سایر منابع:
سایر خبرها
پیامک تبریک به مناسبت عید نوروز 96
کسی عید است و نوروز بهار عاشقان دیدار یار است اللهم عجل لولیک الفرج گل ها همه با اذن تو برخاسته اند از بهر ظهور تو خود آراسته اند مردم همه در لحظه ی تحویل، بی شک اوّل فرج تو از خدا خواسته اند ان شاءالله امسال یه کاری کنیم وقتی تقویم سال بعد را باز می کنیم یه تعطیلی رسمی دیگه بهش اضافه شده باشه: اولین سالگرد ظهور حضرت مهدی (علیه السّلام ...
از عاشقانه های یک همسر شهید مدافع حرم تا نازپروده بابایی که یک باره بزرگ شد+فیلم
می گفتم شما چند بار می روید و برمی گردید. در مدتی که آنجا بودند یکی دوبار با ما تماس گرفتند و جویای احوال شدند. روز سوم بود که هربار که زنگ می زدیم یا جواب نمی دادند یا می گفتند رفته است شناسایی امکان ارتباط وجود ندارد. پدر در مجموع 10 روز بیشتر در عراق نبود، سومین روز در تله انفجاری گروهک های تکفیری گرفتار شده بود و از ناحیه چشم و دست چپ دچار جراحت شدیدی می شوند بعد از انتقال به ...
منصوریان: برای پرسپولیسی ها فیگور خنده می گیرم
دربی برگشت همه سمت خودشان بودند. ** به سمت سکوها می روم چون جایگاه خودم بوده است/ چینی پدر ما را درآورده! * امسال چه قبل بازی چه بعد آن مدام به سمت هواداران می روید و به آنها تعظیم می کنید. دلیل این کار چیست؟ - قوی ترین جایگاه استقلالی ها که اسمش را تیفوسی ها گذاشته ام، جایگاه هشت است. من از جایگاه 6،7،8،9،10 گرفته تا 17،18،19،20،21 به عنوان تماشاگر نشسته ام. از ...
آیا واقعا همه مادرها به بهشت می روند؟
بعد یادم بود که در کنار شیرینی، یک بسته پفک هم برای او بخرم. نمی توانست زیاد حرکت کند، پفک را از من گرفت و سریع زیر بالشش گذاشت. گفتم: حاج خانوم مگه پفک نمی خواستی؟ چرا نمی خوریش پس؟ لبخند زد و جواب داد: برا خودم که نمی خوام مادر. دخترم پفک دوست داره. نگه می دارم اگه یه روز اومد، بدمش به اون . پرستار می گفت آن طرف اتاق، یک کمد پر از پفک دارد! مامان های نه چندان خوب 1. بالکن ...
زبونُم لال، زبونُم لال
راحتی کشیدند و سریع تأیید کردند و در حالی که به ساعتهای خود نگاه می کردند به من چشم غره رفتند!!! مطلب بعدی که باید برایش تیتر انتخاب می کردیم مربوط به نطق هفت دقیقه ای و کوبنده نماینده مردم در دفاع از مطالبات بحق مردم شهرستان در مجلس بود! هر کسی تیتر پیشنهادی خودش را گفت و دوباره نوبت به من رسید! من گفتم تیتر بزنیم: نماینده در مجلس دلربایی کرد! یا تیتر بزنیم: دلبری ...
مردانی که تن فروشی می کنند
مدتی به من یاد داد. من هم بعد از مدتی کارم را در مترو شروع کردم و قیمتم از 50 هزار تومان تا 200 هزار تومان است. مردی با کت و شلوار خاکستری وارد مترو می شود. او به سمت مرد می رود و زیر لب چیزهایی به مرد می گوید. مرد از جیبش 50 هزار تومان در می آورد و کف دست زن می گذارد. ایستگاه بعد نیز سریع خارج می شود. او سریع پول را در کیفش می گذارد و ادامه می دهد: اقدس خانم به بعضی از زن های دیگر محله نیز آموزش ...
انگار این سرما، سرمای عزب کشه؛ نیس ننه؟
، هر وقت برف می بارید، با مادر شوخی می کردم؛ ننه! سرمای پیرزن کش اومد!امروز هم تا دهان باز کردم همین جمله را بگویم، ننه پیش دستی کرد و گفت:- انگار این سرما، سرمای عزب کشه؛ نیس ننه؟در خانه ما، غیر از من، عزب اوقلی دیگری وجود نداشت؛ پس ننه بعد از چند سال، بالاخره متلکش را گفت! گفت و یکراست به اتاق خودم رفتم. چراغ والور را روشن کردم و از پشت شیشه، به برف چشم دوختم. از نگاه کردن برف که خسته شدم، در عالم ...
منصوریان: من عامل اصلی تمرین نکردن بودم، چرا سراغ رحمتی و حیدری رفتند؟!/ بی احترامی خیلی بدتر و سنگین تر ...
این فوتبال هستیم تا مردم از فوتبال لذت ببرند. فقط حیف که من مربی هستم و به خاطر جایگاهی که دارم، نمی توانم خیلی حرف ها را بزنم. ما کسی را جز خداوند، هواداران، شما و خانواده بازیکنان مان نداریم. چشم امید ما به این هواداران، به شما و بعد از آن به ساق پای بازیکنان جوان مان است که خوشحالم هر روز قیمت شان با بازی خوب شان بالا می رود. شاگردان من هر روز پیشرفت می کنند و خوشحالم امروز یک جوان 23 ساله ما ...
منصوریان:کی روش برادر بزرگ من است/ چرا دنبال رحمتی و حیدری می روید؟ من عامل اول تمرین نکردن تیم هستم
جز خداوند، هواداران، شما و خانواده بازیکنان مان نداریم. چشم امید ما به این هواداران، به شما و بعد از آن به ساق پای بازیکنان جوان مان است که خوشحالم هر روز قیمت شان با بازی خوب شان بالا می رود. شاگردان من هر روز پیشرفت می کنند و خوشحالم امروز یک جوان 23 ساله ما (فرشید اسماعیلی) بهترین بازیکن زمین شده و کنار من نشسته است. منصوریان در واکنش به این سؤال که آیا با توجه به اینکه قرار است فردا ...
نام تو عشق است
پایین چهار انگشت دست) عدس پخته رو که آدم می خوره، حس می کنه سه پُرس چلوکباب خورده انقدر که جون پیدا می کنه. می گفت مامان، اگه تو هم جای من باشی، نمی تونی خونه ات بمونی انقدر که اونجا صفا داره. می گفت مامان، حمله فتح المبین، سه روز فقط پیاده راه رفتیم، اصلا خسته نشدیم. صبح روزی که خبر شهادت مهدی را آوردند، مادر رفته بود چادرش را از خیاط بگیرد. وارد کوچه خیاطی که شده بود، برای پسر همسایه حجله ...