سایر منابع:
سایر خبرها
زندگی خصوصی محافظ رییس جمهور+تصاویر
... *شهیدی که خبر شهادت را داد شب تاسوعا ما رفتیم هیئت مسجدمان. آن روز بی قرار بودم حتی در مراسم هم نمی توانستم یکجا بنشینم. خانمی که کنارم نشسته بود گفت: چتونه؟ بلند شو وایسا چند دقیقه. مداح داشت روضه حضرت ابوالفضل(ع) می خواند، یاد عبدالله و برادرش که در سوریه بودند افتادم. با خودم گفتم: خدایا! این دو برادر با هم رفتند، اگر یکی اتفاقی برایش بیافتد به نفر دیگر خیلی سخت می گذره، کاری ...
عاقبت یک لحظه غفلت از یاد خدا/چرا باید در تشییع جنازه شرکت کرد
گیرند و بعد از مقام رضا، شاکر می شوند، وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُور . امّا قاعده این است که همان آن ها هم می دانند که همه چیز در آخرت است، لذا برای این که حسرت نخورند، بیشتر تلاش می کنند. این روایت شریفه را دقّت بفرمایید، پیغمبر اکرم محمّد مصطفی(ص) می فرمایند: ما مِن ساعةٍ تَمُرُّ بابنِ آدَمَ لَم یَذکُرِ اللّه َ فیها إلاّ حَسِرَ علَیها یَومَ القیامَةِ ، هر لحظه ای که بر فرزند آدم، بر ...
عشق مرگبار
... به هر ترتیبی بود، همان شب هر دو به هم اظهار عشق و دلدادگی کردیم؛ او آنچه محبّت در دلش داشت، در پای من می ریخت و می گفت از وقتی مرا دیده شبها به من فکر می کند و روزها منتظرم نشسته تا باز مانند همان روز بی همتا وشور آفرین، بار دیگر به مغازه اش بروم؛ زیرا می گفت که از همان لحظه بیرون رفتن از مغازه اش، برای دیدن مجدّد من، بی وقفه لحظه شماری می کند. بعد از اوّلین تماس تلفنی، از این ...
کف بزنید، جیغ بزنید، سوت بکشید!
، تشویق می کنند ولی مجری می گوید: همین؟ اینم تشویق بود؟ باید طوری تشویق کنید که این سالن بلرزد. مردم غذاخوردن را رها کرده با شدت هرچه تمام تر دست می زنند تا مجری راضی شود بعد دستور صادر می شود دست ها بالا همه باید تسلیم شوند! در هیچ کجای دنیا ندیدم که مجری برنامه تفریحی مردم را وادار کند او را تشویق کنند و حتی مقدار تشویق هم مورد ایراد قرار بگیرد. حضار خیال می کنند آمده اند با پولی که داده و ...
فرهنگ در رسانه
عطشانی به یاران شهیدش پیوست. منصور از تبار همان بچه هایی بود که شهادت را آرزو می کردند. و چه کشیدی سعید وقتی چند ماه در کما بودن سعید را دیدی و سکوت کردی. سکوت تا یادداشت تکان دهنده ات قلب همه را ریش کرد. ماجرای بی مهری به شهید منصور عطشانی باجناق و دوست هم سنگریت در بیمارستان نفت آبادان. آری اینچنین است برادر. زمستان و بهارمان با عطر شهدا آمیخته شد و رسید به تابستان. تابستان گرم سال 94 و این بار خبر ...
شهر من، عاشقی با چشم گریان است
...، گفته: ... یک چیزی وجود دارد و آن اینکه تو چقدر با مخاطبانت زندگی می کنی... ما هم شکل همان مخاطب ها زندگی می کنیم. مثل آنها در سطح شهر تردد می کنیم و مثلا با بی آرتی رفت وآمد می کنیم. یک بار یکی از کنسرت های تهران را با بی آرتی رفتم و به این فکر می کردم که ما هم مثل همین مردم زندگی می کنیم و اگر روی همین زندگی یک موسیقی بگذاریم، احتمالا همین خانم یا آقایی که در اتوبوس کنار من نشسته، از آن لذت ...
6 تصویر ماندگار از همایون بهزادی برای خداحافظی ابدی
فوتبال را درست یا غلط زمین جنگ نمی دانند. هم زمین فوتبال را جای جنگ می دانست و هم تور دروازه را تمامیت ارضی. سرطلایی جملات جادویی اش را همان روز درذهن فوتبالیست ها و روزنامه نگارهای جشن کاشت و حالااز همین چند دقیقه و ساعت قبل، از همین امروز دوم بهمن 1394 فقط در یاد ها زنده است.با گل هایش و البته جملاتی که میهن پرستی و عشق به خاک ایران از آنها می بارد : به عنوان یک ایرانی افتخار می کنم که عاشق ذره ذره خاک وطنمان هستیم. شکرخدا که تازنده بودیم توانستیم از تمامیت ارضی کشور حراست کنیم. ...
شبکه های اجتماعی در زندگی مشترک
معمول مشاهده می کردم که ندا پای لب تابش نشسته. حتی از جایش بلند نمی شد. بدتر اینکه هنگام سلام کردن هم؛ نگاهم نمی کرد. همانطور که سرگرم لب تابش بود جواب سلامم را می داد. در بدو ورود به خانه به آشپزخانه نگاه می کردم و در کمال تعجب می دیدم که هیچ خبری از قابلمه و غذا نیست و مثل همیشه روی اجاق گاز خلوت است. دوست داشتم یک بار لا اقل به استقبالم بیاید. یا در طول روز زنگ بزند و نگرانم بشود. یا حداقل بپرسد کی ...
پدر لشکر هوای رفتن کرده بود/بهشت در ایستگاه کربلای 10
عملیات را همکاری و هم دلی دانست. یکی از نیروها بلند شد و با صدای بلند گفت: فرمانده آزاده! آماده ایم، آماده. بچه ها هم بلند شدند و با مشت های گره کرده او را همراهی کردند، شور حال عجیبی در فضای گردان حاکم شد، در بخش دوم حاجی درباره ویژگی های منتظر صحبت کرد، چون نزدیک به نیمه شعبان بودیم درباره این که یک شیعه باید در هنگام انتظار چه رفتاری را داشته باشد مطالبی را عنوان کرد. می گفت ...
ماجرای مستند یک زورگیری
کنار بیایم! مثلا از راه گفت وگو! پول ها را می خواهند دیگر. چاره ای نیست. فعلا نمی ارزد به خاطر مبلغ ناچیزی با سه مرد جوان که از ترسشان معلوم است ناشی اند و همین موضوع، درگیری با آنها را سخت تر می کند، چاقویی در شکمم فرو برود. همه اینها هم فقط در چند ثانیه در مغزم می چرخد. حالا چند متری خودرو جلوتر رفته و دخترک بی باک به من زل زده است. راننده جوان برای اولین بار از آینه براندازم می کند ...
بهشت در ایستگاه کربلای 10
کوهستانی است، همدیگر را در حمل تجهیزات کمک کنند، وی لازمه پیروزی و موفقیت در این عملیات را همکاری و هم دلی دانست. یکی از نیروها بلند شد و با صدای بلند گفت: فرمانده آزاده! آماده ایم، آماده. بچه ها هم بلند شدند و با مشت های گره کرده او را همراهی کردند، شور حال عجیبی در فضای گردان حاکم شد، در بخش دوم حاجی درباره ویژگی های منتظر صحبت کرد، چون نزدیک به نیمه شعبان بودیم درباره این که یک شیعه ...