لب تشنه بود ، تشنه یک جرعه آب بود مردی که درد های دلش بی حساب بود پا می کشید گوشه حجره به روی خاک پروانه وار غرق تب و التهاب بود از بسکه شعله ور شده بود آتش دلش حتی نفس نفس زدنش هم عذاب بود در ازدحامِ هلهله های کنیزکان فریاد استغاثه او بی جواب بود یک جرعه آب نذر امامش کسی نکرد ... ... ادامه خبر