سایر خبرها
هم جانبازی است که نشسته بر ویلچرش. فیلم تمام شد، فرج سرکوهی مرا به آغوش کشید. او فیلم را پسندیده و متاثر شده بود و آن جانباز که ایشان را نمی شناخت مرا از او جدا کرده و به بغل می گرفت. (خنده).درست است که فرج سرکوهی وابسته به طیف روشنفکران محسوب می شد ولی فرصت قشنگی بود ؛یک تجربه که لذتش هنوز در کامم هست. من فهمیدم که اصلا نباید به چپ و راست فکر کنم بلکه باید کار خودم را بکنم. سعید آجورلو ...
بود که آقا مصطفی کاشانی و ابوالمعالی کاشانی، حاج عباس دامادشان، ابوالقاسم رفیعی، من و دو نفر هم از بازار بودند که الان اسم شان یادم نیست. ما پنج شش نفر به بیروت رفتیم که ایشان را بیاوریم. *یعنی با ایشان برگشتید؟ نه، ما یک روز جلوتر برگشتیم. وقتی به بیروت رفتیم، گفتم: باید بروم و آسید عبدالحسین شرف الدین را ببینم. آنها رفتند و من پیش آقای شرف الدین رفتم و پیرمرد گریه کرد که از ...
مثلا وقتی به فیلم آبی گرم ترین رنگ است جایزه دادند اصلا به خاطر این دادند که درباره همجنس بازی است و خیلی وقیحانه هم در این باره ساخته شده است. حالا بعضی ها می گویند به کیفیت هنری فیلم جایزه دادند اما این حرف ها مزخرف است. مزخرف جریان روشنفکری وازده و جشنواره زده است. در واقع شما می توانید مطمئن باشید اگر فیلمی درباره همجنس بازی بسازید بالاخره در یکی از این جشنواره های اروپایی جایزه می گیرد، چرا که پروتکل های جشنواره ای درباره این موضوع تصریح دارند. ...
...، خالی از سلیقه. به نظر کار آسانی می آید؛ ولی فوق العاده کار پیچیده و عجیبی بود؛ بنابراین مایه تعجب نیست وقتی همه می گویند ساختن این فیلم از تو بعید بود! هدف این بود که تا حد امکان از خودم دور بشوم و ببینم تا کجا می توانم بروم. در چنین شرایطی نمی شود هم خدا را خواست و هم خرما را. نمی توان هم به سلیقه عموم مردم فکر کرد و هم به سلیقه شخصی چسبید. همان طور که نمی شود هم از خوردن پفک نمکی ...
نبود که الان هست ترانه علیدوستی هنگام حضور روی سن در پی کوتاه کردن پایه میکروفن توسط برگزار کنندگان سالن گفت: اگر بلندتر هم بود قدم می رسید. وی در ادامه یادآور شد: با آقای فرخ نژاد دو فیلم کار کردم و همیشه به او می گفتم ما نمی توانیم با هم کار کنیم چون تو در کادر جا نمی شوی. وی همچنین ضمن ابراز خوشحالی برای حضور در این مراسم گفت: خیلی خوشحالم که اینجا هستم چون ماه ...
که در رو باز کردم دو سه قدم از خونه اومدم بیرون. یهو دیدم از پشت سر یقه لباسمو گرفت کشوندم چند قدم عقب تر، خواستم به سمت جلو فرار کنم که تو کوچه مقنعه ام رو از سرم در آورد بعد هم موهامو از پشت سر کشید. (روسری اش را کمی عقب می کشد و می گوید ببین موهام بیشترش ریخته...) همون موقع یکی از همسایه هامون می بینه حاج آقا با من چکار کرد چند روز بعد به من گفت دلم می خواست بیام با مشت ...
خودش یک تیم داشت. گفت ما برای این بازی، اسم تو را رد می کنیم، تو بیا برای ما بازی کن! این بازی مقابل تیم پتروشیمی بود که تیم اصلی خودشان را داده بودند. اکبر فراهانی در تیم شان بازی می کرد و علی صدیقی گلرشان بود. من رفتم برای آنها گلری کردم که کارم خیلی خوب بود و 1- صفر بردیم. علی آقا با تعجب و خنده به من گفت: تو، زمین خاکی باز هم هستی؟! گفتم من در زمین آسفالت هم همین جوری بازی می کنم ...