سایر منابع:
سایر خبرها
تخریب این لشکر مشغول خدمت شد. این شهید بزرگوار در 8 اسفند ماه 1362 در عملیات خیبر و در جزیره مجنون به شهادت رسید و در 27 آبان 1358 به عنوان شهید گمنام در پادگان شهید کاوه سپاه امام رضا(ع) مشهد مقدس به خاک سپرده شد. سعید با دهان روزه شهید شد صدیقه بابازاده مادر شهید سعید حیدری می گوید: در تمام راهپیمایی ها حضور داشت در زمان جنگ خیلی اصرار داشت که به جبهه برود هنوز درسش را تمام ...
...> سن و سال بسیارکمی داشت و به عنوان داوطلب بسیجی در جبهه ها حضورپیدا کرد. من و پدرش مخالفتی با اعزامش نداشتیم. ما انقلاب را دوست داشتیم و عاشق امام بودیم. تکلیفمان را هم ولایت پذیری مان روشن می کرد. من حاضر بودم همه فرزندانم در راه اسلام قربانی شوند. عزت الله قبل ازشهادتش وصیتنامه بسیار زیبا و پرمعنا و مفهومی را نوشت. وقتی رفت به اهالی روستا گفتم که فرزندم به شهادت می رسد. آن زمان تلفن هم نداشتیم ...
اعتراض خود را نمایان کرد. همچنین کتابفروشی ترنجستان سروش که در خیابان انقلاب اسلامی بین خیابان ابوریحان و فلسطین قرار دارد هم با نصب تصویری از شیخ شهید و پارچه نوشته ای این مصیبت را به حضور حضرت صاحب الزمان(عج) تسلیت گفت و اعتراض خود را اعلام کرد. در پی شهادت آیت الله نمر باقر النمر، این مبارز خستگی ناپذیر که مدت مدیدی در چنگال رژیم آل سعود اسیر بود، اعتراض های مختلفی به این اقدام جنایتکارانه صورت ...
.... گفت علی اکبر دعا کن شهید بشوم. نگاهی کردم و گفتم ان شاءالله شهید بشوی اما بعد از پدر و مادرت، تو تازه برادرت داود را از دست داده ای، داود دو سال مریض بود کمر پدرت خم شد کمی به این خانواده رحم کن من چند بار از پدرت شنیدم که می گفت قدیر ستون خانواده ماست. *سینه ام سنگین شده گفت: علی اکبر سینه ام سنگین شده، احساس می کنم روحم در جسمم جا نمی شود، علی اکبر می دانی چه لذتی دارد ...
بود که جای خالی نداشت. حضور در ورزشگاه و تعلیم کاراته به ورزشکاران، حضور در حلقه های صالحین پایگاه بسیج به عنوان مربی، حضور در هیات و برنامه های دیگر. میاندار هیئت خیمه العباس بود و چنان سینه میزد که سینه اش گاه سیاه می شد. گاه چنان برنامه ریزی می کرد که تا پاسی از شب فرزندم به کار و فعالیت مشغول بود. حمید خاص و گلچین شده خود خدا بود مادر دوباره به عکس نگاه کرد و ادامه داد: از همان ...
گفت الهی که من قربان تن خسته تو بشوم. بابا چشم انتظارت بود و رفت. اما ما نیز تا همین امروز به یاد تو بودیم. مادر این شهید نیز در سخنانی به بیان خاطراتی از فرزندش پرداخت و گفت: 32 سال انتظار کشیدم تا اینکه امروز فرزندم را دیدم. او 16 ساله بود که به جبهه رفت. در همین سن چند ماه محافظ آقای مهدوی کنی بود. آیت الله مهدوی کنی هنگامی که متوجه شد علیرضا تصمیم به رفتن به جبهه دارد از او خواسته ...