سایر منابع:
سایر خبرها
تماشا سخت است آه ای چشمِ به خون خسته تو بیدار بمان حرفِ ناگفته بگو پیشِ پرستار بمان پشتِ در بودم و گُفتی به علمدار بمان گرچه بی دست ولی آب نگهدار بمان از سرِ رو به زمین خوردن سقا سخت است شبِ آخر شده اِی کوکبِ اِقبال مَرو روضه ی باز مخوان این همه از حال مَرو سَرِ آن پیکرِ اُفتاده ی پامال مَرو جانِ بابا ...
لوم شد، گفت: تو تازه فوق لیسانست را تمام کردی چجوری می خواهی بروی برای دکترا، برو تفریح، برو سفر، هر وقت پولت تمام شد، بیا اینجا شروع کن، گفتم چشم، ما به یک تور اروپا رفتیم، یک ذره که حالمان جا آمد، بعد شروع کردیم دکترا خواندن، تا آن موقع، چون برای بورس کامل اپلای نکرده بودم، فقط یک بورس داشتم، بعد از آن، چون می خواستم هزینه زندگی ام جور شود، دو بورس دیگر هم گرفتم، بعدا یکی دیگر هم جور شد و من چها ...
...> متن تسلیت شهادت حضرت علی (ع) متن تسلیت شهادت حضرت علی (ع) مسجد، خموش و شهر پر از اشک بی صداست ای چاه خون گرفته کوفه علی کجاست؟ ای نخل ها که سر به گریبان کشیده اید امشب شب غریبی و تنهایی شماست متن تسلیت شهادت حضرت علی (ع) متن تسلیت شهادت حضرت علی (ع) قتل علی است خاک مصیبت به سر کنید همچون یتیم گریه برای پدر کنید ای ...
خودش که دو سه شب پیش در برنامه جشن رمضان هم این طور گفت: شاید تلویزیون یادش رفته من خداحافظی کردم ! برای درمان سرطان، گفتم یک ماه اجباری، غایب می شوم ولی واقعیت ماجرا این است “خیرخواه” دچار بیماری سرطان می شود و بالاجبار بایستی در بیمارستان بستری شود از همین رو یک خداحافظی موقت انجام می دهد. اما نه تهیه کننده و نه تلویزیون متوجه این غیبت اجباری نمی شوند. این مجری تلویزیون در ...
HTML5 audio. Here is a link to the audio instead. این شبا که شب دردِ، شب غصۀ یه مردِ بگو با یتیمِ کوفه، که بابات بر نمی گرده هنوز چشم براهِ باباست، مرگشُ باور نداره شبا تو خوابش میبینه، که رویِ دوشش سواره هی میگه مادر کجاست اون بابای مهربونی که میومد منو رو دوش سوار میکرد. بابا حیدر. بابا حیدر. شب و تاریکیِ صحرا، کنارِ مزار مولا یتیماش عزا ...
عملیات حضور دارد. منتها قسمت هادی شهادت در مسیر آزادسازی خرمشهر بود. شبی که هادی به شهادت رسید از خواب پریدم و بچه ها بالا سرم آمدند. به آن ها گفتم: گویا یک اتفاقی افتاده؛ خواب هولناکی دیدم. یکی، دو روز بعد از بنیاد شهید با منزل همسایه مان تماس گرفتند و ماجرای شهادت هادی را گفتند. همسایه مان هم به منزل ما آمد و گفت: اگر کاری دارید بگویید انجام بدهیم. دخترم از او پرسید: چه کاری؟ مگر چه شده؟ که گفت ...