سایر منابع:
سایر خبرها
تشکیل هسته اولیه لشکر فاطمیون با 25 نفر
کار را می کند و دلش را دارد یا نه. یه نگاه به اسیر کرد بعد سهمیه غذایش را به او داد. سیگار داد و آب هم داد. گفتم پس چرا سرش را نبریدی؟ گفت نه، سنت حضرت علی(ع) نیست که اسیر را اذیت کنیم. در زینبیه، یک قصاب سوری مغازه دارد. یکبار یکی از بچه ها گفت برویم این مغازه کار دارم. پول کمی که گاهی به عنوان تشویقی به بچه ها می دهند را به قصاب داد و گفت اضافه گوشت هایت را به اندازه این پول به سگ هایی ...
چه کسی نگذاشت فردین به سینما برگردد؟!
سینمایی به نام تهران تهران داشتم. بعد از آن هم خانم محمدی فر همسر آقای مهرجویی به من زنگ زدند و پرسیدند کار تئاتر می کنی، گفتم با کمال میل. بعد استاد کتاب نمایشنامه غرب واقعی را نوشتند و از اواخر فروردین امسال شروع کردیم و تا الان دو هفته از اجرای مان می گذرد. شما بعد از انقلاب وارد سینما شدید؟ - بله. فاطمه فردین در غرب واقعی چرا قبل از آن وارد نشدید؟ ...
بخشش یک اعدامی، 5 سال بعد از قتل
مقتول رفتم. زنگ در را زدم و وقتی در را باز کرد یک سیلی به گوش او زدم و گفتم چرا زن و بچه من را کتک زده ای بعد او از جیبش چاقو بیرون کشید و به من حمله کرد که من هم یک ضربه به او زدم و همین ضربه باعث شد جانش را از دست بدهد. متهم گفت: بعد از اینکه ضربه را زدم متوجه نشدم شدت آسیب دیدگی اش زیاد است. او روی زمین افتاد و من هم برای خرید به مغازه سر خیابان رفتم. سیگار خریدم و داشتم بیرون می آمدم ...
گفت و گوی تفصیلی با پژوهشگر جمعیت شورای عالی انقلاب فرهنگی
...> یعنی این گروهی که شما می گویید از زمان حضرت امام (ره) با غرب در ارتباط بودند؟ ببینید بنده غیب گو نیستم و به اطلاعات محرمانه هم دسترسی ندارم، ولی شواهد آشکاری در جهت اثبات این مسئله وجود دارد. به عنوان نمونه خانم دکتر نفیس صدیق ، معاون دبیر کل و مدیر کل اجرایی صندوق جمعیت سازمان ملل که یک زن پاکستانی و به اصطلاح مسلمان است، در آبان ماه سال 1368 –یعنی 4 ماه پس از آن که مقام معظم رهبری ...
گفت وگوی منتشرنشده با داماد امام خمینی(ره)
از مصطفی نمی تواند باشد و درست هم می گفتند.از این حالات زیاد داشت. *نحوه درس خواندن و مراتب علمی ایشان چگونه بود؟ حاج آقا مصطفی تا کلاس ششم ابتدایی در مدرسه باقریه که در جوار مدرسه فیضیه بود درس خواند و بعد طلبه شد. جدم می گفتند: خیلی خوب درس می خواند. ساها بعد که در سال 45 به نجف رفتم و در میان صحبت هایم با امام، از ایشان در باره وضعیت درسی حاج آقا مصطفی سئوال کردم، امام ...
روایت تسنیم از 70 سال مجاهدت حجت الاسلام فیروزیان در ترویج "مذهب تشیع"
ماه خانواده را نمی دیدم. تسنیم: در این راه پرفرازو نشیب و حساس از کدام علما راهنمائی و کمک می گرفتید؟ حجت الاسلام فیروزیان: آیت الله کاشانی که ملای سیاست بود و داستان هایی در ملی شدن صنعت نفت دارد، من نماینده ایشان هم بودم برای تبلیغ. یک روز وقتی رفتم خانه آیت الله کاشانی دیدم یک سید جوان لاغر اندام پرحرارت مشغول صحبت کردن است. گفتم ایشان کیست؟ گفتند: نواب صفوی. من چون خودم ...
جانش را فدای امنیت زائران اربعین کرد
می خواست ما با او باشیم. من گفتم تنها برو بعد که بچه ها بزرگ تر شدند با هم می رویم. مدتی بعد آمد و گفت بچه ها می خواهند به عراق بروند و من با اصرار از ایشان خواستم که حتماً همراهشان برود شاید این همان زیارتی است که او از امام رضا(ع) طلب کرده است. از همان روز همه کارهایش را کرد و آماده شد. ساکش را هم بست. وسایل در گوشه ای از خانه مهیا بود تا خبرش کنند و راهی شود. در نهایت 22 شهریور ماه سال 1393 ...
خواندنی از فریدون مشیری درپانزدهمین سالمرگ شاعرکوچه
اینک برای بسیاری از خوانندگان ، چاپ نشدن این جملات پراکنده آرزویی شده است . همان طوری که می دانی ، من خود سال ها تنظیم کننده صفحات ادبی در چند مجله هفتگی بودم ، گه گاه که به دوره قدیمی آن ها مراجعه می کنم می بینم مثلاً در یک شماره ، هشت تا ده شعر تازه از چند شاعر مشهور چاپ می شد که همه آن ها اثری هنری و ماندگار بودند . شما در این ده سال چند شعر بدیع و دلپذیر که بتوان آن را اثر ماندگار هنری نام برد ...
با روح عزیزان تان زندگی کنید
زیادی با نخستین بارداری اش داشت. یک پزشک زنان به او معرفی کردیم با هزینه خودمان و حالا آنها یک پسر دارند که 10 ساله است. خیلی قشنگ است و ما لذت می بریم. من با هرکدام از این موارد زندگی می کنم. مثلاً یک جوانی اقدام به خودکشی کرد که خوشبختانه به زندگی بازگشت. بعد آمد اینجا و با مشاوره ها حالش خوب شد و یک آهنگ برای شروین ساخت که حالا روی سایت مان است. زندگی همین است. من هم چند سال دیگر می روم پیش ...
بازیگری که دوست دارد نقش"آقا محمدخان قاجار" را بازی کند
گفتن و شاید باورتان نشود من اصلاً حیرت کرده بودم. با خودم گفتم این متن را یک بار از من گرفت چطور حفظ کرد بعد پرسیدم شما حفظید؟ گفت من توی لاله زار کار کردم یک قصه برای ما می گفتند و ما تا ته می رفتیم.بله یک بار خوانده ام و تقریباً حفظ هستم اگر یک جایی گیر کردم به من بگو و بعد یک بار تمرین کردیم و تا ته رفتیم و فقط یک جایی آن اواخر او می گفت این جعبه آواز را می خرم و من می گفتم نه این را نمی فروشم ...
اروپا در حال ساختن تاریخ است/ بلد نیستیم با خودمان شوخی کنیم
اتفاقات مقطع تاریخی بهار پراگ و بعد از آن، در کتابش مشهود است. حالا سوال اینجاست که آثار نویسندگان فعلی چک این ویژگی را دارند؟ اتفاقا این سوالی بود که من از آقای کلیما کردم. چون درست اوایل انقلاب چک بود. در محفلی نشسته بودیم که به این نویسنده گفتم شما تا به حال می توانستید مشکلاتی را که با حکومت دارید، بگویید و اعتراض کنید. حالا که انقلاب پیروز شده، می خواهید چه کار کنید؟ * و ...
ماجرای خیانت یک خبرنگار به اسرای ایرانی
علی را به صحبت گرفتیم که: چی شد که به جبهه آمدی؟ علی گفت: من در کلاس درس بودم که مدیر مدرسه با فرمانده سپاه شهرمان و پدرم آمدند در کلاس و گفتند به دفتر بیا! رفتم به دفتر و فرمانده سپاه گفت: می خواستیم پدرت را به جبهه ببریم، پدرت گفته من زن و بچه دارم، این بچه را ببرید و ... حالا تو باید بیایی! بعد دست و چشمم را بستند و آمبولانس پس از بیست دقیقه جایی توقف کرد که صداهای وحشتناکی به گوش می رسید. مرا ...
من از اینجا کربلا را می بینم
...، پیش خودم گفتم چند وقتی حاج جلیل سرش به خانه و زندگی گرم می شود؛ رسم بر این بود داماد شب عقدکنان را در منزل عروس خانم بماند ولی آن شب حاج جلیل بعد از دو سه ساعتی، از خانواده پدرخانمش خداحافظی کرد و به جلسه قرآن رفت. فردا شب همه فامیل ها منزل ایشان جمع شده بودند، بعد از این که همه رفتند، رو به اهل خانه کرد و گفت: من فردا همراه راهیان کربلا به جبهه می روم ؛ همه مات و مبهوت به هم نگاه ...
محمود رحمانی از سرنوشت عجیب و غریب مُلفِ گند می گوید / وقتی سوژه فیلم را کارگردانی کرد
این فیلم بی همتاترین فیلم پیرامون جنگ در تمام جهان است. چند شب بعد از نوبت اول فیلمبرداری دوباره رفتم از محمد فیلم گرفتم و گفتم داستان های دیگری تعریف کن، اما محمد دیگر تحویلم نگرفت. 10 دقیقه حرف زد و گفت دوربین را جمع کن. چرا رفتی؟ چون چند تا از داستان های تاثیرگذارش را تعریف نکرده بود. حالا خودت اسم این کاری را که کردی چه می گذاری؟ آقای تهامی ...
روز پزشک بر زبان دراز چه گذشت؟
زبان دراز هفته نامه آیینه یزد ماجرای روزی که زبان دراز از سر ارادت خواست روز پزشک را تبریک عرض کند. پیری است و هزار درد و مرض! خلاصه زبان دراززاده ما را برد ساختمان پزشکان شهر جابلقا آن طرف بحرالروم جلوی پارکینگ ایستادیم. نگهبان که شکر خدا را در ردیف قویترین مردان جهان بود گفت: کجا؟ مگر نمی بینی اینجا جای پارک نیست، این جا اختصاص به پزشکان دارد. در این هنگام ماشین بنده با روبرو شدن با این همه ماشین های گرانقیمت احساس خود کم بینی کرد و خودش دنده عقب رفت و از سر خیر پارکینگ گذشتیم. خواستم از آسانسور استفاده کنم که فریادی بلند شد؛ اختصاصیه! فریاد او خیلی موثرتر از نفر قبلی بود. چون بر اثر تکانی که خوردم سنگ کلیه رها شد و چهار طبقه هم نفس زنان بالا رفتم تا خودم را جلوی خانم های منشی دیدم. سلام کردم. دیدم یکی از آنها خیلی کشیده و مهربانانه می گوید: خوبی قربونت! فدات! کجایی؟ ما هم با دیدن [مه لقا] آمدیم خودمانی جواب دهیم که خانم بغل دست با چشم غره و اشاره فهماند که ایشان دارند با موبایل صحبت می کنند و منظورشان شما نیستید.!! بعد از نیم ساعت با گره در ابرو گفت بفرمایید: چون استکان چای جلو او گذاشته بودند، عرض کردم صرف شده!! لبخندی زد و گفت یکی لایک داشت گفتم: بعله دوباره با اخم گفت: فرمایش! عرض کردم وقت می خواستم. گفت: چهار ماه دیگه تشریف بیاورید تا بگم چه موقع مراجعه کنید.!! گفتم: خودم یا بازماندگانم بیایند!! عرض کردم: خانم از درد دارم می میرم در این هنگام زبان دراززاده هم دو تا خیابان آن طرف تر داخل کوچه جای پارک پیدا کرده بود و رسید و التماس کرد و گفت: وضع زبان دراز روبراه نیست و... دل بغل دستی سوخت و گفت حالا که مریض اورژانسی هستید بفرمایید بنشینید اون گوشه تا صدا بزنم.!! بعد از مدتی که به اتاق انتظار هدایت شدم دیدم عده ای یزدی، کرد و عرب، بلوچ و لر، ترک و گیلک و مازنی تا اهالی محترم بنادر جنوب ردیف نشسته اند خلاصه یک بعد از نیمه شب گفت: آقا شما که اورژانسی هستی بفرمائید خدمت خانم منشی. ایشان هم با هزار منت گفت: نمره یکصدوپانزده نیامده نمره او باشد برای شما عرض کردم شماره چند رفته خدمت دکتر. فرمودند نودویکم البته اورژانسی بودم و با لطف و محبت چند نفر از منشی ها ساعت دوونیم بعد از نصف شب دکتر را دیدم اما فراموش کردم روز پزشک را به ایشان تبریک بگویم. گرچه هیبت و شوکت نگهبان پارکینگ و چهار طبقه پله ها را طی کردن تقریباً موثر بود و مشکل تا حدی حل شده بود !! زبان دراز ...
هیأت هنر ؛ بزرگترین اتفاقِ هنریِ بدونِ پشتیبانِ دانشگاه هنر
.... هیئتی که حداقل 110 میلیون خرج دارد. بعد حالا این پول را کی می دهد؟ بعد از عید نوروز به ما پول می دهند. وزارت ارشاد، سازمان تبلیغات، شهرداری تهران و.... کدام این ها کمک می کنند؟ هیچ کدام. هیچ کمک جدی وجود ندارد. امروز به من زنگ زدند و گفتند که اوقاف 5 میلیون برای شما در نظر گرفته است که به واسطه فعالیت یکی از بچه ها بوده است. ما بخشی از خرج های این گونه را با فروش محصولات خودمان به ...
سیگار کشیدن و خطر یک سرطان زنانه!/ هیئت های دیسکو/ راه صیانت از منافع ملی در دوران پسا برجام/ درمان ...
اشتین اشتین!!! به یکی از افرادی که اونجا بود پرسیدم ببخشید ایشون دارن چی میگن؟ گفت داره میگه حسین حسین حسین حسین!!! باخودم گفتم اینجا نمیشه به امام حسین (ع) رسید و رفتم. ادامه مطلب ******************************************************************** علت رونمایی از شهر موشکی پس از برجام روایت نو به نقل از وبلاگ اخبار و تحلیل سیاست های کشورهای جهان نوشت: ...
ناگفته های شهرام اسدی کارگردان فیلم روز واقعه کاش بیضایی رستاخیز و محمد رسول الله را می نوشت
ساخته شدن فیلم مدام به بخش های مختلف فیلم نامه ایرادات واهی وارد می کردند و این ایرادات گاه به اندازه ی می رسید که کل اثر را به چالش می کشیده است. در این موقعیت ناگهان اتفاق جالبی برای اسدی رخ می دهد، اتفاقی به نام ملاقات با مرحوم محمد تقی جعفری یا همان علامه جعفری معروف: یک روز بعد از جلسه ای ناامیدکننده در اوج افسردگی و یأس نزد مرحوم محمدتقی جعفری رفتم. آن زمان خانه اش در میدان خراسان بود و من از ...
گریه امام خمینی (س) برای حضرت علی اکبر(ع)+ عکس
ایشان را خوانده اند، نه تنها امام گریه نکرده، بلکه طلاب را هم منع کرده و گفته اند بروید مشغول کارتان شوید. و به خانم، همسرشان نیز فقط گفته اند: مصطفی از الطاف خفیه الهی بود. خدا او را از ما گرفت . می گفت: آنها گفتند، شما زودتر به نجف بروید و خدمت امام برسید و طبق معمول که اجازه می گرفتید و در حضورشان روضه می خواندید، روضه ای بخوانید و اسم حاج آقا مصطفی را ببرید، بلکه بتوانید امام را در مصیبت ...