سایر منابع:
سایر خبرها
...> موئه ترائوری به بورا - بورا بازگشت. آخر شاه که نمی توانست تا پایان عمر با زنی از افراد عادی ملت و در سرزمینی که از آن او نبود، زندگی کند. فایمانو چون تنها ماند، سفارش شوهر خود را موبه مو انجام داد و پس از به دنیا آوردن کودک، او را هیرو نام داد. *** سال ها می گذشت و زندگی هیروی خردسال نیز مانند دیگر هم سالانش می گذشت. روزی پسردایی هایش آمدند و با او به دریاچه رفتند تا با زورق های ...
لیموی وحشی که خارهای آن را کنده بودند، تکیه داده بود و در سراسر وجود او چنان نیروی آرامی به چشم می خورد که به دیدن او همه ی قبیله ها دریافتند که رهایی و سلامتشان به دست اوست. موئه به تنهایی به طرف او رفت و بر تخته سنگ بلندی ایستاد و گفت: ای پیر فرزانه ی گرامی! تو در آن روز که من زاییده شدم به مادرم گفتی که من چون ستاره ی بامدادی زیبا خواهم بود و تو زندگی خود را به من خواهی بخشید. من امروز ...
هایی برای تقدیم به خدایان آنان دادند، بدین امید که خدایان، کودک درگذشته را دوباره زنده کنند، لیکن همه ی این کوشش ها بی فایده بود. پس کالبد بی جان کودک را در تابوتی از چوب مائی ئور نهادند و توئی کورا آن را برداشت و روی دوشش نهاد و به مارائه برد و در آن جا روحانی بزرگ آن را گرفت و در میان ریشه های بلند درختی مقدس جای داد. و زمان گذشت. چند روز بعد موئه گاروآ (5)، روان شب و تیرگی ها ...
.... پاتیرا از پای در آمد و نقش زمین گشت. قد او به قدری بلند بود که چون بر زمین افتاد سرش در ساحل بود و پاهایش در میان امواج بزرگ آن سوی آب سنگ ها! پس موئه آوا نیزه ی خود را به دست گرفت و همچنان که از روی پلی می گذرند، دوان دوان خود را از روی تنه به سر پهلوان افتاده رسانید و آن را بر سر پاتیرا زد و آن را از تن او جدا کرد. پی نوشت ها: 1. Rehaga. 2. Makemo ...
ماهی می گرفت زیرا به او گفته بودم که دوست دارم از مارماهیان کنار آب سنگ ها بخورم! مردی جوان و زیبا که از لذت و خوشی صید بزرگ چشم بپوشد و برود و چون کودکی که تازه ماهی گرفتن آموخته است،؛ مارماهی بگیرد، آیا بدین گونه نشان نمی دهد که تا چه حد مرا دوست می دارد و برای برآوردن آرزوهای من از خوشی ها و لذات خود چشم می پوشد؟ همه ی یارانم از رشک کبود شده بودند و من از این روی در خود غروری بزرگ می یافتم. اما ...