سایر منابع:
سایر خبرها
...> بعد از شهادت او همیشه با خودم می گفتم: من راضی به رضای خدا هستم و از سختی های اهل بیت علیهم السلام و داغ هایی که حضرت زینب(س) دید، یاد می کردم. همیشه با همین افکار و عشق به زیارت عاشورا و اهل بیت(ع) و با یاد کردن مصائب آن عزیزان، خودم را آرام می کردم. شهید چه اهدافی داشتند که شما الان سعی می کنید در نبود او اشاعه بدهید؟ ایشان درباره بچه ها خیلی سفارش می کردند. درس خواندن، اخلاق ...
و کله آقای دل انگیز مارمولک را به خدا نزدیک کرده بود . محمد مهدی همت در توییتر نوشت: چرا اینقدر دیر اومدی؟ مأموریت بودم/ شغلت چیه؟ تو حفاظتم/ نگهبانی؟/ محافظم/ آهان پس بادیگاردی.../ من بادیگارد نیستم؛ محافظم/ شما از شخصیت نظام دفاع کردی... . سیدپویان حسین پور، فعال رسانه ای در توییتر نوشت: آسیب روحی و جسمی سام رجبی رو دیدید؟! براندازها همه شون همینند؛ خیک باد و ادعا و در یک کلام لاف در ...
علنی کند. همان روابط پنهانی هم هیچ فایده ای برای اسرائیل و حتی شاه نداشت؛ چون وقتی انقلاب اسلامی با آن عظمت شروع شد و رژیم شاه به راحتی سقوط کرد، اسرائیل هیچ کاری نتوانست برای حفظ آن رژیم بکند. الآن این معادله در خلیج فارس هم هست. اسرائیل هیچ کاری نمی تواند برای حفظ رژیم های شیخ نشین های عربی منطقه انجام بدهد؛ بنابراین، این نوع تفکر خیلی خطرناک است، هرچند رگه های ضعیفی از آن هست که این باید با آن ...
! اصلا این ها را چرا به تو می گویم؟ بمیرم، دلت آشوب شد؟ داری عوق می زنی حنان خانم؟ خیرالنسا، خیرالنسا، آب بیاور. از هوش رفتم لیوان آب را تا ته سر کشیدم. آنقدر عمیق و واقعی تعریف میداد که مو به تن خیال سیخ میشد. با شرمندگی نگاهش کردم: ببخشید لب هایش را گزید: خدا ببخشه، این چه حرفیه حنان خانم. من که گفتم آشوب میشی. میخوای دیگه تعریف ندم، ها؟ خودم را جمع وجور کردم و نشستم زیر ...
هدف از اعزام کاروان های راهیان نور به مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس را آشنایی با فرهنگ ایثار و شهادت و مقاومت و سیره و الگوی شهدا و بهره گرفتن از آن برای پیشرفت کشور در عرصه های مختلف عنوان کرد. سرهنگ اکبری تاکید کرد: جوانان امروزه مورد هدف دشمن قرار دارند، دشمنان درصدد هستند بین جوانان، انقلاب و اسلام فاصله بیندازند، بنابراین زندگی گذشته شهدا می تواند مسیر و راه زندگی جوانان را هدایت ...
ی دانشگاهی. شعرهای پدربزرگ چشم هایش پر از ذوق بود و طبق عادت زیرلب، شعر زمزمه می کرد. اصلا شعر از دهانش نمی افتاد. به قول خودش اگر شعر نگم و نخونم دهنم تلخ میشه! ، نزدیک ترش نشستم: از شعر پدربزرگ ها و بزرگان ایل، دست نوشته ای باقی مونده؟ چشم گرداندم. انگار خدا یک قطعه از بهشت را به مختصات قلعه سرد بریده و روی این تکه از زمین جایگذاری کرده بود. با دست برایش شکل قلب ...