سایر منابع:
سایر خبرها
بازیگر مجردی که مادر شدن را تجربه کرد ! + تصاویر
جلب توجه می کرد. علاقه ای به درس خواندن نداشتم اما همیشه در دل رویای پزشک شدن را می پروراندم و البته این اتفاق آرزوی همیشگی مادرم نیز بود. کلا یک جا نشستن برایم سخت بود. همه اینها باعث می شد تا پایان دوران تحصیلاتم، هرگاه در مدرسه هر خرابکاری اتفاق بیفتد ابتدا نام من آورده شود؛ حتی اگر من هیچ نقشی در آن اتفاق نداشتم و بعد مادرم برای شفاعت یا توضیح دادن به مدرسه دعوت می شد. مادرم که ...
زنان فرمانروا در دولت های اسلامی (1)
با به صدا درآوردن آنها با او تماس بگیرند و دادخواهی نمایند. 1-1) ولیعهدی رضیه خاتون از میان فرزندان شمس الدین ایلتمش، تنها فرزند مقتدر و با لیاقت او ناصرالدین محمود به هنگام حکومتش در بنگال وفات کرد و فرزندان دیگرش (رکن الدین و معزالدین) عقل و درایت دخترش رضیه را نداشتند ( همان: ص 435). رضیه خاتون زنی عادل و دوستدار مردم بود و تربیت پدر بسیار بر او تأثیر گذاشته بود ...
آزار و اذیت زن جوان با دست بسته توسط دوستان شوهرش
یکی دیگر از دوستان حمید با شتاب برخاست و در اتاق را قفل کرد. خلاصه کلام این که هرچه داد و فریاد کردم راه به جایی نبرده و سرانجام آنان با بی حیایی با بستن دستهایم، فکر پلید خود را عملی کرده و به اجبار به من تجاوز کردند. وی ادامه داد: آن شب من تا صبح بیدار مانده و مانند دیوانه ها پیوسته با خود حرف زده و هیچ آرام و قراری نداشتم، امّا حمید باز هم در همان خواب ابدی خود به سربرده ...
ازدواج علما چگونه است؟
درس بخوانم، پدر در جواب نوشت: فکر نمی کنی اگر به سخن پدر گوش ندهی، این مانع تو باشد؟ خدا در قرآن فرموده است: و بِالوالدین احساناً . بلافاصله به بروجرد رفتم. عروسی که تمام شد، پدرم گفت: حالا می خواهی بروی برو! آیت الله بروجردی بعدها گفتند: بروجردی شدن (یعنی به جایگاه مرجعیت و رسیدن به قله های بلند علمی) مرهون این خانم بود که پدر من برای من گرفت! ...
معتقدیم شهادت بهترین نوع مرگ است/ پسرم برای مبارزه با جنایتکاران به سوریه رفت
پارکور بردم خیلی علاقه مند بود و تا جوانی ادامه داد. در دوران ابتدایی و راهنمایی باید حتما همراهش می شدم. مجبور بودم باهم برویم پارک و در پارک تمرین می کرد. به دبیرستان که رسید خودش این ورزش را ادامه داد. در رشته فقه و حقوق اسلامی دانشگاه شهید مطهری درس می خواند که شهید شد. محمدرضا سالیان سال در همه مقاطع تحصیلی عضو بسیج بود چون علاقه داشت. بعد از مدرسه هم عضو بسیج محلات شد. همه جوره در ...
90/ مترونامه
کسی نشسته بود. عجیب شبیه آل پاچینو بود. با همان ریش پروفسوری معروف و همان قد و هیکل! واقعاً برایم عجیب بود که چطوری می شود دو نفر شبیه به هم باشند. آن هم یکی در ایران و یکی در آمریکا. خلاصه دردسرتان ندهم. اول فکر کردم شاید خود آل پاچینو آمده ایران و مشغول فیلمبرداری برای یک صحنه سینمایی هستند. با تردید رفتم سراغ طرف و گفتم هلو مستر! دیدم یک نگاه چپ چپ به من انداخت و گفت چیه؟ کاری داشتی؟ ...
90/ این مدیران فرق توپ لاکی و چرمی را نمی دانند!
را نمی دانند دوزار نمی ارزد. 90: همین الان دلت برای چه کسی تنگ شده؟ واسه خیلی ها.واسه علی منصور که در اوج تنهایی،رهایم نکرد.واسه فامیل هایی که رفتند زیر خاک.واسه رضا چاچا که اگر قهرمانی تیم عبداله را می دید بال در می آورد. واسه خودم. بعد عمری دریبل زدن نباید این همه غصه تو دلم تلنبار باشه ولک. 90: مواظب خودت باش ابی! ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی (252)
. ترانه علیدوستی با ظاهری ویژه و بی نقص در حال ورود به مراسم. گردن آویزِ مرغ آمین هم که تیر خلاصِ ترانه به خوشتیپیِ محض بود. +جانِ بزرگ آقا بلد نیستم! پام در رفته نمیتونم راه برم! - بیااا وسط! بلد نیستم نداریم! شیش شیش شیش تاییااا مامانم میگفت که از نوشتنات عاصی ام! گفتم مامان من پدر داستان نویسیِ فارسی ام! - نه! اصلا ...
یک مصاحب جذاب و خواندنی با گزینه اول نیمکت استقلال / منصوریان: یک استقلالی – رئالی واقعی هستم و همان قدر ...
مقابل پرسپولیس همین اواخر بگو... - آن روز یک روز فوق العاده بود، نه به این خاطر که ما بردیم، آن روز، روز فوتبال بود. 90 هزار نفر آمده بودند. بعد از بازی در رختکن به بچه ها گفتم چه حالی می دهد آدم برای چنین جمعیتی بازی کند. راستش فارغ از رنگ ها می گویم، وقتی این همه هوادار به ورزشگاه می آید، فوتبال هم زیباتر می شود. زمان بازی عالی بود، چمن هم عالی بود و هواداران پرسپولیس برای تیم شان سنگ ...
دلنوشته دختر شهید مدافع حرم/ باباهایی که شهید می شوند زنده اند
ناب و توصیف یک پدر آسمانی به شرح زیر است: ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون سلام بابایی منم زهرا، گفتم بابایی دلم بیشتر هواتو کرد بگذار چند بار تکرار کنم تا آرام بگیرم بابا، بابا، بابا. وقتی می گویم بابا ناخواسته لرزش پاهایم می رود . وقتی می گویم بابا ، قوت می گیرم . وقتی می گویم بابا انگار همه را دارم . این یعنی تو هستی . پس درست ...
نگاهی به ویژگی های شخصیتی - العبد - در آیینه روایات
را به مکتب خانه فرستاد، استاد مکتب خانه، می دید که محمدتقی با بقیه بچه ها فرق دارد، خیلی خوش استعداد است و سبک سری های بچه گانه هم از او سر نمی زند، به کربلایی محمود گفت؛ اجازه دهد محمدتقی درس را ادامه دهد،؛ نمی خواست آنچه را خدا به او ارزانی کرده تباه کند، فرزند دوازده ساله اش را به حوزه فومن فرستاد. استعدادش همواره توجه ها را جلب می کرد، آیت الله سعیدی که بعدها آیت الله بهجت از نماز ...
خانواده ما هم شهید دفاع از حرم دارد هم شهید دفاع از وطن
به جان می خریدم و ادامه می دادم. بچه هایمان در کودکی بیماری مادر زادی در رفتگی لگن داشتند و من واقعاً برای درمان آنها اذیت می شدم. از نظر اقتصادی وضع خوبی نداشتیم، اما هیچوقت شکایت نمی کردم نه به خدا و نه به سید محمد. همیشه شکرگزار خدا بودم و می دانستم حضور ایشان برای دفاع از اسلام و کشورم بسیار مهم و تکلیفی است بر دوش هر مسلمانی. شهادتش به دست منافقین رقم خورد بعد از جنگ برای رفقای ...
پسرم شهید مدافع وطن شد دامادم شهید مدافع حرم
در سجده آخر همین جمله را تکرار کردند. آنجا بود که متوجه شدم فرزندم شهید شده است. بلافاصله از خداوند طلب صبر کردم. از امام جماعت پرسیدم فرزندم شهید شده است ؟ایشان گفتند بله شهید شده اند. گفتم پس دعا کنید تا خدا این قربانی را از ما قبول کند. برای من قاسم زنده است رباب عالیشوندی مادر شهید من به خودم می بالم و افتخار می کنم که چنین فرزندی داشتم که لایق شهادت شود. دو فرزند ...
واکاوی شخصیت و جایگاه عارف بزرگ قرن از زبان نصرالله / تاثیر معنوی آیت الله بهجت بر حزب الله لبنان
...، توکل بر خداوند، اطمینان به وعده الهی، یقین به یاری خداوند، پناه بردن به خدا، کمک خواستن از او و توسل است و اینها همه چیزهایی است که ما در قالب عبارت هایی ساده از حضرت شیخ می شنیدیم؛ عبارت هایی که به هر کسی می گفتند و ما تلاش می کردیم بقدرِ فهممان ترجمه شان کنیم. می توانم بگویم ایشان در همۀ بُرهه گذشته، سرچشمه معنوی اصلی و واقعی ما بودند. * آیا آیت الله بهجت بر حزب الله لبنان و ...
شهید بروجردی در قامت یک پدر در گفتگو با فرزند شهید بروجردی
خود پیغمبر (ص) هم اگر دائماً به بزرگی یاد کنی ولی از ویژگی ها و علل بزرگواری شان چیزی نگویی کم کم عادی می شود. حکایت آن حدیث می شود که می گویند به هر مکان زیارتی که می روید بیشتر از سه روز نمانید. چون اگر بیشتر بمانید بزرگی و قداست آن جا کم کم برای تان کم می شود. ما هم همین طور مثل همه مردم. خانواده های شهدا هم مثل همه مردم. مثل بچه هایی که خانه شان نزدیک امامزاده است و شاید سالی یک با هم ...
نسخه سیاه رمال برای زن جوان
ایران در ادامه نوشت: قبل از ازدواجم همه می گفتند چرا با وجود تحصیلات عالیه و توانمندی هایت هنوز ازدواج نکرده ای و مجرد مانده ای ولی من به حرف ها و حتی زخم زبان هایشان پاسخی نمی دادم و بی توجه بودم. اما هربار که در جمع خانواده و دوستان و همکاران قرار می گرفتم نقل مجلس شان تمسخر و بی شوهر ماندن من بود. به همین خاطر پس از مدتی خسته شده و برای فرار از حرف ها و کنایه ها با پیشنهاد یکی از دوستانم تصمیم ...
روایت رفاقت 30 ساله با حاج محمد ناظری
اما همین رفتار باعث شده بود تا جاذبه بالایی داشته باشد و جوان ها را به خود جذب کند و همین جوان ها تا مدت ها با ایشان کار کنند تا جایی که شهید ناظری گاهی بچه ها را از خود دور می کرد و می گفت بروند به کار و زندگیشان برسند. قبادی در ادامه بیان داشت: در حین آموزش دوره های نظامی مرام خودش را به افراد منتقل می کرد. عمده ساعات شبانه روزش را در راه خدمت به مردم می گذراند. مردم هم او را دوست ...
از ترس ساواک سنندج، در تهران ساندویچ می فروختم
مجبور بودم آن همه اعلامیه را زیر صندلی اتوبوس و یا جاهای دیگر اتوبوس مخفی کنم تا اگر اعلامیه ها لو رفت، کسی به من شک نکند. هر هفته برای توزیع اعلامیه به سنندج می آمدم و بعد از تحویل اعلامیه به شاطر محمد خیلی سریع به تهران باز می گشتم. بعد از مدتی که من آرام آرام به فعالیتم ادامه می دادم، یک روز دو نفر وارد مغازه شدند و گفتند: با آقای عزت الله زارعی کار داریم. من آن دو نفر را نمی شناختم ...
این همه رنگ
قرار داد. از خانه مامان که برگشتیم، آیدا شروع کرد به مرتب کردن بالکن. مقداری خرت و پرت اضافه را جمع کرد و گفت: اینها رو نمی خوام، بندازیم دور . گفتم: خانم اون سطل یه روز به کارمون میاد. نندازش دور . گفت: می ذارمش یه گوشه دیگه خونه. اما الان اندازه 2 تا گلدون جا داریم تو بالکن . عصر همان روز لباس پوشیدیم و رفتیم گلفروشی. مرد و زن گلفروش، زن و شوهرند. گفتند پشت گلفروشی شان باغ کوچکی ...
مردم آبادان امیدی به صعود نفت نداشتند
کردند و روز گذشته پس از صعود شاهد اشک شوق آن ها بودیم. سرمربی تیم فوتبال نفت آبادان در خصوص ادامه همکاری با این باشگاه نیز عنوان کرد: مردم خیلی با من صحبت داشتند و از من خواستند که حتما در تیم بمانم و من هم گفتم که دوست دارم در تیم بمانم. البته سختی های خودش را هم دارد چرا که سطح توقع مردم و پیشکسوتان این جا خیلی زیاد است و این مسوولیت را زیاد می کند اما من عاشق این هستم که در چنین ...
اعترافات "یک گارد سرخ" پس از نیم قرن
اما از فاجعه ای عظیم خبر می داد که همه ما باید مسئولیت آن را به عهده بگیریم. تسلیم بی قید و شرط در برابر مائو در روز 6 مه سال 1966، من به همراه 37 همکلاسی ام مشغول انجام تمرین های خطاطی بودیم. به ناگهان اما صدایی تیز از بلندگوی مدرسه به گوش رسید که در واقع داشت خبر تصمیم دولت مرکزی مبنی بر شروع انقلاب فرهنگی را پخش می کرد. من تازه 13 سالم بود. این خبر از بلندگوی مدرسه ...
حواشی جشن پرسپولیسی ها پس از روز غمگین / مسلمان تبریک باران شد
...، وزیر ورزش و جوانان امروز به دعوت باشگاه پرسپولیس در مراسمی که تدارک دیده شده بود، حاضر شد. وی بعد از حضور با طاهری، برانکو و سایر مسئولان باشگاه پرسپولیس خوش و بش کرد. همچنین گودرزی در جمع بازیکنان حاضر شد و با آنها صحبت کرد. *وزیر ورزش چند دقیقه ای با برانکو ایوانکوویچ صحبت کرد و از او به خاطر عملکرد این فصل برانکو تشکر کرد. مهدی تاج، رئیس فدراسیون فوتبال نیز از دیگر ...
در پی حضورآیت الله در گیلان؛ مراقب شمعدانی هایت باش ؛ اردیبهشت ، ماه عاشقی های بی ملاحظه است
در ازای کرایه ی نداشته شان از آن ها چیز دیگری طلب می کنند !!؟ یا پیر مرد خسته ای که راننده ی پرایدی بود که سوارش شدم و گریه کرد که سال ها بعد از بازنشستگی هم چنان برای سیر کردن شکم فرزندان تحصیل کرده ی بیکارش صبح تا شب دنده عوض می کند و وقتی با گوشه ی آستین پیراهنش اشک های چروکیده اش را پاک می کرد دیگر نتوانستم تحمل کنم و هنوز به مقصد نرسیده پیاده شدم . خودتان هم بهتر می دانید همه ی این ها درد است ...
پاسخ مدیر مازندرانی قیچی به یار غار احمدی نژاد
احمدی نژاد را به یوزارسیف تشبیه کرده است؛ بله، آنقدر در دفاع از فعالیت های شبانه روزی و عدالتخواهانه دکتر احمدی نژاد مصر بودم که اقدامات او را به اقدامات پیامبری از پیامبران خدا تشبیه کردم. آنوقت خیلی آسان مرا متهم می کنید که علیه دولت احمدی نژاد سم پاشی کرده ام؟! نگاهی به دور و اطراف خودتان در جریان انحرافی بیاندازید. خیلی از افراد کنونی جریان انحرافی که سینه چاک احمدی نژاد جلوه می کنند ...
تنبیه به خاطره یک کلمه خارجی
به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس ، سردار عسگری در خاطره ای بیان می کند: بعد از آموزش های سخت، پایین کوه که می رسیدیم، حاج احمد خرما گرفته بود دستش، به تک تک بچه ها تعارف می کرد. وقتی برمی داشتم، گفتم: مرسی، برادر! گفت: چی گفتی؟ فهمیدم چه اشتباهی کردم اما دیگر دیر شده بود! ظرف خرما را داد دست یکی دیگه و گفت: بخیز! تو اون سرما، تو گل و برف، 20 متر سینه خیز برد. دیگه توان ...
جوانی که عمر خود را در راه مقاوم کردن اقتصاد به کار برد/ درآمدی که کفاف زندگی دامدار را نمی دهد
انسانهاست که بعد از دوران نوجوانی، فرا می رسد. پس انچه مهم است جوان ماندن و داشتن ویژگی های جوانی است. از این واژه ها و شعارها که بگذریم اولین موضوعی که به ذهن می رسد این است که همه مسئولان ما در این روز جوانان را امید کشور، سرمایه ملی کشور می دانند ولیکن آیا توانسته ایم به درستی این نسل را معرفی کرده و دست یاری به سویش دراز کنیم. جوان ایرانی در مسیر زندگی پاشنه کفش را برای به دست ...
فرهنگ در رسانه
محضر شما روسفید هستم از همه همکارانم تشکر می کنم که کاری کردند این سریال به دل شما بنشیند. او ادامه داد : شبکه خانگی تولد یک رسانه بود اما سریال هایی که در آن تولید می شد به سرانجام نمی رسید. اما زمانی که متوجه شدم آقای فتحی می خواهد سریالی بسازد نوید آن می آمد که شبکه نمایش خانگی زنده شود. شاید زمان آن رسیده که بین گذشته و آینده پلی ایجاد کنیم و انشاءالله گامی برای ساختن چنین سریال هایی ...
افتتاح کافه در صندوق عقب 206 + تصاویر
به ذهنش می رسد: همیشه به این فکر می کردم که چطور می توانم یک کسب وکار راه بیندازم. من به همراه خانواده ام ساکن کرج هستیم و پدرم کارگر است. یک برادر دیگر هم دارم. خدا را شکر وضع مالی مان آن قدر بد نیست که بخواهم بگویم به دلیل مشکل مالی وارد این کار شدم؛ اما همیشه دوست داشتم مستقل باشم و برای همین از 15 سالگی در کنار درس خواندن کارکردم. یکی دو سال پیش دخترعمه ام تعریف می کرد در سوئد ماشین هایی مانند ...
ابوکوثر: جای انگشتر از آقا اذن جهاد خوا ستم
پایت چه طور است؟ که گفتم خوب است خدا رو شکر. بعد گفتم من فقط یک درخواست دارم از شما و اینکه مادرم را راضی کنید دوباره پایم خوب شد به جبهه بروم که گفتند نه من نمی گم! یک نفر از جمعیت صدا زد و گفت آقای شجاعی پدرش شهید شده و برادرش هم الان در منطقه است. آقا وقتی متوجه شرایط شدند دوباره گفتند نه من نمی گم. همین که ما توانستیم رهبر تمام مسلمین جهان را ببینیم و ایشان نیز صبر کنند و با لبخند به سخنان ما گوش کنند، خیلی باعث افتخار ما افغانستانی ها بود. ...
ماجرای داوری که هوای هافبک پرسپولیس را داشت!
. خیلی ناراحت شدم. زنگ تفریح خورد و بعد هم دبیرستان تعطیل شد. همراه با دوستانم پیش آقای بهلولی رفتم و گفتم چرا من را زدی؟ نمی خواهم فوتبال بازی کنم. گفت تو فوتبال را بلد هستی. این شانس بزرگت را از دست نده. حتی گفت با هزینه شخصی ام تو راه به راه آهن می فرستم. برو تمرین کند. خدا آقا مدد را هم بیامرزد که در این تیم بود. خلاصه از دل ما در آورد. گفتم باشه. بعد از آن می خواستم دیپلم بگیرم که دبیرستانم را ...