سایر منابع:
سایر خبرها
نشدم چراکه احساس می کردم حالا به راحتی می توانم از خانه بیرون بروم ... بیشتر بخوانید تخمه فروش دوره گرد کلاهبردار بود مردان تبهکار پس از آزادی از زندان این بار در پوشش فروشندگان دوره گرد حساب مشتری ها را خالی می کردند. بیشتر بخوانید سناریوی سگ دعوا به کینه شتری گره خورد! جوان 19 ساله ای که مدعی بود برای پیروزی در مسابقه سگ دعوا قصد شلیک به سوی سگ رقیب ...
آن به زندان رفتم ولی با سند آزاد شدم. دوماهی نگذشته بود که پرونده جدیدی برایم باز شد. این بار از تیرماه 1401 تا شهریور ماه 1402 به زندان افتادم. دفعه دوم چطور دستگیر شدید؟ نوشیدنی های غیرمجاز را از جایی که متعلق به من بود ضبط کرده بودند، ولی خودم آنجا نبودم در نتیجه روز دادگاه خودم دوباره رفتم و حکمم را پذیرفتم. در خانواده یا اطرافیان مورد مشابهی بود که زندان رف ...
دچار بیماری عصبی و فلج اندام شد به طوری که دیگر پاهایش توان راه رفتن نداشتند و او به ناچار روی ویلچر نشست! ولی من از این که پدرم به بیماری سختی مبتلا شده بود به هیچ وجه ناراحت نشدم چراکه احساس می کردم حالا به راحتی می توانم از خانه خارج شوم و کسی نمی تواند مرا کنترل کند. شوق آزاد بودن همه وجودم را فرا گرفته بود اما نمی دانستم در بیرون از منزل چه گرگ های ترسناکی انتظارم را می کشند! خیلی زود ...
ایران فراری داده است. وقتی اینها را شنیدم، سراغش رفتم. قرار شد 200میلیون تومان به حسابش واریز کنم تا مرا از مرز خارج کند. برای من این پول، کم نبود. تمام سرمایه ای را که داشتم به حسابش ریختم و قرار بود روز بعد به نقطه صفر مرزی بروم تا رابطش مرا از مرز ایران رد و به کشور ترکیه منتقل کند اما وقتی رفتم خبری از رابطش نبود. هر چه با قاچاقچی انسان تماس گرفتم، موبایلش خاموش بود. طرف غیبش زد و دیگر پیدایش ...
به گزارش زیرنویس، دختر20ساله ای که برای فرار از تهدید های ترسناک شرور سابقه دار به قانون پناه آورده بود، درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: پدرم مردی سخت گیر بود و هیچ گاه اجازه نمی داد به تنهایی از منزل خارج شویم یا آن طور که دوست داریم [...]
را به قتل رساندی؟ به هر حال بدگویی او بین دوستانم برای من گران تمام شد. چون من گنده لات محل هستم و همه از من حساب می برند و برای من زشت است که یکی پشت سرم حرف بزند و بخواهد مرا کوچک کند. درباره روز حادثه توضیح بده؟ آن روز وقتی مقتول از مغازه جیگرکی بیرون آمد یکی از دوستانم با دست اشاره کرد و گفت این مرد پشت سرت حرف می زند که عصبانی شدم و به طرفش رفتم تا تنبیه اش کنم، اما او ...
خانم ثقه الاسلام (همسرآقا سید حجت الله موسوی) گذاشتم و رفتم دنبال اتاق،شب، نصف نان سنگکی خریدم و دست از پا دراز تر به خانه برگشتم که دیدم ازحتخواب پیچ خبری نیست.مانده بودم چه بلایی به سرش آمده که عمه آمد و با مهربانی گفت: وسایلت رو تو یکی از اتاقا پهن کردم تا نخوی کرایه خونه بدی . انگار دنیا را کف دستم گذاشتند.فردای آن روز هم،من را پیش پدرش مرحوم حاج سید جواد ثقه الاسلام که پیش نماز مسجد امتیاز بود ...