سایر منابع:
سایر خبرها
به یاد حمید لبخنده
های پیشنهادی اش رد می شد. اما گروهی بودند که آموخته بودند از پا ننشینند. پس راهی برای اعتراض پیدا کردند، به جای هر اقدام انتحاری، واکنش خود را با دایر کردن یک رستوران نشان دادند. رستورانی که در آن تئاتر تمرین می کردند و بیش از اینکه عطر و طعم غذا در آن حس شود، جایی بود برای گفتن از تئاتر و همه نمایشنامه هایی که رویای اجرایش را داشتند. این رستوران پاتوق بچه های تئاتری بود، آشپزش مادر هما ...
انتظار عجیب مادر شهید در دوشنبه ها و پنجشنبه ها!
رفتیم اراک برای دانشگاه ثبت نام کند که زنگ زدند و خبر دادند که حاج آقا به رحمت خدا رفته. زمانی که خانه حاج آقا می نشستیم خیلی وابستگی عجیب به حاج رضا داشتند. **: توی خرید یا نشست و برخاست چطور بودند؟ همسر شهید: حوصله خرید نداشت. حوصله تنهایی خرید کردن نداشت اگر هم می خواست برود باید با من می رفت. ولی اهل احترام گذاشتن و نشست و برخاست بود. مثلا از در که می خواست بیاید تو، اول ...
رابطه عاشقانه سردار آزمون و خانوم بازیگر | سردار آزمون پدرخوانده دختر مهناز افشار
موهایت شبیه کارتون فوتبالیست هاست؟ قبلا گفته اند، حالا هم شما می گویید. حتما شبیه هستم دیگر. مدل موهایت طرفدار دارد؟ فکر می کنم بله. از کجا می دانی؟ چون در فضای مجازی عکس هایی که برایم می گذارند می بینم و حواسم هست که خیلی ها موهایشان را مثل من درست کرده اند. حتما به همین خاطر است که در کازان برای تبلیغات از تو دعوت کرده اند؟ ...
من همان برادرتم که کولم کردی!
این سالها نوجوانتان رو از دست دادین مگر همه ای ما در زمان جنگ یک غذا نمیخوردیم یک هدف نداشتیم چی شد چطور نوجوانتان قبول میکند که تعدادی از تمام امکانات استفاده کنید بعد من جلوی خانوادم شرمنده باشم اون مردانگی چه شد نامردی چرا جایش را گرفت اگر غیرت َشما قبول میکند شماها داشته باشین من برای نان شبم گیر باشم قبول میکنم ولی به خدا قسم اگر من جای شما بودم نمیتوانیم شبها بخوابم. میدانم که در ...
ماجرای هدیه زن آمریکایی به کشتی گیر ایرانی چه بود؟
را پهن کردند به یکباره تختی به من اشاره کرد و گفت حواست به آن جوانی باشد که کنار دخل ایستاده ببین به او غذا می دهند یا نه! من آن جوان را زیر نظر گرفتم و دیدم کسی به او غذا نداد. آمدم و به تختی گفتم. او هم گفت یک قابلمه پر غذا بگیر و به آن جوان بده. این کار را کردم و پسر جوان هم خوشحال شد و رفت، اما تختی به من گفت دنبالش برو طوری که متوجه نشود ببین خانه شان کجاست. دنبالش رفتم و پس از طی ...
فرمانده ای که فدای نیروهایش شد
می کرد، غذا درست می کرد و ظرف ها را می شست یا اینکه ما را بیرون می برد. می گفت: شما یک هفته زحمت کشیدی، حالا این یک روز که من در خانه هستم شما استراحت کن. من همیشه می گفتم: شما آچارفرانسه هستی. همه کار بلد بود و هنرمند بود. زندگی پاسداری خیلی سخت است و حقوق ها اندک است. منزل ما در یزدانشهر بود. خانه را خودش ساخته بود. همراه بنا کار می کرد؛ چون هم خودش این کارها را بلد بود و هم اینکه آنقدر حقوق ...
علت کمرنگ شدن رابطه حاج قاسم با هاشمی/ ناگفته های تماس تلفنی شهید سلیمانی با ظریف
حضرت آقا بودیم و گفتند شما و اخوی، سردار شیرازی، را آن زمان که منزل پدر بودم، ندیدم. من به مزاح عرض کردم چون بچه های فضولی نبودیم در دست و پا نمی آمدیم. (می خندد). از آن زمان آقا با ابوی ما در ارتباط بودند، حتی یکبار در حوزه هنری اخوی ما شهید آشیخ عباس قائم مقام سازمان تبلیغات و فرمانده تبلیغات جبهه و جنگ بودند که سال 64 شهید شدند، قبل از آن یک برنامه ای در حوزه هنری بود، حالا به یاد ندارم ...