم. من در اسارت فهمیدم که پدرم اسیر شده است. من جزو اسرای مفقودالاثر بودم تا اینکه بعداً در اسارت خبر دادند و گفتند پدرت به شهادت رسیده است. چند سالتان بود؟ روزی که اسیر شدم 18 ساله شدم. همسرم هم 13 ساله بود. لحظه ای که به اسارت ...
متهم در دادگاه:با افتخار منتظر قصاص هستم
از پیک موتوری خواستم مهدی را بفرستد. بعد هم در محلی خلوت او را به قتل رساندم و از شهریار به سمت خانه پدرم رفتم. در تایباد تصمیم گرفتم پدرم را بکشم. او مرد بدی بود. سال ها بود تصمیم داشتم او را هم بکشم. چند روز بعد از اینکه در خانه پدرم ساکن شدم، او را به قتل رساندم و جسدش را دفن کردم؛ برای اینکه دستگیر نشوم مادرم دراین باره به کسی چیزی نگفت. بعد هم دوباره به شهریار برگشتم. تحقیقات مأموران ...
هنر برای من به مثابه پرشور زندگی کردن است
و به طور عام هنر، اگر تصویری در ذهن دارید، بفرمایید؟ این شور و میل به عکاسی از کی و کجا آغاز شد؟ دور ترین خاطراتی که به یاد دارم مربوط می شود به زمانی که خیلی بچه بودم. پدرم نقاشی می کرد و یک دوربین زنیت داشت. برای نقاشی هایش به طبیعت می رفت و عکاسی می کرد و من هم همراهش می رفتم، این یاد ها و تصاویر اولین مواجهه من با عکاسی و بطورعام تر با هنر بود. به یاد دارم وقتی 7 ساله بودم با برادرم ...
مشکوک ترین گروه اطلاعاتی در ایران
هم خسرو تهرانی و شهید کلاهدوز نشستند. من وقتی روی صندلی که نشستم، نگاهی به پشت سرم کردم، درست جلوی درب ورودی اتاق جلسه نشسته بودم. سالن هم یک در ورودی بیشتر نداشت. یعنی من جلوی درب ورودی نشستم. *در آن روز خاص کشمیری سر جای خودش نشست؟ من که وارد جلسه شدم، تقریبا هنوز کسی به اتاق نیامده بود و من جز نفرات اول بودم. من و آقای کشمیری با هم وارد جلسه شدیم و او رفت سر جای خودش نشست ...
می گفت پهلوی را یا با دست خودم نابود می کنم یا با خون خودم!
کردید همیشه وسایل را جا می گذاشتید و می رفتید. چگونه با یک بچه بی وسیله زندگی می کردید؟ این کار سخت نبود؟ عادت کرده بودم. در مشهد صاحبخانه چیزهایی به ما داد. یک ماهی در این خانه بودم که یک روز خانم و آقایی که بعداً فهمیدم خواهر شهید حسینی، نماینده سابق زابل و برادرشان بودند، دنبالم آمدند که کار گذرنامه درست شده است و مرا به زابل بردند. یک ماهی هم آنجا بودم و شهید اندرزگو آن طرف مرز بود ...
حاج جبار خون داد تا اشک هیچ رقیه ای را نبیند
.... هوا تاریک شده بود و بچه ها به سختی پیکر نیمه جان حاجی را پیدا می کنند. تا آن زمان حاجی به خاطر خونریزی زیاد از حال رفته بود. کمی بعد هم که به شهادت می رسد. ما از همسرم بی اطلاع بودیم تا اینکه بعد از چند روز مادرشوهرم از حال و احوال همسرم پرسید، کمی نگران شدم !به مادر گفتم اتفاقی افتاده، ایشان گفتند که کسی با برادر حاجی تماس گرفته و او هم سراسیمه از خانه بیرون رفته است. من همان ...
یک روز در مرکز ترک اعتیاد زنان چیتگر
معتاد بودم وقتی لگد می زد یک حال خوبی داشتم. گفتم بچه را انداخته ام دیگه برگردم خانه. توی ماشین سرقتی بودیم که دستگیر شدیم. 5 ماه زندان بودم. دوباره بعد از زندان هم با همان پسر که دزد بود دوست شدم. روی مواد بودم. برگشتم پیش یک پسر دیگر که مثلاً جمع و جورم کند. یک معتاد بد و ولگرد بودم شدم یک معتاد خوب! تا اینکه با کمک پدر و مادرم آمدم اینجا. انگار چیزی یادش آمده با کمی مکث و تته پته می گوید ...
گمشده ام را در فلسفه اسلامی یافتم/ نزد فیلسوف،عالم صحنه تئاتر است
اینکه درس نخوانده بود، تفسیر و عرفان را خیلی خوب می دانست. مادرم هم خانه دار ولی اهل قرآن و دعا بود و بخش های زیادی از قرآن را هم حفظ بود به طوری که اگر که فردی جایی از قرآن را اشتباه می خواند فوری تصحیحش می کرد و به او تذکر می داد که درست بخواند. خدا رحمتشان کند سال 1352 فوت کردند. *شما فلسفه را در بیروت یاد گرفتید و در واقع نقطه دوستی و صمیمیت شما با فلسفه در آنجا آغاز شد چرا بیروت را ...
پای چوبه دار به زندگی بازگشتم
.... طناب را از گردنم باز کردند و خودم را به پدر و مادرزنم رساندم و مقابلشان روی زمین افتادم و به خاطر این بخشش بزرگ از آنها تشکر کردم. سکوت کرده بودند و مادرزنم اشک می ریخت. سه ماه بعد از زندان آزاد شدم و بعد از بیرون آمدن از زندان سراغ قبر همسرم رفتم. می دانستم او کاری کرده بود تا خانواده اش رضایت دهند. الان قدر فرصت های زندگی را می دانم. سعی می کنم عصبانی نشوم و بدانم خشم می ...
اخبار حوادث
، چرا که معشوقهام به یکباره از کنارم رفت و مرا تنها گذاشت. من میخواستم در کنار او باشم. دستم را روی قبر او گذاشتم و بعد سر و صداهایی را شنیدم. انگار یکی داشت به سنگ میکوبید. بعد از آن هم صدای او را شنیدم. او کمک میخواست. دقیقا روز قبل ما او را دفن کرده بودیم. من نمیتوانستم باور کنم. از شنیدن صدای او خوشحال و امیدوار شده بودم. یکی از کارگران گورستان به اسم خسوس ویانوئِبا میگوید که او هم صداهایی ...
خاطرات ظریف از آشنایی و ازدواج با همسرش
دیگری از این برنامه تلویزیونی ظریف به بیان خاطرات جالبی از آشنایی خود با همسرش و ازدواجشان پرداخت و گفت: سال 58 که از آمریکا به ایران آمدم به خانواده اعلام کرده بودم که قصد ازدواج دارم ولی از آنجا که در تهران گزینه مناسبی را برای این امر نداشتم من به اصفهان و خانه خواهرم رفتم. وی ادامه داد: در اصفهان با همسرم دیدار داشتم و طی 7 یا 8 روز آشنایی ما و در نهایت ازدواجمان به ثمر نشست و ما ...
جنایت با انگیزه سرقت جواهرات
احضار شود و تحت بازجویی قرار گیرد. او این بار خود را در بن بست دید و به کشتن فرزانه اقرار کرد. او گفت: سه سال قبل به طور اتفاقی با فرزانه آشنا شدم و مدتی با هم دوست بودیم. در آن ایام رابطه خوبی داشتیم. هر دو مجرد بودیم و بیشتر وقت را با هم به گردش و تفریح می رفتیم اما بعد از گذشت یک سال از رابطه مان، فرزانه با خواستگارش ازدواج کرد و بعد از آن دیگر خبری از او نداشتم تا اینکه آذر سال گذشته یک روز ...
یک دریا آرامش
نیست ولی وقتی آقای شیبانی آمد به دفتر حزب و گفت که نخست وزیری منفجر شده من خیلی ناراحت شدم و اصلا انتظار نداشتم که این ستون های انقلاب اینطور شهید شوند. امروز هم بعد از این همه سال هربار که روز شهادتشان می شود به آنها غبطه می خورم که چطور بعد از 20سال رفاقت، با هم در یک جا و یک روز شهید شدند و انقلاب را از وجود خودشان محروم کردند. پیام امام به مناسبت شهادت شهیدان رجایی و باهنر ...
از فردایی که قرار بود زنده نباشم!
دست می گیرد و ماجرای هواپیمای فوق سبک دونفره ای را که در حال سوختن است روایت می کند! از آرامش تا سانحه ساعت 2/5 بعد از ظهر روز 21مرداد ماه، آسمان گلبهار؛ اوضاع عالی است. مهدی در کنار دوستش که او هم خلبان است نشسته و هواپیما را هدایت می کند. ساعت 7/5صبح از فرودگاه آزادی آبیک قزوین تیک آف کرده اند و بعد از توقف در فرودگاه های نوشهر، ساری و شاهرود به سمت مشهد در حرکت هستند. علی ...
قندون جهیزیه گمشده در هیاهوی بزرگان
شد پس برای ساعت هشت و نیم شب انتخابی جز قندون جهیزیه نداشتم. راستش اصلا از عنوان فیلم خوشم نیامده بود. حتی نوع فونتی که در طراحی اسم فیلم بکار رفته بود حاکی از کمدی بودن فیلم میکرد و این تردید مرا بیشتر میکرد؛ چون در این وانفسای فیلم های به اصطلاح کمدی، بیشتر به هجو، هزل و شوخی های مبتذل شباهت دارند. پس بیم آن داشتم که این فیلم هم از آن قماش فیلم ها باشد. باید اعتراف کنم که فیلم کاملا با انتظارات ...
روایت زندگی یک خانواده زندانی/ هلیا و هستی تنها هستند
بچه هایم باشد، طلاق نمی گیرم. درخواست هستی هنگام ملاقات پدر در زندان! بچه ها چند باری پدر را در زندان ملاقات کرده اند. هستی به پدرش گفته: چرا به خانه نمی آیی مگر نمی بینی مامان خانه مردم را تمیز می کند و دستانش زخم شده؟ می خواهم تو برای ما خرید کنی و نان بخری؟ مادر هلیا و هستی می گفت: مدرک دیپلم دارم و قبل از ازدواج در طلاسازی کار می کردم و بعد هم مهماندار مجالس بودم. الان هم ...