می گذاشتم. به یاد دارم، یک بار جشنی همراه با شعر و آواز و شادی در مدرسه برگزار شد؛ من هم در آن جشن شرکت کردم. بعدا فهمیدم که به بابا خبر داده بودند. چند روز بعد بابا غیرمستقیم گفت که اگر در مدرسه جشن و مراسمی برگزار شد، حواست باشد؛ بالاخره تو نوه آن پدربزرگ هستی. زندگی شما بعد از مرگ پدر چگونه سپری شد؟ چشمم را باز کردم و دیدم همه زندگی ام رفته است. با اینکه امام بود، ولی واقعا پشتم خالی ...