عصاهایم داشت اما بعد از متقاعد کردنش وقتی که از اراده و عزم من مطلع شد، من را با خودش به سپاه ششم برد. مدتی آنجا بودم. آنجا برای اولین بار با حاج اسماعیل فرجوانی آشنا شدم. رفتارش آن قدر متواضعانه و خاکی بود که آدم باورش نمی شد. آیشان فرمانده یک گردان صاحب نام هستند. بچه های خیلی بامعرفتی را دیدم که از وجودشان آقایی می بارید. شهید محمدیان، برادر شاه حسینی هم همین طور خودمانی بودند. آن قدر صمیمی بین بچه ...