سایر خبرها
از ترس مانده بودیم چه کنیم؟ برویم، بایستیم یا به کار ادامه بدهیم؟ در آن تاریکی چیزی مشخص نبود. چراغ قوه را برداشتم و نورش را به اطراف انداختم ولی نه چیزی بود نه کسی. سنگ ها همینجور پرتاب می شدند. چاره ای نداشتیم؛ وسایلمان را گذاشتیم و فرار کردیم. آخرش هم نفهمیدیم ماجرا از چه قرار است. یک بار هم سه سال پیش توی یکی از مناطق دورافتاده زمین سفتی را با کلی بدبختی کندیم و به گنج رسیدیم. وقتی ...