سایر منابع:
سایر خبرها
عراق به ندرت از خمپاره استفاده کرد و بیشتر آتش کاتیوشا بر سر بچه ها ریخت. ناچار پا رو جنازه بچه ها گذاشتم و آمدم. آخرهای دژ بودم که عراقی ها آتش کاتیوشا را شدت دادند. کنار دژ گودالی بود. داخل آن نشستم تا آتش کمی سبک بشود. یکی بسیجی که از ناحیه پا مجروح شده بود، آمد کنارم. وقتی گلوله های کاتیوشا نزدیکمان می خورد زمین، می ترسید. گفتم: بیا نزدیک تر. نشست بغل دستم و دلداری اش دادم که نترس، الآن تمام ...
صیاد شیرازی هم با ما در محور بانه - سردشت بود. ما توی این منطقه 5 روز در بی آب و غذایی شدید قرار گرفتیم. بچه هایی که به دست دشمن می افتادند، خیلی شکنجه و عذاب می شدند. بعد جنازه های آن ها را به آتش می کشیدند. اما بچه ها از اعتقاداتشان دست برنمی داشتند و با شجاعت در مقابل آن ها ایستادگی می کردند. من تا شروع جنگ در کردستان بودم که خبر حمله عراق به جنوب را شنیدم. فاش: فکر کنم سراسیمه داوطلب ...
: ارفع یدیک، دست هاتو ببر بالا! دست هایم را بالا بردم با صدای بلند گفت: ارمی سلاحک، سلاحتو بنذاز. دیگرنظامی کنارش پرچم عراق را روی نوک سنگر به زمین کوبید.تصویری از اولین نظامی عراقی که اسیرم کرد، در ذهنم نقش بسته است،آدم لاغراندام با چشمان ریز و صورت سبزه که لباس پلنگی پوشیده بود و خال سیاهی روی پیشانی اش بود. وقتی دست هایم را بالای سرم بردم، سخت ترین لحظه برای هر سربازی در هر گوشه ای از ...