سایر منابع:
سایر خبرها
! حالیته؟! سرم را تکان دادم که یعنی بله؛ متوجه شدم. – همین جا منتظر باش تا جنس رو بیارم! و به طرف انبار داروخانه رفت... واقعا ترسیدم و سرتاپای بدنم شروع به لرزیدن کرد! گفتم شاید پماد مخصوص رفع درد استخوان و دنده آدمیزاد هم جزء اجناس قاچاق است و من بی اطلاع هستم!... احساس کردم همین حالا است که ماموران سربرسند و به جرم خرید مواد ممنوعه بازداشتم کنند و آبروی چندین و چند ...
عقد کردیم حداقل بذار این احسان بیچاره که فکر میکردم تو رو در بایستی منو خواستگاری کرده تا ابد چوب رو دربایستی کردنشو نخوره و یه کم براش متنوع باشم برا همین اومدم یه سر رفتم آرایشگاه و خودم و مثل اونایی که ازشون تعریف میکرد در آوردم بعد از اونجا زنگ زدم بهش که بیاد دنبالم اونم از خدا خواسته اومد ولی ...2 دقیقه تمام وایساده بود و بر و بر منو نگاه میکرد، اصلا نمی شناخت ،سلام کردم ولی بدون جواب داشت ...
کار مشارکت کنند رو بنویس . سعید وفایی هم دفترچه را به دست گرفت و از ردیف اول شروع کرد به نوشتن اسم بچه هایی که داوطلب بودند. با خودم گفتم بابا بی خیال من که اهلش نیستم. مگه بیکارم دستی دستی بدم بره. چند ماه صبر کردم به قول بزرگترا از نون شبم زدم، تا تونستم قناعت کردم و جمع کردم بعد یکدفعه همه رو بدم که چی بشه؟ اصلاً به ما چه؟ مگه ما وکیل وصی دیگرانیم، هرکی برای خودش یه عالمه مشکل داره ...