سایر منابع:
سایر خبرها
همکاران مرجان شیخ الاسلامی و محسن احمدیان بوده و از طریق فسادهای صورت گرفته مبالغ بسیاری را به جیب زده است، البته اشرف ریاحی برای دفاع از خود و حراست از عنوان خانوادگی همسرش یک بار اعلام کرد که موضوع پتروشیمی به قبل از سال 95 و آغاز رابطه خویشاوندی او با خانواده نعمت زاده بر می گردد. ایران پاسخ تیراندازی اماراتی ها را داد به نقل از فاینانشال تایمز، پس از کشته شدن دو صیاد ایرانی ...
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان ، رسیدگی به این پرونده از حدود یک سال قبل با شکایت مردی جوان به پلیس آغاز شد. وی به مأموران گفت: من یک سوپر میوه دارم و، چون همیشه میوه های خاص و گرانقیمت می فروشم مشتری هایم افراد ثروتمند هستند. چند ماه قبل زنی جوان به مغازه ام آمد و با دادن شماره تلفنش باب آشنایی بین ما باز شد. او کم کم به من ابراز علاقه کرد و بعد از آشنایی بیشتر یک روز مرا به خانه اش ...
حسن شوکت پور ، چهارمین فرزند 1 کاظم و شهربانو، 2 در سال 1331در شهرستان سمنان، در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد 4 شهربانو اسکندریان، مادرش، بیان می کند: به خاطر این که در شب قتل امام حسن (ع) به دنیا آمد، نامش را حسن گذاشتم5 . تحصیلاتش را در سمنان و بعد هم در محلات 6 تا ششم ابتدایی 7 در مدرسه ی قوام (چمران فعلی) ادامه داد. 8 حسن 9 ساله بود که باخانواده اش از تهران به درجزین آمدند ...
در آن محل رها کردم. به قدری شوکه شده بودم که حتی متوجه نشدم فرزند 4 ساله خود را نیز همراهم برده ام. جسد پیدا نشده است سپس وکیل محمدعلی به دفاع از موکلش پرداخت و اظهار کرد: موکل من از خانواده فقیری است و همسرش نیز بیمار بوده است. موکل من امروز در زندان گرفتار و فرزند 5 ساله او بی سرپناه است. موکل من قربانی جامعه فعلی است. شخصی که در این شرایط سخت زندگی می کند قطعا از نظر شرایط ...
فوت کرد. پس از اظهارات سمیرا، مأموران برای بازداشت فریدون به خانه آنها رفتند که معلوم شد وی متواری شده است. بررسی ها برای دستگیری متهم به قتل آغاز شد اما نتیجه ای نداشت تا اینکه فریدون بعد از چند ماه خودش را به مأموران معرفی کرد و در همان ابتدا با پذیرش قتل برادرش عنوان کرد: من سال ها معتاد بودم و خانواده ام از این موضوع خبر نداشتند بعد از ازدواجم فقط همسرم سمیرا متوجه این مسأله شد که ...
بزرگ زده بودند که دفترچه تمام شد، برای دریافت دفترچه به اهواز مراجعه کنید فاصله اهواز تا محل زندگی ما 170 کیلومتر بود. پس گفتم خداحافظ و راهم را کج کردم که بروم سربازی به شکل تصادفی یکی از پسر عموهایم را دیدم، سوارم کرد و پرسید اینجا چه می کنی و من ماجرا را گفتم پسر عمویم از در پشتی اداره پست بردم داخل و در زد و با هم از در رد شدیم؛ چند دقیقه بعد با دو تا دفترچه کنکور برگشت، انگار خدا او ...