سایر منابع:
سایر خبرها
پدران و مادران گنجینه های فراموش شده
، استفاده از جوانی قبل از کهنسالی و سلامتی قبل از بیماری! در این بین نگاهم به گوشی همراهی می خورد که نشان دهنده این است که گاهی افرادی شاید از اعضای خانواده با او تماس می گیرند اما به هر حال با تمام این تماس ها در سرای سالمندان روزگار خود را سپری می کند. مشغول صحبت با یکی دیگر از پدران می شوم، ناخودآگاه چشمم به پدر دیگری می افتد که اشاره می کند که به سراغش بروم، پس از اینکه به ...
سرگذشت یک زندگی شورانگیز
بعد از ظهر می رم بیمارستان تا با دکتر کراکف صحبت کنم. امروز را در خانه ماندم که بیشتر در کنار مادر باشم. بعد از ظهر خودم را به بیمارستان رساندم حالا دیگر همه کارکنان بیمارستان با من آشنا شده اند. ساعت 30/2 بعد از ظهر است. درمانگاه هر روز شلوغ است. منشی برگه قبلی را می بیند و مرا به مطب راهنمایی می کند. دکتر کراکف مشغول دیدن چیزی در میکروسکوپ است. سلام می کنم سرش را بلند می کند با اشاره به من می ...
سرگذشت یک زندگی شورانگیز
سری به کارخانه بزنم. می گویم من عرضی ندارم اگر اجازه بدهید به اصفهان برگردم تا کارهایمان را انجام بدهم. با من دست می دهد و می گوید خدا نگهدارت باشد. به پدر سلام برسان و اگر مشکلی بود با من تماس بگیر. خودم را به گاراژ گیتی نورد می رسانم. ساعت فروشی اولما در کنار گاراژ همه ساعتهای پشت ویترینش 11 صبح را نشان می دهد. وارد دفتر گاراژ می شوم از بلیت فروش می پرسم می خواهم بروم اصفهان. می گوید اولین ...
هزارویک شب مدرن
. اگر به ماندانا زمانی تجاوز شده، بالا ترین تعرض به او توسط مادرش اتفاق افتاده است. بعد از اینکه می گذرد، زندگی خودش را می کند. حتی اگر خودتخریبی هم می کند، از آن لذت می برد. با زمان حال زندگی می کند. ولی تعریفی که از یک پدر و مادر در جامعه ابتدایی داریم عوض می شود. مادر ماندانا، زنی است که برای دخترش مشکلاتی به وجود می آورد. پدر غزل هم مشکلاتی به وجود می آورد؛ یعنی در واقع، اساسا همه چیز ما ...
شهیدی که برای شهادت از مادرش رضایت گرفت
چای با کیک بخورم و بعدها فهمیدم که روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه می گیرد. دیدن خواب شهادت مادر شهید با اشاره به شهدای محله گفت: محسن یک روز صبح از خواب بیدار شد و گفت که من شهید می شوم. به او خندیدم و گفتم، زیر لحاف خوابیده ای و می گویی که شهید می شوم؛ ولی محسن به من گفت که دیشب خواب دیدم که شهید فتحعلی میرزایی در حال رفتن است و به او گفتم، بچه های مسجد و بسیجی ها همه منتظر ...
جوانی که استراتژی جنگ را تغییر داد
هستند و من می گویم اطلاعات 100 درصد است. با دلایلی که آورد، دیدم عجب آدم فهمیده ای است. بعد همه ی اطلاعاتی را که ما می دادیم، می آورد روی نقشه و دست ما را گذاشت توی دست بچه های ستاد خراسان. آن ها جلوی کارخانه ی نورد جبهه داشتند و ما در فارسیات بودیم و هرکدام فکر می کردیم دیگری عراقی است! بعد فهمیدیم که حسن باقری در همان اتاق همه چیز را می بیند، درحالی که ما در صحنه ی نبرد و روی زمین نمی دیدیم. ...
سیداحمدخمینی: آقای منتظری! بدون امام شدید و تنها ماندید
امام نامه ای برای من نوشته اند و قسمتی از آن را که درباره من بود، خواندند. بعد اضافه کردند که من هم یک نامه برای امام نوشتم و آن قسمتی که درباره من بود را برایم خواندند. بعداً گفتند: امام با نامه خودشان خواب را از چشم من گرفته اند من هم نامه ای نوشتم که خواب را از چشم امام بگیرد. حضرت آقای منتظری، نامه امام را آوردم تا همه توجه کنند که کجای نامه خواب را از چشم شما گرفته است؟ نامه ای به ...
او یادگار شاه حسین بود/ گفتگو با همسر و فرزند
...، می گویم: حتماً جای شما خوب است، اما خدا کند کارهایی هم که ما کرده ایم، یک گوشه به حساب بیاید. چگونه شانه محمدحسین 19 ساله لرزید پدر، عشق، پسر جوانک تکیده با کت و شلواری سیاه، خاموش و بهت آلود روبروی ما نشسته است. مادر و خواهرانش زیرچشمی او را می پایند و او هربار که سرش را بلند می کند، می چرخد سوی در. باور ندارد این همه تصویری را که با زمینه مشکی به در و دیوار ...
سرگذشت یک زندگی شورانگیز
برگشتن از قبرستان ارامنه خودم را به گاراژ اتوبوس ها برسانم و شبانه به تهران بروم تا روز یکشنبه دفتر آقای اتفاق باشم. تذکره ها و روادید ها را بگیرم بلیت را تهیه کنم و به اصفهان بیایم . پدر گفت من صبح می روم صرافخانه آقای افشار و از او می پرسم برای رفتن به فرانسه چقدر باید پول بلیت داشته باشی. می گیرم که همراهت باشد. البته یک نامه هم برای آقای اتفاق نوشته ام به تو می دهم تا پول خرید بلیت ها از مطالبات ...