سایر منابع:
سایر خبرها
های شمال کشور و شکار با استفاده از سگ های شکاری به منظور رکورد زدن با دندان نیش گراز، در فیلم زیر قابل مشاهده است. در حالی که موسسات برگزار کننده تورهای شکار، شکارچیان خارجی و شکارچیان داخلی اعم از اکثریت و اقلیت مذهبی در سایه امن سازمان حفاظت محیط زیست برای کشتار گراز که در بسیاری زیستگاه ها، تنها طعمه گوشتخواران به شمار می رود، کمین کرده اند، فصل شکار دوباره از راه می رسد تا شاهد حلق آویز شدن شغال ها، خفه شدن گربه های جنگلی، زجرکش شدن روباه ها و قطع نخاع شدن پلنگ هایی باشیم که به دلیل نبود طعمه به جوامع انسانی نزدیک شده، خساراتی را به بار می آورند و با مرگی دردناک، مجازات می شوند. ...
رسید به گرگ دیگری. گرگ پرسید: ای نیم پسرک! کجا می روی؟ پسره جواب داد: نیم پسرک پدرت است، مادرت است، دست خر چادرت است، هرجا می ری مواظبت است. بگو آپسره! کجا می روی؟ گرگ وقتی فهمید پسره می رود تا از پادشاه ارث پدرش را بگیرد، باهاش همراه شد. وقتی هم که خسته شد، دندانش را درآورد و رفت تو ماتحت پسره. پسره راه افتاد و داشت می رفت که روباه و اژدهایی سر راهش سبز شدند و مثل گرگ با پسره همراه ...
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: محمد قاسم زاده یکی بود، یکی نبود. در زمان های قدیم تاجری بود که سه تا پسر و یک دختر داشت. روزی این بابا با زن و پسرهاش بار سفر را بست و رفت به حج و دخترش را گذاشت تو خانه و به عموی دختره سفارش کرد که در نبود او، مواظب دختره باشد. مدتی گذشت و عمو حال دختره را نپرسید تا این که موعد برگشت حاجی ها رسید و عمو با خودش حساب کرد ...
اجازه بدهد، شب تو خانه ی او بخوابد. اوستا هم که التماس پسره را دید، قبول کرد. اما پرسید: اسمت چی هست؟ حسنک گفت: کوفتک شب که همه خوابیدند، حسنک رفت سراغ دختر قصاب. هرچه دختره می گفت کوفتک اذیتم می کند، قصاب و زنش خیال می کردند خوردن کوفته برنجی ظهر اذیتش می کند و بی خیال حرفش می شدند. صبح که بلند شدند، فهمیدند کار از کار گذشته و کوفتک کارش را کرده. رفتند پیش داروغه و داروغه حکم کرد که ...
. گذر دختر به محلی افتاد که این پسر با طبقش ایستاده بود. پسر تا دختر پادشاه را دید، یک دل نه، صد دل عاشق او شد. عشق طوری پسره را از خود بی خود کرد که جلو رفت و برای دختر دلبری کرد. دختره تا حرکات پسره را دید، گفت: اگر از امتحانی که می گویم، سربلند بیرون بیایی، باهات عروسی می کنم. پسره قبول کرد و به دختر پادشاه گفت که هر شرطی داشته باشد، او از پسش برمی آید. دختر پادشاه گفت که هرکس اسم اسب و دایره ...