فقیری کنار راهی نشسته بود وگریه می کرد. مردی با چندین نان در بغل گذر می کرد و او را دید. کنارش نشست و دلیل گریه اش را پرسید.فقیر از گرسنگی شکوه کرد. رهگذر نان به دست،دستمال از جیبش درآورد و جلوی صورت گرفت و زارزار گریه کرد ... ... ادامه خبر
جستجوگر خبر فارسی، بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است (قانون تجارت الکترونیک). برای مشاهده متن خبری که جستجو کردهاید، "ادامه خبر" را زده، وارد سایت منتشر کننده شوید (بیشتر بدانید ...)
سایر منابع:
با دوستان خود به اشتراک بگذارید
می پسندم
0