سایر منابع:
سایر خبرها
با دست های کوچکش موج های بی قرار طلایی را نوازش می کند، دست ها را زیر پیش بند می برد، چشم ها را محکم می بندد و نفس را حبس می کند... و بعد صدای قِرچ قِرچ جنون آمیز قیچی است که بر سکوت غم انگیز سالن زخمه می زند. داغی اشک، گونه های پریا را آتش می زند. مادر به موزاییک های کف سالن زل زده، در فکر است که امشب به جای بافتن موج های طلایی و خواندن قصه چهل گیس، چه کند تا دخترک خوابش ببرد... بعد از ...