سایر منابع:
سایر خبرها
در خانه ساکت اما پر از عشق و البته غم و حسرت سعید مطلبی نشسته بودیم. در کنار قاب های نقاشی اش و عکس های فرزندانش، در کنار نوشته هایش و در کنار حسرت ها و بغض های فروخورده اش. کنار سکوتی 45ساله و پر از رازهای نگفته که حالا قرار بود بعد از 45سال بشکند و اولین گفت وگویش باشد. کنار حرف های پر از درد سه دهه تحقیر و تهدید و حذف به جرم خوردن برچسب نماد فیلم فارسی بودن. آنجا و در آن ...
عادله سینی را برداشت که برود اسباب صبحانه را از روی میزهای رستوران جمع کند. از شیشه چارباغ را نگاه کرد. آن طرف خیابان را که از لای درختان قطور پیدا بود. عینک سازی ژاک، مبل زرین، نقره فروشی، پولونیا، بارون و امیک کنار مغازه ایستاده بودند. بارون خم شد تا قفل کرکره را باز کند و دید که امیک برگشت نگاهی به درخت های این سمت انداخت، سرش را بالا گرفت. عادله خنده اش گرفت، زیر لب گفت فکر می کوند یهو چه جور ...
فهمیم داستان دارد سر و شکل و دلالت می گیرد و آنچه خوانده ایم در یک حلقه بازخوردی مقدمه ایست تمهید زده برای روایت چهارم. راوی اگر روی یکایک بافته های بافت متنی اش از جمله واقعیت و دانشگاه و سینما رفتن و اتفاق عاشقانه، که صراحتن می گوید در آن سنِ کم آنقدر خجالتی بوده که هنگام صحبت با خواهرش نیز نمی توانسته تو صورت اش نگاه کند و ...، خط می کشد سینما را اما می گوید، علارغم مخالفت های سفت و سخت پدر و دور ...
، راوی در روزگار اسارت در بوخن والد سر خرید پوست سیب زمینی با یک یهودی فنلاندی چک وچانه می زند. مرد فنلاندی که فقط به پول فکر می کند، توجهی به هم کیشی با راوی داستان ندارد و راوی برای تحریک وجدان فنلاندی به او می گوید ما برابر و هم کیش هستیم اما مرد فنلاندی می گوید نه. تو یهودی هستی. پرسیدم: اگر یهودی نیستم این جا چه می کنم؟ شانه هایش را بالا انداخت و جواب داد: من چه می دانم؟ من هم به تلافی گفتم ...
ابوالفضل خیلی گران تمام شد . زیرا همه افکار او را زیر و رو کرد، او خسته، تشنه و یک دیو یا اژدها در او بیدار شده بود که او را پیوسته مجروح و مسموم می کرد. در اینوقت اتومبیلی از پهلویش گذشت و جلو چراغ آن صورت عصبانی، لبهای لرزان، چشمهای باز و بی حالت او بطرز ترسناکی روشن شد . نگاه او در فضا گم شده بود، دهن نیمه باز مانند این بود که بیک چیز دور دست می خندید، و فشاری در ته مغز خودش حس می کرد که از آنجا ...
تا جایی که به بیرون نشت کرده است، اختلاف نظرات آرتور و پیمانکارش در بنیاد اوج گرفت و اعلام کرد که با وجود سرمایه هنگفتی که از عرضه اولیه سکه به دست آمده، توسعه و سودآوری چندانی حاصل نشده است. کار روی پروتکل کندتر شد و گورز به این فکر افتاد که کار در هر جای دیگری غیر از این می تواند با هزینه به مراتب پایین تری تمام شود. در مقابل، آرتور که دیگر نمی توانست تعارض و تقابل خود ...