سایر منابع:
سایر خبرها
شروع شد. صاحب خانه می گوید: همسرم رابه بیمارستان بردم و خودم برگشتم، آمدم نزد حرم حضرت رقیه (س) و به ایشان متوسل شدم و گفتم اگر همسر و فرزندم رانجات دادی و شفای آنان را از خدا خواستی و گرفتی خانه ام را به تو تقدیم می کنم. مدتی مشغول توسل بودم، بعد به بیمارستان رفتم و دیدم همسرم روی تخت نشسته و بچه دربغلش سالم است. همسرم گفت: کجا رفتی؟ گفتم رفتم جایی کاری ...
. لشگری شدن برای خودشون...... . مجسمه هایی که زن ساخته است...........یگانه یکی از زن ها را بر می دارد اما تکان نمی خورند: من اینا رو قبلاً جایی دیدم. کجا؟.......میثاق میزند به پشت او: خب تو کتاب بابا دیدیم اسمش ونوس بود انگار. کنارشم یه زن قد بلند بود با تاج هشت گوش. (صفحه 48) یا در صفحه 60 می خوانیم: مامان می گوید: حالا میرسیم نشونت میدم . خونه بیبی هم یه درخت کُنار داشت. من یه بار رفتم بالای درخت ...
...، یک بار برایم از آن روزها تعریف کرد و گفت: آقای کاجی، من دوسال توی سلول بودم؛ توی سلولی که نه روز را دیدم، نه شب را و فقط بر اساس حدسیاتم بود که متوجه می شدم الان صبح شده، نماز صبح می خواندم یا مثلا الان ظهر شده، نماز ظهر می خواندم و قص علی هذا. پرسیدم: مرد حسابی تو دو سال توی سلول بودی، میشه رمز زنده بودنت رو به ما بگی؟! ما گاهی انقد بی حال و کسل میشیم نمی تونیم پنج خط بنویسیم. تو چطور توی اون ...