سایر منابع:
سایر خبرها
رفتن که شد رفت به اتاقی که عکس شهدا را در آن جا نصب می کرد و بالای عکس خودش هم شماره ای زد و یکسری لباس بسیجی تا کرده به مادرم داد. به مادرگفت: دیگر نیازی به این ها ندارم، این ها را به آقاهادی بدهید. بعدها مادر به ما گفت که می دانستم تا حسن به جبهه نرود، عطا شهید نمی شود. عطا صبر کرد تا حسن هم به او ملحق و هر دو با هم شهید شوند. این پیش بینی مادر محقق شد. از شهید دیگر خانواده حسن بحیرایی ...
شیشه است بخار که می گیرد، انگشت تظاهر لبخند می کشد او واژه است در باب یک قلم هر بار می چکد یک قصه از تنش یک غصه از غمش هر بار می نشست بر برج پیکرش شش روی شش قیام می کند یک لحظه تا ابد اصرار می کند از رفقا بپرس، باور نمی کنند وقتی که با احد، وداع می کنند اصلا مگر نگفت، اهل وداع نیست با من ...
برآشفتن از یک نقد مشفقانه، سری به سوله های جنوب تهران می زد تا ببیند در این حداقل جغرافیای کوچک از سرزمین پهناور ایران،دهها دخترک معصوم به جای بوسه پدر پشت دستهایشان داغ سوز سرمای زمستان است...و می دید رنج پشت لبخند نهانِ هزاران طفل بی گناهی که بهره آنها از بیت المال لباس مندرسی است که از دور ریزها، سهم شان شده است و دنیای شیرین شان کوتاه لحظه ای است که در رویاهای پیش از خواب، با قلم آرزو ترسیم می کنند. شاید دیگر به جای گلایه از چنین نقدهایی، از شرم نگاه مردم بی بضاعت، دل به خار محنت مردم می خلید و سکوت می گزید. ...
برای شما تصحیح کنند! در یک آزمایش از نیمی از افراد خواسته شد مدادی را بین دندان های شان نگه دارند و نیمی دیگر نیز سعی کردند تعادل مدادی را بین لب ها و بینی شان حفظ کنند. هر دو گروه حین انجام کاری که از آن ها خواسته شده بود، تصاویر خنده داری را تماشا می کردند. نتیجه این بود: استفاده از عضلات صورت که با لبخند مرتبط اند (مداد بین دندان ها) باعث شده بود تصاویر به نظر این افراد خنده دارتر ...
صدایت به کسی نمی رسد؛ خدا به دور باشد. خدا صدایت را هیچ وقت نبُرد دخترجان. آوار گلی خانه عاریه ای مادرشوهر در آن صبح زودِ سردِ تاریک، از آل بی رحم تر بود. عصمت خانم هر چه فریاد کشید، کسی صدایش را نشنید. تنش پلی بود روی بچه های چندماهه و صدای فریاد با هق هق گلوهای لرزان راضیه و الهام می آمیخت. صدا کم کم بریده شد، صدا تمام شد و چند ساعت بعد وقتی تن تکیده زن را که هنوز هلال امنی بود برای تُردبچه های ...
به میدان و جلوی عمارت با شکوه بلدیه رسیدند.سه بانوی خوش لباس رشتی، در میان غریو شادی حاضران،به استقبال ملکه رفتند ودر طول اقامت،همدم ثریا خانوم شدند.اقای نصرالله رضا ریاست بلدیه نیزبه استقبال پادشاه رفت و با لبخند و شادی از او استقبال نمود . رئیس بلدیه شاه وهمراهانشان را به داخل عمارت بلدیه دعوت نمود. پذیرایی شاهانه از پادشاه افغانستان و ملکه و همراهانشان درطول مدت اقامت چند روزه دررشت بعمل امد ...
.... وقتی عقربه کوچک ساعت روی عدد دو ایستاد، قبل از این که پرونده ها را جمع کند و چراغ اتاق را خاموش، قرص ژلوفن را از کشوی کوچک میزش برداشت و با ته مانده چای سرد شده اش، قورت داد، به این امید که قبل از رسیدن به خانه، سردردش کمی آرام تر شود. نزدیک خانه که رسید، بوی قورمه سبزی جاافتاده به مشامش خورد و ناخودآگاه، لبخند به لبش نشست و با خودش گفت: بوی زندگی همینه! کلید را داخل قفل در چرخاند ...