سایر منابع:
سایر خبرها
ترکش های خاطره
عملیات سرهنگ تمام بود و عملیات را راهنمایی می کرد. من در پاکسازی اشنویه ، زمانی که در حال اسکورت بودم، زخمی شدم. فرمانده آن زمان ما ، سرهنگ صیاد شیرازی (سپهبد شهید صیاد شیرازی) بود. ایشان قبل از اینکه به تهران بیایند ، فرماندهی لشکر 64 ارومیه را به عهده داشتند.در زمان خدمتم فرماندهان بسیاری از قبیل سرهنگ رضا ، سرهنگ زکیانی و پس از ایشان ، سرهنگ صیاد شیرازی را اسکورت کرده ام. روزی همراه سرهنگ ...
زندگی خصوصی محافظ خوش تیپ رییس جمهور+عکس
اتفاقی افتاد میگم. بعد نشستم گریه و دعا و نماز. ساعت 6 صبح خوابیدم تا حدود ده که محدثه صدایم کرد گفت: مامان پاشو عمو مصطفی زنگ زده به گوشیت، کار داره. نمی دانید چطور پریدم. دست و پام سست شده بود حالم را نمی فهمیدم. گفت بیا پایین خونه مامان اینا. رفتم پایین دیدم در کوچه باز است. فرمانده عبدالله هم دم در بود. خشکم زد. مادر شوهرم هم رفته بود یه سر خانه همسایه. در را باز کردم دیدم همکارانش با همسرهایشان ...
بنا: بمیرم، اسرارم فاش می شود/ استثنایی نیستم، اما خدا استثنایی نگاهم کرده است
سفری که به کربلا داشتم فقط برای سلامتی ایشان دعا می کردم؛ الان هم این علاقه وجود دارد. تا مدت ها این خواب را می دیدم. بعد از آن هم به عضویت کمیته انقلاب اسلامی در زمان مرحوم آیت الله مهدوی کنی در آمدم هر چند به خاطر برخی مسائل زیاد دوام نیاوردم، اما جزء بهترین سال های زندگی ام بود که هیچ گاه فراموش نمی کنم. چه شد کمیته را رها کردید؟ می گفتند او در این سال ها در اروپا عشق ...
گفته بود دعا کنید تا محرم تمام نشده، من هم شهید شوم
شدم همسرم به همه اطلاع داده بود و خواسته بود به من حرفی نزنند و به همراه خانواده خواهرم، همه مقدمات را آماده کرده بودند و به معراج شهدا رفته و پیکر پسرم را دیده بودند. صبح شنبه ساعت 7 برادرم به منزلمان آمد. من تعجب کردم، بعد از آن دختر خواهرم آمد و دیدم لباس مشکی پوشیده است و با حرف هایی که می زدنند به چیزی شک نکردم. همه فامیل و دوستان و آشنایان در پارکینگ منزل بودند و من هم بی خبر بودم و ...
مسئولین ، پیرو راه شهدا باشند
گفتند که مجروح شده و بعضی هم می گفتند که شهید شدند . مادر شهید از احساس لحظه شهادت جواد به ما گفت: من از دو ماه قبل بهم الهام شده بود لذا من هر روز صبح بعد از نماز دعای که امام حسین (ع) برای صبر حضرت زینب (س) وبازماندگان در روز عاشورا کرد خواندم لذا لحظه ای که خبر شهادت جواد را بهم دادند زیاد ناراحت نشدم و رفتم سر سجاده نشستم و دو رکعت نماز خواندم و دعای توسل را خواندم و متوسل شدم به ...
لزوم حفظ گویش های اقوام ایرانی
. این زبان که حالا عراقی شده بود از مرکز ایران به سمت نواحی جنوبی تر ایران مثل اصفهان و شیراز رفت و در آن جا بود که نام این زبان را فارسی گذاشتند . کاخی اظهار کرد: زبان دری از زمان اشکانیان شکل گرفت و در دربار ساسانی به آن دری گفته شد. بعد از اسلام هم به آن فارسی نمی گفتند؛ همچنان که ناصرخسرو نمی گفت. اما حالا شده است فارسی. با این حال الان زبان دری فحش شده است و می گویند دری وری ! ولی ...
جانبازی که خرمای ختمش را خورد!
گرفته ایم، ازآنجا که خیلی نیرو زیاد آمده بود و سرشان شلوغ بود توجه نکرد، من رفتم. دو روز بعد در خط یک عملیات فریب بود و آتش سنگینی داشتیم، بنده افتخار داشتم به عنوان معاون گروهان خدمت کنم. یادم می آید شب تا صبح را نخوابیده بودم، همین طور که زیر آتش بودیم دیدم یک موتور با دو نفر سرنشین درشت هیکل دارد به سمت ما می آید نزدیکتر که شدند، دیدم اخوی خودم با یکی از دوستانشان است. وقتی به سمت ما آمد من ...
چرا خطورات ذهنی مان، نفسانی و شیطانی می شود؟
است که حالا که من این جا آمدم، باید بدانم که من لله هستم و متعلّق به خدایم؛ پس حالا که لله هستم، کاری کنم که به سمت او برگردم، الیه راجعون که به قسمی بیان می فرمایند: یعنی فانی فی الله شدن. بعد از بالاترین مقام که رضاست و انسان به رضایت حضرت حقّ می رسد، مقام فانی فی الله شدن مطرح است که دیگر آن جا همه چیز خداست، إنّا للّه و إنّا الیه راجعون . همه این ها اوّل در ذهن انسان نقش می بندد که خطورات همین ...
داره از قبیله ما یکی یکی کم میشه!
گفت به خاطر داروهاست. پسر سرطلایی سال های دور پرسپولیس و تیم ملی گفت: من رفتم سر تمرین تیم های پایه ای و سپس به منزل خودم برگشتم و ساعت 12 شب مادر تماس گرفتند و گفتند بیا اینجا که پدرت حالش دگرگون شده. ساعت 12:40 به درِ منزل رسیدم و دیدم اورژانس تهران هم آنجاست و عمر پدر به دنیا نبوده است. علی بهزادی درخصوص علت به تعویق افتادن مراسم تشییع پیکر پدرش اظهار داشت: جمعه که تعطیل است، امروز شنبه باید ...
چرا این بچه ها دوست دارند بمیرند؟
هستیم و سجاد کوچک ترین عضو خانواده و ته تغاری بود. پدرم به شدت به او وابسته و همیشه حمایتش می کرد. همگی مان او را دوست داشتیم اما پس از این که برادرم در مدرسه خود را به دار آویخت همه جا اعلام شد که سجاد به خاطر نکوهش پدرم اقدام به این کار کرده در صورتی که اصل ماجرا چیز دیگری است. 2 - اول تحقیر بعد تنبیه اما ماجرا از چه قرار بود و چرا پسر نوجوان 16 ساله تصمیم گرفت 65 کیلومتر ...