سایر منابع:
سایر خبرها
که اتاقش پر از اسباب بازی های مدرن، لباس شخصیت های کارتونی و ابزارهای مختلف بازی بود، به طوری که من با نگاه کردن به اتاق سرم گیج می رفت اما هیچ کدام برایش جذاب نبود و تنها با چند تکه چوبی که من در اختیارش قرار داده بودم بازی می کرد، به پدر و مادرش گفتم این اسباب بازی هایی که به در و دیوار اتاق بچه آویزان کرده اید را جمع کنید، اینها شب ها در ذهنش می ماند و ناخودآگاهش را آزار می دهد. ...
که مرا تشویق کرد و این اطمینان را داد که همواره در کنارم بوده و از من حمایت می کند. خوشبختانه به کمک همسر و فرزندانم توانسته ام به اینجا برسم. یک خانم پلیس چه وجهه ای در بین فامیل و دوستان و آشنایان دارد؟ سرهنگ فاطمه محمدی: من در اداره، پلیس هستم؛ اما در بین خانواده و فامیل همان نقش خودم را دارم، دخترِ پدر و مادرم هستم، خواهرِ برادران و خواهرانم؛ عمه هستم، خاله، دخترعمو و ...
...> در روایات آمده است که هر کس سه روز از این ماه را که پنج شنبه و جمعه و شنبه باشد، روزه بگیرد، فضیلت بسیار به دست می آورد. در حکایتی دل نشین از پیامبر گرامی اسلام از زبان شخصی به نام ثوبان این چنین آمده است که: با رسول خدا(ص) در قبرستان بودیم. حضرت ایستاد و گذشت و دوباره ایستاد. عرض کردم: یا رسول الله، چرا این گونه رفتار می کنید؟ پس آن حضرت گریه شدیدی کرد، ما هم گریه کردیم. آن گاه فرمود ...
و شهید داود عابدی و تصویری از شهید مهدی عابدی، پسرعموی شهیدان دیده می شود. گفت وگوی ما با معصومه کاشی مادر شهیدان را پیش رو دارید. خانم کاشی! از خانواده تان بگویید. شهدا در چه خانواده ای رشد کردند و پرورش یافتند؟ من و همسرم با هم نسبت فامیلی داشتیم و سال 1339 با هم ازدواج کردیم. حاصل زندگی مان چهار فرزند پسر و یک دختر بود. دو پسرمان به نام های داود و حمید در دفاع مقدس به شهادت ...
و او هم آمد. ثبت نام برای دفاع از حرم زمانی که می خواستند قضیه سوریه را مطرح کنند در گلزار شهدا بودیم، گفت: من دوست دارم برای دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علی ها بروم و اسمم را هم نوشته ام. من یک لحظه شوکه شدم و از او خواستم قضیه را برایم بیشتر توضیح بدهد، گفت: من همیشه عاشق شهدا بودم و در خط شهدا قدم برمی داشتیم و همیشه به این فکر می کردم که چکار باید بکنم که رسالت شهدا و عموی ...
می ا نداخت، می گفتیم چرا مثل بچه های دیگر فرار نمی کنی؟! می گفت پدرم خسته است اشکالی ندارد اگر دعوا می کند. وقتی هم که به خدمت اعزام شد، مرخصی که می آمد فقط برای کمک به پدرش بود. آنقدر مهربان بود که همسایه ها هم دوستش داشتند. در اهواز جزو خدمه تانک بود. آخرین باری که آمد خانه، رفت چند متر پارچه سفید خرید. گفتم این برای چیست؟ وسط اتاق پهنش کرد و روی آن خوابید. گفت مامان بیا پارچه را برایم اندازه ...