سایر منابع:
سایر خبرها
نا گفته های همسر و فرزند کاپیتان فقید
تا با آنها به مدرسه برود. هادی هر روز صبح خودش هانی را تا دم در می برد و او را تحویل سرویس می داد و امکان نداشت روزی این کار را نکند. هادی همه کارهای هانی را انجام می داد و حتی بند کفش او را می بست و یادم می آید روزهای اولی که هادی فوت شده بود و می خواستم بند کفش او را ببندم کلی گریه می کردم. صبح روز چهارشنبه وقتی می خواست به تمرین برود به من گفت شب با چند نفر از دوستان و آشنایان صحبت کنم تا شب به ...
حامدها نبودند نبل و الزهرا آزاد نمی شد
تر از آفند است. در آن عملیات حامد فرمانده آتشبار بود. او به دلیل مسئولیت سنگینش دو شبانه روز نخوابیده بود. از او خواستم چند ساعتی را به نوبت استراحت کنیم. از ساعت شش تا 10 شب خوابید و من هم کارهای فنی را انجام دادم. 10 شب بیدارش کردم و از 10 تا دو نیمه شب خودم خوابیدم. کل خط را در این چند ساعت حامد به تنهایی نگه داشت تا منطقه حفظ شود. نیمه شب بیدار شدم دوباره همدیگر را دیدیم و هماهنگی ها را انجام ...
تصمیم وحشتناک برای بریدن انگشت گروگان
. ماجرای قطع انگشت در این مرحله امیر رضا که یکی از طعمه های این دزدان بود وقتی آنان را دید سریع علی را شناخت و به بازپرس گفت: چندی پیش تصمیم گرفتم برای محافظت از خانه پدری ام سگ نگهبان بخرم. مدتی هم به دنبالش گشتم که پیدا نکردم وقتی با یکی از اقوامم راجع به آن صحبت کردم گفت که یکی را می شناسد که تعداد زیادی سگ دارد. بعد از چند روز قرار شد مرد سگ فروش به خانه بیاید تا من سگ را ببینم. ...
مرگ خواهرزن به دست داماد خشمگین
در نظم عمومی جامعه شده است طبق ماده 612 قانون مجازات اسلامی برایش تقاضای کیفر دارم. سپس علیرضا پشت تریبون دادگاه ایستاد و در تشریح جزییات ماجرا گفت: رفتارهای سمیرا بعد از جدایی از همسرش تغییر کرده بود. او با دوستانش بیرون می رفت و شبها دیروقت به خانه برمی گشت. چند بار متوجه شده بودم با مردان غریبه ارتباط دارد. به او تذکر دادم تا دست از رفتارهایش بردارد اما گوشش بدهکار نبود. پدرش هم نمی ...
تولد پاییز سال بعد در زمستان
مشکلات زیادی در راه مجوز گرفتن داشتید، از این همه انتظار در صف وزارت ارشاد ناامید نشده بودید؟ البته مشکلات فقط به صف مجوز از ارشاد خلاصه نمی شود. مقصد و هدفی که برای رسیدن انتخاب می کنیم هر چه بزرگ تر و باشکوه تر باشد بی شک دست نیافتنی تر می شود و مسیر قدم برداشتن هات ناهموار تر. پس نا امیدی های گاه و بی گاه در این مسیر اجتناب ناپذیر خواهد بود. بارها و بارها از نفس افتادم و طعم نا امیدی را ...
از نقد جایزه شهید غنی پور متنفرم
بچسبون به سقّت و منو بسُک. (ص293) داستان از این قرار است که: قاسم زیادی (متولد 67)، سرباز وظیفه ای در پادگان نیروی هوایی، در صدد گرفتن چند روز مرخصی از سرهنگ غفور است تا به خانه برود و مشکل مادرش را حل و فصل کند. غفور مرخصی نمی دهد. قاسم عصبی می شود و با ضرب و جرح ستوان امیری و سرهنگ غفور و دیگران، ماشین پادگان را می دزدد، و فرار می کند. او پس از طی مسیری، ماشین را رها کرده و به خانه ...
شهید چمران: این سردار خیبر، قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است
ام شهادت را نصیبم کند؛ آن هم فقط روزی که جزو اولیائش پذیرفته شده باشم . بیشتر نیمه شب می آمد و سپیده صبح می رفت. همیشه، با وجودی که خستگی از سر و رویش می بارید، سعی می کرد در کارهای عقب افتاده خانه کمکم کند. یک شب خیلی دیر به خانه آمد. من تمام روز را از بچه ها مراقبت کرده بودم. مصطفی شیر خواره بود؛ مهدی هم تازه پاگرفته بود و دائم پشت سرم راه می افتاد. برای همین بیشتر کارهایم مانده بود ...
شور زندگی در دل شوریدگی
تایپ خط بریل پیشرفت نازنین بهتر شد. در هفته سه روز به مدرسه باغچه بان می رفتم و با نازنین خط بریل کار می کردم. روزی که او توانست بنویسد و بخواند حس عجیبی داشتم. احساس می کردم خدا مرا خیلی دوست دارد. هیچ لذتی بالاتر از این نیست که بتوانی به یک دانش آموز استثنایی علم و دانش بیاموزی و امیدوارم در آینده نزدیک نازنین فاطمه بتواند همه کتاب های درسی اش را بخواند و بنویسد./روزنامه ایران ...
زن جوان: همسرم مرا دختری خیابانی خطاب می کند
درحال چت کردن با الیاس بودم. ارتباط تلفنی و خیابانی ما حدود یک سال به طول انجامید تا این که از الیاس خواستم به خواستگاری ام بیاید. حدود یک ماه بعد و با اصرارهای من الیاس به طور رسمی از من خواستگاری کرد و ما با یکدیگر ازدواج کردیم. 2 ماه اول زندگی خیلی خوب بود چون احساس می کردم او هنوز مرا دوست دارد، اما روزی ورق برگشت و الیاس حتی گوشی تلفن مرا نیز گرفت. او دیگر اجازه نمی داد ...
گفتگو با مجری مستند ملازمان حرم/ شهدای مدافع حرم خسته از دنیا نبودند، زندگی آنها پر از عشق و دلبستگی بود
سال 93 می روند. یعنی 1 اسفند ماه 93 می روند و 29 اسفند شهید می شوند. همسرشان می گفتند می دانستم اگر برود شهید می شود. یک تفاوت دیگر هم وجود دارد. مسئولیت زندگی من همواره با داریوش بود. من تا آن زمان یک قبض هم پرداخت نکرده بودم. بعد از شهادت کار من خیلی سخت بود. این بندگان خدا همه کارها را خودشان انجام می دهند. این خانواده ها در مواجهه با شما سوالاتی از شهید رضایی نژاد می ...
یک مصاحبه خواندنی با مارکز
بیرون می اندازم. بعد دوباره پیدایش می کنم، اما دیگر به نظرم جالب نمی آید. من نیاز دارم همه چیز در حد کمال باشد. مفهوم عشقِ فلورنتینو آریزا در عشق سال های وبا اوج کمال است. ویلیامز: کمی درباره ی هنرهای تجسمی و بافت قرن نوزدهمی در رمان عشق سال های وبا برایمان توضیح دهید. مارکز: پرتره ها، عکس ها، آلبوم های خانوادگی و این قبیل چیزها خیلی به من کمک کردند. ویلیامز ...
سیاه مشق های زندگی
را در رشته تجربی دبیرستان ثبت نام کرده بود و می گفت: درست را بخوان و در کلاس های آزاد هنری هم شرکت کن. چند روز بحث کردیم تا عاقبت پرونده حامد را گرفتم و در هنرستان ثبت نامش کردم. فاطمه کمالی: فضای خانه، هنری بود و حامد عاشق هنر. خطاطی را از پدرش آموخته بود اما می گفت: خطاطی راضی ام نمی کند، طراحی و گرافیک را دوست دارم. وقتی علاقه اش را به هنر دیدم، در کلاس طراحی ثبت نامش کردم. استعداد ...
نگذارید اسلحه شهدا بر زمین بیفتد
...، ناصر یکی از افرادی بود که برای جمع آوری کمک های مردمی برای جبهه از طریق مسجد اقدام می کرد، من هم با اجازه او از طرف خودمان کمک می کردم، چندین مرحله از طلاهای شخصی خودم برای این کار استفاده کردم و به مرور زمان همه طلاهای خود را دادم و فقط حلقه ازدواجمان را نگه داشتم.بعد ازشهادت ناصر با خودم گفتم من حلقه ازدواجم را با وجود او می خواستم، حالا که او شهید شده و در کنارم نیست، دیگر به آن احتیاجی ...
بازسازی صحنه قتل مادر و برادر/ متهم:می خواستم پدرم را هم بکشم!
...: پدر و مادرم حدود 14 سال قبل از هم جدا شدند. بعد از آن من نزد مادرم ماندم اما او هیچ توجه ای به من نداشت و به میلاد بیشتر از من می رسید. همین رفتار او باعث شد به سمت اعتیاد بروم و از خانواده دور شوم. اعضای خانواده ام را عامل بدبختی خود می دانستم و تصمیم گرفتم از آنها انتقام بگیرم. شب قبل از قتل به خانه مادرم رفتم و تا صبح بیدار ماندم و فکر کردم. باید انتقام می گرفتم به همین خاطر صبح زود ...
زندگی خصوصی فرناز رهنما و همسرش !+ عکس
ساختمان پزشکان بود که مردم مرا شناختند. این سریال بسیار موفق بود و مردم آن را خیلی دوست داشتند. احساس خوب استقلال فرناز رهنما: اینکه درست پس از دوماه از ازدواجم سر کاری به فشردگی سریال ساختمان پزشکان رفتم شاید در نگاه اول سخت به نظر برسد. البته من با سختی این جور کارها که پخش روتین دارند آشنا بودم و می دانستم اگر ساعات طولانی باشد و من آفیش باشم کمتر می توانم در خانه حضور ...
پری غفاری معشوقه مو بلوند و زیبای شاه! عکس
صبح زنگ زد و گفت : "... من تمام شب به یاد تو بودم، می خواهم امشب در کاخ میهمان من باشید، تا بیشتر با هم آشنا شویم". آن روزها همه می دانستند که فوزیه ایران را ترک کرده است و خیال بازگشت هم ندارد. از سوی دیگر مادر پری با همدستی فردوست و گرفتن وکیلی به نام ارسلان خلعت بری، طلاق او را از علی آشوری گرفتند، مادر پری فکر می کرد که از این پس دخترش ملکه ایران خواهد شد. پری با فسخ عقد با علی ...
تحقق یک رویا؛ مایکروسافت چگونه اکس باکس لایو را پدید آورد؟ [قسمت سوم و پایانی]
اکوسیستم بپیوندد و یا به جهنم برود. مات می گوید: همه چیز مثل همان درگیری ها و مذاکره های کلاسیک میان دو کمپانی بود. الکترونیک آرتز یک کمپانی بزرگ بود که می دانست محتویاتش، در موفقیت یک پلتفرم تاثیرگذار خواهد بود، بنابراین آن ها هم می خواستند که چیزی در ازای این حرکت دریافت کنند. بنابراین روند مذاکرات دائما به بن بست می رسید. جلسات تیم لایو و الکترونیک ارتز چند ماه به طول ...
ردپای قانون انرژی در امتحانات الهی!
امتحان را خوب دادم، حالا در امتحان بعدی قرار گرفتم. تازه برخی مواقع ما خودمان فکر می کنیم که امتحانمان را خوب دادیم و مثلاً می گوییم: به نظر خودم هشتاد، نود درصدش را زدم، امّا وقتی نتیجه را می دهند، می بینیم برخلاف آن چیزی بوده که فکر می کردیم و شاید فقط چهل یا پنجاه درصدش را درست زدیم، لذا حتّی گاهی اعتراض هم می کنیم که در آن صورت، پرونده مان را نشان می دهند. پس گاهی ما ...
فرهنگ در رسانه
های تئاتر شهر ارایه کرده بودم، پیش بینی هایی که کرده بودم و همه اینها در صورتی بود که ما اصلا قرارداد نداشتیم. نه قرارداد داشتیم نه دستمزد دریافت کردیم. پس چرا این کار را کردید؟ چون عشقم تئاتر است! شما پروژه به این بزرگی را بدون قرارداد و دستمزد انجام دادید؟ یک ریال هم نگرفتیم! فقط برای عشق به تئاتر؟ دقیقا! حتی همان طور که گفتم همسرم ...
قهرمان ورزش های رزمی شهید دفاع از حرم شد
شاءالله که خیر است. برای همین دوباره با شوهر خواهر مجید تماس گرفتم. از دامادشان پرسیدم. بعد از اینکه سراغ مجید را گرفتم، ایشان گریه کرد و من متوجه شدم که مجید به آرزویش رسیده و شهید شده است. فردای آن روز پیکر را به سپاه همدان آوردند. من رفتم و با اصرار خواستم تا پیکر شهیدم را ببینم. می دانستم داعشی ها سر از بدن بچه ها جدا می کنند. با اصرار من پیکرش را دیدم، شهید راه امام حسین سالم بود. چند ...
گفتگو با برادر شهید/ عاشقانه هایی که بعد از 30 سال در آغوش زمستان آرام گرفت
سال انتظار می گوید. از روزگاری که دوست داشت بهب رادر شهیدش بپیوندد اما قسمت نشد تا در سنگر او حضور یابد. حمید حیدری می گوید: این 30 سال انتظار خیلی سخت گذشت. من مریض شدم و افسردگی شدید گرفتم چون خیلی دوست داشتم بروم جبهه اما پدرم نگذاشت. یعنی وقتی خواستم بروم جبهه، برادرم شهید شد و پدرم گفت: برادرت مفقود شده. دیگر بسمان است. طاقت دوری تو را نداریم. تو دیگر نرو. من هم خیلی اذیت شدم. خیلی سخت بود ...
از روضه های مسجد ارک حاج منصور تا سنگر نبرد با داعش در حلب؛ خسته دنیا بود و به آرامش رسید
کرد و رفت. دو سه روز که گذشت به عروسم گفتم: زهره خانم، چرا میثم برای خداحافظی نیامد؟ که عروسم گفت: نمی دانم، قرار بود بیاید و او هم حرفی به من نزد. چند روز که گذشت، دوستانش به ما گفتند آن ها را برای دوره به همدان برده اند و ما هم خیالمان راحت شد. حدود 20 روز هیچ تماسی با ما نداشت. یک شب حدود ساعت 4 صبح بود که تلفن خانه به صدا درآمد، من و همسرم خیلی هول شدیم. در آخر، من گوشی را برداشتم و ...