کوری | داودنجفی| بعد ازدواجم، بابام هر روز می گفت: یعنی می شه من یه روز با همین چشمام نوه ام رو ببینم؟ ببین چه کارایی که براش نکنم. من و ساغر هم که از بچه بدمان نمی آمد، روی حرف بابا حساب کردیم و تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. ولی به محض این که خبر بارداری ساغر را به بابا دادیم یک مرتبه کور شد ... ... ادامه خبر