سایر خبرها
که سردار گفتند یکی از خط ها آسیب پذیر شد، یک ستون آمد بین بچه های ما و آنها را از هم جدا کرد، خواستند این مشکل را حل کنند و یک سری از نیروها در این درگیری شهید شدند. این درگیری 14 ساعت ادامه پیدا کرد وقتی خط نزدیک ساعت 11 شب شکسته شد، بابا و چند تا از دوستانش می خواستند یک خط پدافندی به وجود بیاورند که دشمن از آن طرف نتواند وارد شود. رفتند یک خط عقب تر ایستادند به عنوان احتیاط و بابا و ...
واقعیت شوند و سرهنگ ستاد عمر عبدالکریم الدلیمی اقرار کرد که ضربه های ایرانی ها با کمال دقت و روی مراکز نظامی و دولتی فرود می آید. قدرت و توان نیروهای اسلام حاکی از آمادگی آن ها برای حمله بود به همین دلیل جلسه ای با فرمانده گروهان ها تشکیل دادیم. سپس فرمان لغو مرخصی ها صادر شد و کسی حق نداشت از منطقه خارج شود. صدام حسین در جلسه فرماندهان نظامی گفته بود: از شما می ...
: سریع دو سه نفر بیایند و مرا کمک کنند. او داد میزد که سرباز عراقی پشت در است! بچه های تئاتر به سرعت خود را جمع و جور کردند و ابزار و لباس ها را تا آنجا که میتوانستند پنهان نمودند و صحنه ی نمایش را تا حد امکان برهم زدند. سرباز عراقی فریاد میکشید: در را باز کنید! دونفر از اسرا هم سطل های پر از آب را جلوی در آسایشگاه خالی کرده بودند تا وانمود کنند که مشغول نظافت آسایشگاه هستند. ...
مرحله سوم عملیات بیت المقدس بود. گروهان ما به فرماندهی شهید اکبر خواجه ای مأموریت داشت در جاده خرمشهر – اهواز وارد عمل شود. همه نیروها به یک ستون داشتیم به سمت دشمن پیش می رفتیم. آن شب آسمان مهتابی بود و قرص کامل ماه، منطقه را زیر نور روشن خودش گرفته بود. من تو آن عملیات کمک تیربارچی شهید سید داریوش کاظمی بودم. سید داریوش از آن بچه های داش مشتی و ناز و با مرام بود. همینطور که داشتیم پیش می رفتیم ...
جرائد بوده ام و اینها را همه کسانی که در آن سالها با دارندة این قلم و نوشته و گفته های او آشنایی داشته و دارند، به یاد دارند. آری، چه بگویم که در آن ایام سخت که بر من گذشت، تهمت و افترا تا بدانجا بود که مرا هوادار سلمان رشدی و همکار استکبار و استعمار و دشمن یا مخالف امامت و ولایت و انقلاب و نظام قلمداد می کردند! و راستی چه بگویم و به که بگویم؟ * * * سالهاست که از آن ایام می ...
و فقط از یک جوی آب و برگ درخت مو تغذیه می کردیم. دربهای الکترونیکی ماه عسل باز می شود و راوی سوم پای بر صحنه ماه گونه ماه عسل می گذارد؛ وی ضلع دیگر از سه ضلع این داستان است. عمو حمیدرضا داستان ادامه می دهد،ما هر سه مجروح بودیم و در این مدت ضجه می زدیم و از خدا کمک می خواستیم. در این ایام غذای هر روز ما برگ درختان مو بود؛ در روز چهاردهم همه برگهای درخت مو تمام شد و ما موقع ...