سایر منابع:
سایر خبرها
باران کوثری: به نظر یک عده من لوس و فضولم!
کیفیت کار خود شما معرف شماست. هیچ وقت این سختی را حس کردید؟! صادقانه! بله! می گویم کجا! اینکه مرا دیرتر جدی گرفتند. در حالی که معتقدم به لحاظ کیفی خیلی دور از بقیه نبودم. شاید بهتر نبودم. مثلا در بیست ویکی، دوسالگی کیفیت بازی ام خیلی دور از بقیه نبود اما من دیرتر جدی گرفته شدم. حتی بعد از آنکه برای خون بازی و روز سوم جایزه گرفتم. مشکلی که اتفاقا من در تئاتر کمتر داشتم. در حالی که ...
زندگی خصوصی محافظ خوش تیپ رییس جمهور+عکس
.... روز عروسی وقتی خواست مرا از آرایشگاه به سالن ببرد در عقب را باز کرد من سوار شدم بعد خودش تا رفت جلو بنشیند فیلمبردار گفت: داری چکار می کنی؟! خندید گفت: ببخشید حواسم نبود. وقتی رسیدیم سالن اذان را گفتند و عبدالله خواست که صدای اذان در سالن پخش شود و نماز جماعت را برپا کرد. آخر مراسم که خواستم با خانواده خداحافظی کنم برایم خیلی سخت بود چون تک دختر هم بودم اما از اینکه کنار ...
ناگفته های افتخاری از شجریان تا احمدی نژاد
خاصی در صدای ایشان حس می کردم. درست قبل از اینکه با شما صحبت کنم، قاصدک استاد شهبازیان را با صدای استاد گوش می کردم و واقعا لذت می بردم. هر وقت صدای استاد شجریان را می شنوم خود به خود می زنم زیر آواز. همه اینها به خاطر علاقه ای است که به ایشان دارم و آثارشان را برای من عزیزتر و دوست داشتنی تر می کند. حوالی سال 60 بود که ما با هم رفت وآمد داشتیم و من در تهران خدمت ایشان می رسیدم و ایشان هم در ...
تو اینجا نیستی اما اثرامپراتور شعر دنیا
... از دیار افسون پدرم قله و مادرم مه . زاده به سالی ماه مردار، ماهی هفته مردار و روزی ساعت مرده ام بعد شبی آبستن به باد بعد شبی کوژپشت و کوهستان به دوش در بامدادی رنجور و زخم بر تن از شفقی تارو تنگ چون تیری خونین به زمین افتادم و شلعه ور شدم و چون مومی روشن آتش به گردن شدم ...
زن جوان؛ برایم فرقی نمی کند که شب را در کجا سپری کنم
یک معتاد حرفه ای تبدیل شده بودم، تا این که کرم علی به خواستگاری ام آمد. او از دوستان ناپدری ام بود و به موادمخدر اعتیاد داشت، اگرچه ابتدا سعی کردم اعتیادم را از او پنهان کنم، اما این مخفی کاری یک ماه بیشتر طول نکشید و کرم علی همه چیز را فهمید. اما چون خودش غرق در مواد افیونی بود چیزی به من نگفت. کرم علی برای تهیه پول مواد مخدر دست به خرده فروشی شیشه و کریستال زد، اما روزگار ما هر روز ...
سبزی فروشی مادر برای خرج درمان فرزند
تعطیلی سبزی مادر می شود. بعد از دو سال از شروع کار اتفاق خیلی تلخی در زندگی من افتاد و بهنام، پسر بزرگ من در اثر گازگرفتگی به کما رفت. این اتفاق زندگی مرا دچار وقفه و شوک کرد. مادرم هم نتوانست تاب بیاورد و فوت کرد. خودم هم دیگر توانایی هیچ کاری را نداشتم و از همه چی بریده بودم. تا اینکه چهارپنج ماه از این قضیه گذشت و شروع کردیم به مداوای بهنام. اما هزینه مداوای او خیلی سنگین بود تا جایی که مجبور شدیم ...
مادران شهدای گمنام هنوز تماس می گیرند/ تا پیکر نیاید، مادر باور نمی کند
اقتدا به یک رهبر و با یک آرمان جهاد کرده و به شهادت رسیده اند. سرهنگ ابراهیم رنگین ، 25 سال است که رئیس معراج شهدای مرکز است. او که خود از رزمندگان و جانبازان هشت سال دفاع مقدس است، سال هاست که از پشت تلفن و یا در مواجهه حضوری، دلگرمی های فراوانی به مادران و پدران چشم انتظار می دهد که منتظر خبری از پیدا شدن شهیدشان هستند. خودش می گوید: قرار بود سه ماه در تعاون رزم باشم اما ماندگار شدم ...
سراب عشق
داخل شناسنامه ام خط زدم و تو دیگر دختر من نیستی. واقعا پدرت این کار را کرد؟ بله،دقیقا از شب بعد از عروسی ام،دیگر پدر و مادرم را ندیدم. حتّی آنان پس از چند ماه خانه خودشان را فروختند و به شهر دیگری رفتند و بعد از گذشت یک سال متوجه شدم که تمام فامیل به خاطر کاری که من با خانواده ام کردم، مرا طرد کرده اند. خب بعد چه شد، منظورم بعد از عروسی ات با فرهاد است؟زندگی ات ...
جوان ترین فرمانده جنگ
آبان 59، گروهی از نیروهای خراسان یا تهران می خواستند اعزام شوند که دیدم یک نفر آنها را توجیه می کند. من خودم قبل از اینکه به آنجا بیایم، در کردستان بودم و با جنگ آشنایی داشتم. از نحوه برخورد و طرز بیان او متوجه شدم آدم مطلعی است و تذکرهای بجایی می دهد. بعداً که پرسیدم، گفتند او حسن باقری است. بعداً هم که به آبادان رفتیم دیدم واقعاً به جنگ مسلط است و در اطلاعات و گفتار، یک سر وگردن از همه بالاتر است ...
عمران زاده باز هم حرف زد و پشیمان شد!
سرویس ورزش جوان ایرانی مهمترین و داغ ترین اخبار ورزشی: به گزارش افکارخبر ، حنیف عمران زاده که به خاطر محرومیتش این روزها در حاشیه توجه قرار دارد در مورد درگذشت همایون بهزادی می گوید: درگذشت همایون خان بهزادی را به جامعه فوتبال و خانواده ایشان تسلیت می گویم. همایون خان مرد بزرگی بود و سال ها شاگردان بسیاری را تربیت کرد که یکی از آن شاگردانش خود من بودم. یادم می آید سال 81 ...
قتل با 2 دشنه!
به گزارش خراسان، عقربه های ساعت 8 صبح روز گذشته را نشان می داد که خیابان وحید 19 مشهد با نوار پلاستیکی ورود به صحنه جرم ممنوع بسته شد و مأموران کلانتری طبرسی جنوبی به فرماندهی سرهنگ ابراهیمی (جانشین کلانتری) از ورود افراد متفرقه به محل وقوع جلوگیری کردند. دقایقی بعد 3 متهم پرونده دشنه های خونین در حالی که پابندهای قانون بر پاهایشان خودنمایی می کرد، توسط کارآگاهان اداره جنایی به محل وقوع نزاع منجر ...
گفتند صلاح نیست به تیم ملی بروم/ نمی خواستم مثل باتیستوتا شوم
این است که تیم تاسیسات در فوتسال بماند. شمسایی درباره زمان شروع تمریناتش گفت: ان شاء الله از روز اول عید کارم را شروع می کنم و می خواهم اول سال را با دویدن آغاز کنم. سرمربی- بازیکن تیم تاسیسات در ادامه درباره اینکه گفته می شود دوست داشت با تیم ملی در جام ملت های آسیا حضور داشته باشد، گفت: اصلا این طور نیست. آقای ناظم الشریعه سرمربی تیم ملی در بازی تاسیسات و گیتی پسند به هتل ما ...
نوجوان 16 ساله، گروگان 2 مرد شیشه ای
. گفت که می خواهد فرش دستبافی را از طبقه چهارم به زیرزمین ساختمان منتقل کند و از من خواست تا به او کمک کنم. من نیز همراه او رفتم و وقتی وارد آپارتمان قدیمی شدیم، پرسیدم که فرش کجاست؟ اما ناگهان مردجوانی از داخل اتاق بیرون آمد. او چاقو به دست داشت که با آن تهدیدم کرد. وقتی متوجه نیت شوم آنها شدم، مقاومت کردم اما مرد جوان با چاقو چند ضربه سطحی به پهلویم زد که زخمی شدم. آنها سپس به زور مرا ...
از معجزه حضور مردم در برابر گلوله تا ماجرای "کاک محمد" در صحنه اعدام در آمل
. فردا شب پس از اعدام این 22 نفر، بعد از نماز مغرب و عشا 21 نفر را جداگانه در ساحل محمودآباد به تنهایی شستم، نخواستم کسی به کمک بیاید، عده ای من را شماتت می کردند که کسانی که بچه های ما را کشته را نباید ترحم کرد. تا صبح زیر باران دست و پایم شل شده بود؛ آن زمان مرحوم کاظمی دینان فرمانده سپاه آمل بود که آمد برای تک تک این ها نماز خواند. به آن زن کمونیست هم که قول داده بودم کفن ...
خاطرات غسالخانه از زبان غسال رجایی و بهشتی
نامردان دراز نکنید. من در این 31 سال خدمت با وجود اینکه حقوقم کم بود اما دستم را جلوی فردی دراز نکرده و شیرینی هم نگرفتم. بزرگترین آرزویم هم این است که قرض نداشته باشم و بعد غزل خداحافظی را از این دنیای فانی بخوانم. وصیت کردم یکی از رفقای قدیمی ام به نام حسین کولیوند مرا غسل و کفن کند. واکنش غسال شهدا به 2 گزارش داستان گزارش هایی که گرفته بودم را برای آقا صفر تعریف کردم ...
لباس عروسی که به سلیقه شهید مدافع حرم دوخته شد+عکس
مدافع حرم برایمان حرف زد. از زندگی شیرین و دوست داشتنی ای که عمر ظاهری آن تنها 2 سال و 8 ماه بود. ماحصل این گفت گوی جذاب در 3 بخش آماده شده است که در ادامه قسمت نخست را خواهید خواند: همسر شهید امین کریمی چنبلو *قصد ازدواج ندارم! در رشته آمادگی جسمانی فعالیت می کنم. سال 91 برای مسابقات آماده می شدم. مادر امین به مربی سپرده بود که دنبال دختر خوبی می گردد. روز ...
شمسایی: بعد از خداحافظی بوفون، خداحافظی می کنم/ شبیه باتیستوتا شده ام
یا داور نیندازیم. بعد از قهرمان شدن هم با خودم عهد بستم علیه همکارانم صحبت نکنم. من قهرمان شدم و اکنون با جام قهرمانی در خیابان مرا بیشتر تحویل می گیرند! اگر بخواهم پاسخی به این صحبت ها بدهم خودم را کوچک کرده ام، البته سکوت من تا دقیقه 90 است. وی در خصوص اینکه گزینه هدایت تیم ملی فوتسال بود و چرا این اتفاق رخ نداد، اظهار داشت: صحبتی با من شده بود که تیم ملی را هدایت کنم، اما من با ...
فارسیان؛ داستان دختر یورت زنگانه
استمرار دارد، به من گفت: اگر دوست داری برویم آن طرف ها. در جوابش گفتم مگه کار یک روز و دو روز است. بعد هم پیش چه کسی بروم. من آنجا کسی را ندارم. حال ماندم چگونه از پیرزن خداحافظی کنم خواستم که از او خداحافظی کنم به یک باره گفت: یک درخواست دارم گفتم بگو مادر، گفت هر موقع به فارسیان رسیدی ماجرای مرا تعریف کن و به اهالی بگو هر موقع به اینجا آمدند سری هم به ما بزنند با آمدن آن ها روحیه ی من هم باز می ...
فرار شوم دختر به دنیای شیطانی دو پسر
پسری اغفال شده و به شمال کشور فرار کرده بود، پس از چند روز سرگردانی توسط پلیس دستگیر شد. سرهنگ حجت نیک مرام افزود: متأسفانه سختگیری های خانواده این دختر جوان در مورد درس خواندن و تعیین شرط شاگرد اول شدن باعث شد او تن به رابطه ای خیابانی بدهد و پس از فرار از خانه در دام دو پسر جوان گرفتار شود. وی اظهار کرد: دو متهم پرونده دستگیر شدند و تحقیقات در این باره ادامه دارد. ...
گفتند صلاح نیست به تیم ملی بروم/ نمی خواستم مثل باتیستوتا شوم
. مهم این است که تیم تاسیسات در فوتسال بماند. شمسایی درباره زمان شروع تمریناتش گفت: ان شاء الله از روز اول عید کارم را شروع می کنم و می خواهم اول سال را با دویدن آغاز کنم. سرمربی- بازیکن تیم تاسیسات در ادامه درباره اینکه گفته می شود دوست داشت با تیم ملی در جام ملت های آسیا حضور داشته باشد، گفت: اصلا این طور نیست. آقای ناظم الشریعه سرمربی تیم ملی در بازی تاسیسات و گیتی پسند به ...
سمیعی گیلانی: نجفی گوینده نکته های ناگفته و ناشنیده بود
خواسته تا مرا ببیند. نجفی در ICU بود. هیچ گاه او را این گونه زار و نحیف ندیده بودم. پیش او رفتم و نامم را درگوشش نجوا کردم. به زحمت سعی کرد برخیزد. حسین کریمی، مدیر انتشارات نیلوفر را صدا کرد. حرف هایی زد که من آن ها را نفهمیدم. وی افزود: ناراحت شدم که استادی چون نجفی که هر چه می خواسته نوشته و ترجمه کرده و به بهترین نحو بدون یک کلمه کم و زیاد بیان داشته امروز نمی تواند حرف خودش را بزند. او ...
بازخوانی خاطرات شخصیت های موثر در انقلاب گناباد / حجه الاسلام محمد باصری
و باز روزنامه ِ خراسان در روز 9آبان 1357نوشت که در حادثه ی تیر اندازی مامورین در گناباد کسی کشته نشده است. بعد از مجروحیت به فرانسه اعزام شدید و در آنجا امام را ملاقات کردید ،در آن سفر چه گذشت؟ بعد از آن با نظر پزشکان به فرانسه اعزام شدم همان کشوری که امام (ره) در آنجا تبعید بود و برادر زاده ام که با من همراه بود بعد از بسترسی شدن من در پاریس، شب ها به نوفل لوشاتو خدمت امام ...
اظهارات عجیب مردی که خاله اش را سر برید
بالای سر آنها رسیدم، ناگهان آنها به سمت من حمله ور شدند؛ من نیز با چاقوی همراه خود به سمت آنها ضرباتی پرتاب کردم. زمانیکه به حال طبیعی خود بازگشتم متوجه شدم که خاله و پسرخاله ام را کشته ام که بلافاصله پس از پوشاندن بدن آنها از محل متواری شدم". سرهنگ کارآگاه آریا حاجی زاده ، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران بزرگ، با اعلام این خبر گفت: در حال حاضر تحقیقات در خصوص این پرونده در ...
زن جوان؛ با همسرم در یک پارتی مختلط آشنا شدم
رسیدن به او حاضر بودم هر کاری انجام بدهم تا این که در یکی از تماس هایم مرا به خانه مجردی اش دعوت کرد. بدون تأمل پذیرفتم و او چند روز مرا در آن خانه نگه داشت و مورد سوء استفاده قرار داد. وقتی به منزل بازگشتم پدر و مادرم گم شدن مرا به پلیس گزارش کرده بودند و من مجبور شدم برای آن که با آرش ازدواج کنم همه ماجرا را بازگو کنم. بدین ترتیب آرش به اجبار در دادگاه پذیرفت تا با من ازدواج کند. این سرآغاز ...
صوت سبز مسافر سفید پوش جاری است
خواستم به ندیدن دوباره حسن فکر کنم، اما سرنوشت به خواست من رقم نخورده بود. صبح روز جمعه نام حسن در فهرست مفقودین اعلام شد و 12 روز بعد پیکرش پیدا شد و در نهایت در امامزاده جعفر یزد به خاک سپرده شد و حالا فقط مزاری وجود دارد که با رفتن به آنجا و صحبت کردن با او، قلبم آرام می گیرد. از یک طرف محروم شدن از بودن در کنار او برایم غیر ممکن بود و از طرفی سعادتی که در رفتن همیشگی اش نصیب او شده بود مرا ...
بی قراری برای یافتن غلام قله های ماووت
هستم و هرچه دنبال جنازه غلام می گردم، پیدایش نمی کنم، صبح که از خواب بیدار شدم تمام ذهنم مشغول خوابی بود که دیده بودم، پریشان و مضطرب با مادرم مشغول خوردن صبحانه بودم که صدای زنگ در بلند شد. دلم هری ریخت، رو به مادرم گفتم: آخ! پدر غلام آمد سراغ بچه اش رو از من بگیرد. ترسیدم و با دلهره در را باز کردم، پشت در ناصر حسن زاده را که دیدم کمی خیالم راحت شد، با ناصر رفیق بودم و چند بار با هم به ...
علیرضا افتخاری: به خاطر احمدی نژاد طناب خریدم تا خود کشی کنم/ علیه من موضع داشتند چون شعر حدادعادل را ...
زنم زیر آواز. همه اینها به خاطر علاقه ای است که به ایشان دارم و آثارشان را برای من عزیزتر و دوست داشتنی تر می کند. حوالی سال 60 بود که ما با هم رفت وآمد داشتیم و من در تهران خدمت ایشان می رسیدم و ایشان هم در اصفهان به منزل من می آمدند. من یک رنوی قدیمی داشتم و قتی با استاد در آن می نشستیم، آقای شجریان به من می گفت: علیرضا بخون... بخون که دلمون گرفته و من می خواندم و آن روزها هرگز از ذهن من پاک نمی ...
اشک شوق اسرای عراقی
حرف زد، می گفت: همه کارها را این بسیجی ها می کنند و من شرمنده ام که اسم ام فرمانده گردان است. همین طور که صحبت می کرد به خط نزدیک می شدیم و در تیررس عراقی ها قرار می گرفتیم، اما حاجی بی خیال بود، گلوله های رسام عراقی ها بر سطح جاده شلیک و از زیر چرخ موتور و بغل گوشمان رد می شد، این ها کم بود عراقی ها خمپاره را هم چاشنی کردند، چند مرتبه گفتم: حاجی جان! دارند می زنند. او متوجه ...
از بازی مقابل دوربین مسعود کیمیایی تا خوابیدن پشت میکروفون
1331 هستم، کارم را در تئاتر با نمایشنامه نویسی، کارگردانی و طراحی صحنه آغاز کردم. سپس در سینما مشغول به کار شدم، و در سال های دانش آموزی فیلم های کوتاه تبلیغاتی و کوتاه سینمایی می ساختم. سین: بچه آرامی بودید یا شیطون؟ جیم: آرام بودم. سین: چه شد که وارد عرصه هنر شدید؟ جیم: باد مرا به سمت زیبایی شناسی آورد، من از کودکی پشت کلمات و رفتارهای مردم آینه می ...
راه جبهه را با آموزش قرآن آغاز کردم
کوهستانی قرار داشتیم، بنا شد حدود یک هفته آنجا مستقر شویم تا تپه هایی را که آزاد شده بود از پاتک های دشمن پاکسازی و منطقه را تثبیت و بعد از آن منطقه به دیگر مناطق عزیمت کنیم. طبیعتاً چون در بالای کوه قرار داشتیم رسیدن امکانات به سختی انجام می شد. ماشین های حمل و نقل به وضوح مشخص بودند و دشمن آنها را مورد اصابت قرارمی داد تا آذوقه به دست بچه ها در بالای تپه ها نرسد. بنابراین آب فقط در حد نوشیدن در کیسه ...