سایر منابع:
سایر خبرها
ای حاکمان!!!مواظب باشید
ایران و پنجمین ابر مخزن نفتی جهان است چیزی دیدم که برایم سنگین و درد آور بود. در ماشین منتظر نشسته بودم که در پیاده رو دختری حدود 10 ساله که برگه کاغذی در دست داشت نظر مرا بخود جلب کرد، در حال التماس به همه رهگذرها، اشک های روی گونه اش را که دیدم طاقت نیاوردم و صدایش زدم،آنچنان با شوق بسمتم دوید که اصلا جوی جلوی پایش را هم ندید و افتاد، پیاده شدم و بغلش کردم گفتم چرا مواظب نیستی، با گریه فقط برگه ...
حال مادران شهدای مدافع حرم را درک می کنم
کشید و رفت منزل آقای گودینی و خاطرات ایشان کار تالیف کتاب را راحت تر کرد. روزی که کتاب را رونمایی کردیم آقای گودینی گفت: اواسط کار به خاطر کمبود محتوا ناامید شده بودم، الحمدالله بعد از نماز توی دلم رو به تصویر شهید که توی مسجد بود گفتم خودت مددی برسان کتاب را چاپ کنیم. متوجه شدم این جوان در کربلای 4 پایش سوخته بود. با اینکه عذر شرعی برای نرفتن به عملیات بعدی را داشت، اما در عملیات سرنوشت ساز کربلای ...
خواهر و برادر نهال هم حضور پدرشان را در خانه احساس می کنند/ بچه ها می گویند بابا خودش خواسته شهید شود
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : بابا اولین واژه ای است که تمام کودکان تازه زبان باز کرده به زبان می آورند. صدایش می کنند و آغوشش را می طلبند تا در امن ترین نقطه جهان آرام بگیرند. حالا بابا چند ماه است برای محمدمتین ، نهال و محمد یاسین قاب شده است روی دیوار، تا هنگام دل تنگی بغلش کنند. سنگ شده است روی زمین، تا هفته ای سه بار با دست های کوچکشان مزارش را بشویند. خاطره شده است در ذهن ...
از افراد خاله زنک به طوری جدی فاصله بگیرید
... در کتابخانه پدرم چند جلد کتاب قطور بود که جلد آبی خوشرنگی داشت. می دانستم معنی خیلی از لغت ها در آنها نوشته شده است. دست به دامان خواهر بزرگم شدم. او رفت و آن را که رویش یک شماره یک بزرگ نوشته شده بود برداشت. یک راست رفت آخرهای کتاب و چند صفحه ای را این طرف و آن طرف کرد. بعد مثل این که من سواد درست و حسابی دارم، کتاب را آورد جلوی صورتم. بوی کاغذ توی دماغم و صدای خواهر ...
آخرین خواسته امام خمینی از احمد متوسلیان چه بود
گزارش داده بود که حاج احمد متوسلیان تازه رسیده است و با گروه قبلی نتوانسته که برای دست بوس بیاید. حضرت امام هم لطف کردند و حاج احمد را پذیرفتند. حاج احمد تنها به داخل حیاط منزل امام رفتند. این دیدار حدود بیست دقیقه ای طول کشید. من جلوی درب منتظر حاجی ایستاده بودم. حاج احمد که بیرون آمد، مشغول حرف زدن شدیم و بهش گفتم: حاجی خوش به حالت و از این گونه صحبت ها. یک مرتبه از پشت سر یکی فریاد زد که نامردها ...
شهره آغداشلو درباره خاطرات کودکی با کیارستمی گفت؛ همه چیز از دبیرستان جم قُلهک شروع شد
یکی از قسمت ها در مورد یک تابلو نقاشی صحبت می کردم. به همین خاطر پشتم را به دوربین کردم و به نقاشی اشاره کردم. بعد که فیلم را در امپکس و نودال دیدم متوجه شدم کف سرم موهایش ریخته و کچلی مشخص است! کیارستمی: آن دوره ای که آدم هنوز حساسیت دارد. آغداشلو: بله و گفتم: این تصویر را حذف کنید! کیارستمی: ولی الان می گویی از چهار زاویه بگیرید! آغداشلو: الان می گویم از ...
بابای آسمانی نیایش
بغض دوتایمان ترکید. صدای گریه کردنش را شنیدم ولی نخواستم صورتش را ببینم. سرم را انداختم پایین و گفتم که برو. از دم در خداحافظی کرد. به سرکوچه رسید، چندثانیه ای ایستاد و نگاهم کرد. همان لحظه جلوی در، نخستین باری بود که فکر کردم اگر رضا شهید شود چه باید بکنم... . پیکر رضا را آوردند خبر شهادت را خیلی سخت به خانواده اش اطلاع دادند. 2 روز بعد از شهادت، خبر به گوش فرزانه رسید. چند ...
فطریه هایی که جهیزیه می شوند
سهیلا این روزها بیشتر شده است؛ حالا به اضافه غم نداری، برادرهای معلول و نداشتن یک دست، حسرت خرید جهیزیه به غم های او اضافه شده است. سهیلا آه های زیادی را در دل دارد که به خاطر حال و روز پدر از بیان آن شرم دارد و هرگز آنها را به زبان نمی آورد. سهیلا می گوید: چند روز پیش خانه برادر شوهرم دعوت بودیم و زمانی که وسایل خانه اش را دیدم خیلی دلم سوخت. با خودم گفتم ای کاش این وسایل در خانه من هم بود. با ...
اهمیّت استهلال ماه در اسلام
کُرَیْب است که گفت: در حالی که در شام بودم، ماه رمضان آغاز شد، در شب جمعه هلال ماه را دیدم، سپس در آخر ماه به مدینه وارد شدم. ابن عباس رضی الله عنهما از من پرسید: هلال ماه رمضان را چه وقت دیدید؟ گفتم: شب جمعه آن را دیدیم، گفت: آیا تو آن را دیدی؟ گفتم آری، مردم هم آن را دیدند و روزه گرفتند. ابن عباس گفت: ما همگی آن را شب شنبه دیدیم و هنوز روزه هستیم تا این که سی روز کامل شود یا هلال (شوال) را ...
درس هایی از رمضان که باید آن را در تمام سال مشق کنیم
.... بدون سحری روزه گرفته بود. این صحنه هنوز هم توی ذهن من مانده است. هیچی در یخچالش نبود، فقط آب خالی بود. اتفاقاً دختر این خانم هم همان زمان داخل خانه آمد، حدوداً 8 ساله بود. دست این دختر با آب جوش سوخته و به طرز وحشتناکی آسیب دیده بود، طوری که گوشت های دستش بیرون زده بود. این خانم حتی پول خرید پماد سوختگی برای دست دخترش را نداشت. آن سبد معیشتی را هم که به او دادیم، به قدری خوشحال شده بود که ...
کلاه صورتی به نهال رسید+عکس
سعادتی نصیبش شده است. **** بابا اولین واژه ای است که تمام کودکان تازه زبان باز کرده به زبان می آورند. صدایش می کنند و آغوشش را می طلبند تا در امن ترین نقطه جهان آرام بگیرند. حالا بابا چند ماه است برای محمدمتین ، نهال و محمد یاسین قاب شده است روی دیوار، تا هنگام دل تنگی بغلش کنند. سنگ شده است روی زمین، تا هفته ای سه بار با دست های کوچکشان مزارش را بشویند. خاطره شده است در ذهن ...
اشعار وداع با ماه مبارک رمضان
شب هجران به تاب و تب عادتم دادی، به اشک شب عادتم دادی ای خدا العفو، ای خدا العفو کنون که تو می روی ز برم ای تو تاج سرم ای حبیب من نما عهدی بر دل و جگرم، چشم و روی تَرَم، ای طبیب من شب عید و دست خالی من، خسته بالی من شوق هر عهدی مرا فرما با امام هدی همچنان شهدا یاور مهدی منو هجر صاحب این ماه، تو و یاری در تمام راه ...
مثل کودکی بودم که پدر خود را بعد از گم شدن پیدا کرده است
موردعلاقه ام) پهن بود،با افتخار امضاکردم به صف پیوستم. از بازرسی ها گذشتم و کفش وتلفن همراه خاموش شده را تحویل دادم. از در حسینیه که وارد شدم چندچیز توجه مرا جلب کرد، زیلوهای آبی وسفید رنگ همیشگی که از تلویزیون دیده بودم، پرده ی آبی رنگ بزرگ و عکس امام خمینی (ره)نصب شده بالای محل سخنرانی رهبری. سریع محلی نزدیک به محل سخنرانی برای خود دست وپا کردم ونشستم ،هرچندلحظه ...
محمودآباد شهری با نخبه های جوان اما همچنان بدون برنامه است
...، معروف شدم و در جلسات برای نظراتم احترام زیادی قائل بودند. پس از آن در سال 62 با معلمی از بندپی که در محمودآباد تدریس می کرد جابه جا شدم و به شهرم بازگشتم. رفتم مدرسه راهنمایی روستای معلم کلا که آن زمان 6 کیلومتر جاده خاکی داشت که پاره ای از اوقات برای رسیدن به مدرسه باید این مسیر را پیاده می رفتیم. خدا رحمت کند شهید فتاحی را از دانش آموزان من بود. اولین باری که بچه های کلاس رو ...
محسن مصداق واقعی والسابقون السابقون بود
می خواست دست هایش را لمس کنم، اما نمی شد، دست های محسن سوخته بود. گفتم من و مرضیه منتظر شفاعت تو می مانیم. شب زیارت آقا ابا عبدالله(ع) است. تو را می برند کربلا. برای ما هم دعا کن. کف پایش را بوسیدم. دو رکعت نماز خواندم و بعد هم زیارت عاشورا. خواستم که برای مرضیه دعا کند. گفتم و گفتم تا اینکه حس کردم سبک شدم. چه شد که آرام شدید؟ حرف های آخرین دیدار را یادآوری کردم. پشت در گفته بود ...
شهید مدافع حرم که و السابقون السابقون شد
.... هر مرتبه که زنگ می زد حال و هوایش به کل تغییر کرده بود شادمانی در صدایش موج می زد. تا 45 روزی که قرار بود ماموریتش تمام شود و برگردد. زنگ زد. گفتم : حسین جان 45 روزت تمام شده بر نمی گردی ؟ گفت : من دیگه بر نمی گردم. این جا بهترین جا برای جنگ در راه خداست. وقتی به این جا بیایی چیزهایی می بینی که دیگر پای برگشتی نداری ، دوست داری بمانی و تا آخرین نفست و آخرین قطره خونت را در راه دفاع از ...
خواندنی هایی از بازطراحی واحد اطلاعات سپاه
هستم بروم، اما از طریق سپاه نرفتم. از طریقی که خودمان پول دادیم رفتم، چون به آنها گفتم امسال پدرم دارد می رود و می خواهم در آنجا به من اجازه بدهید پدرم را از کاروان خودش پیش خودمان بیاورم. گفتند اشکال ندارد و دست خودت هست . به حج رفتم و در آنجا شنیدم ایشان شهید شده است. دائماً از طریق سفارتخانه با بچه ها در تماس بودم و فهمیدم سید به هور رفته و یک خمپاره کنارش خورده و شهید شده است. سید با ...
روایت غرضی از بی اخلاق ترین دولت تاریخ مدرن
سعید محسن و بدیع زادگان هم دوره و هم سن هستم. از دوران خیلی دور 42 با این ها کار کردم. در دوره فرارم از دست ساواک جریانات این ها را با دقت بررسی کرده ام تا که رسیدند به منافقین. به نظر تقی شهرام من باید مثل شریف واقفی اعدام می شدم. مجتبی طالقانی پسر آیت الله طالقانی است و عضو منافقین می شود و بعد شهرام برای سوءاستفاده از مناسب پدرش او را می کند دست راست خودش. آنها کودتا می کنند و 17 ...
در دانشگاه علم و صنعت هم کلاسی متوسلیان بودم/ احمد سر رئیس گارد را شکست
کباب کردند غلام حسین صفاتی هم از بچه های منصورون بود که سال 55 شهید شد. برادر ایشان هم زندان بود که وقتی آزاد شد تعریف کرد: من وارد زندان کمیته مشترک که شدم دیدم مهدی را روی میز فلزی خوابانده و کبابش کرده اند. تمام بدنش سوخته بود و بعد از 16 روز هم فوت کرد. صفاتی می گفت: دیدن صحنه شکنجه مهدی به شدت مرا بهم ریخت. وقتی حرف های صفاتی شنیدم با خودم گفتم او می توانست در آن شرایط سخت مرا لو دهد ...
مهم ترین نکاتی که هر مسافر تازه کار باید بداند
. قدم اول را بردارید. هدفون را از گوش خود بیرون بیاورید، رو به نفر کناری کنید و به سادگیِ یک سلام سر صحبت را باز کنید. شما چیزی برای از دست دادن ندارید و این کار به شما نشان می دهد چگونه بر خجالتی بودن خود غلبه کنید. دوستان جدید پیدا کنید (و در این حین به چند عروسی دعوت شوید)، و مهارت مکالمه را در خود تقویت کنید. ماجراجو باشید. می دانم از ارتفاع خوشتان نمی آید. می ...
8درصد کل خطاهای پزشکی در ایران از بدخطی است
رفته بود. خانواده او هم به مطب آمدند و حتی من را کتک زدند بعد که نسخه را دیدم متوجه اشتباه داروخانه شدم. یک بار دیگر هم به یاد دارم زمانی که انترن بودم دارویی ضد قند بود که راستینول نام داشت. بیماری هم بود که رونال مصرف می کرد. داروخانه به جای رونال به بیمار راستینول داده بود. راستینول قند را به شدت پایین می آورد درحالی که رونال نوعی آسپرین است. این خانم که 70 سال هم داشت به ...
احسنت های دانشجویان برای نقدهای دانشجویی به فیش های نجومی
. فریادها به قدری زیاد است که برای ماندن در سالن، یا باید با شعاردهندگان همراه شوید یا اینکه گوش بگیرید این اما برای دیدارهای دانشجویی رهبر معظم انقلاب، کاملا امری عادی و البته دلنشین هم برای میزبان و هم میهمانان این جلسه صمیمانه است . آقا از پله های جایگاه بالا می روند و با دست اشاره می کنند: بفرمایید بنشینید بچه ها همان طور که می نشینند، شعار می دهند صلی علی محمد یاور مهدی آمد ، علمدار ...
روایت همسر آقای وزیر از تحصیل در آمریکا +عکس
مهندسی برق گرفت و من هم که به رشته معماری علاقه مند بودم، دانشجوی این رشته شدم و در کنار تحصیل هم فعالیت هایی در انجمن اسلامی داشتم، به این ترتیب به عضویت انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا درآمدم و فعال حوزه دانشجویی و زنان شدم. قبل از انقلاب، گروهی به نمایندگی انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا به فرانسه رفتیم و خدمت امام (ره) رسیدیم که من تنها خانم این گروه بودم، از حضرت امام ...
گزارشی تکان دهنده از اعتیاد یک دختر 14 ساله
نمی گرفتن. هر چقدر مواد می خواستم بهم می دادن. اما کم کم گفتن باید پول بدی. فکر کنم فهمیده بودن معتاد شدم برای همین ازم پول می گرفتن. الان که فکر می کنم می بینم اینها کارشون همینه. اول معتاد می کنن و بعد پول می گیرن. با من و چند تا از دوستام همین کار رو کردن. جالبه وقتی می رفتم مواد بگیرم چند تا از پسرای دیگه هم همون ساعت می اومدن به اونها هم مجانی می داد. بیشتر بچه های مدرسه همینجوری آلوده شدن ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (126)
. 4. از فردا کلی آدم میبینید که 20 ساله طرفدار ولز بودن و هستن. 5. اون اولا که "تلفن بی سیم" تازه اومده بود، همسایمون با روبدوشامبر قرمز میومد مینشست سر کوچه با تلفن حرف میزد. 6. فکر کنم ترموستات خورشید یه عیبی کرده؛ قاعدتا از یه دمایی به بعد باید اتوماتیکش کار میکرد. 7. رونالدو گوشه موهاش ریخته، قشنگ معلومه شامپو کلییر بهش نمیسازه. 8. هر موقع ...
بدهکاران بانکی با حسین فریدون مرتبط هستند/ غیرمتخصص ترین افراد در شرکت نفت هستند
مردم را خشک می کند و ملت را نسبت به مسئولین جامعه بدبین خواهد کرد. روز قدس هم یک روحانی سالمند به بنده گفت امام (ره) فرمودند عدالت در جامعه جاری شود و مقام معظم رهبری فرمودند که تبعیض در جامعه نباشد. زاکانی خاطرنشان کرد: متاسفانه برخی حوادث و خطاهایی در زندگی ما باعث عادت می شود و در گذر زمان اگر نسبت به این فجایع عادت کنیم سطح آن بالاتر می رود و ما نیز هیچ دلنگرانی در مورد آن پیدا نخواهیم ...
پیش بینی یک شهید
حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می کردم، گفتم: “ابرام جون این جاده رو ببین که به سمت مرز می ره. ببین چقدر راحت عراقی ها توی اون تردد می کنن”. بعد با حسرت گفتم: “یعنی می شه یه روزی مردم ما راحت از این جاده ها رد بشن و به شهرهای خودشون برن.” ابراهیم که انگار حواسش به حرف های من نبود و با نگاهش داشت دوردست ها رو می دید، لبخندی زد و گفت:”چی می گی! یه روز میاد که از همین جاده مردم خودمون دسته ...
پسرم را حبس کردم تا به جنگ نرود
. با خودم گفتم: این دختر دارد ادای من را درمی آورد اما یکدفعه دیدیم راست می گوید، رضا آمده، خیلی خوشحال شدم. *تصمیم گرفتم برایش زن بگیرم تصمیم گرفتم برایش زن بگیرم. به او گفتم: بیا بروم برایت خواستگاری، به حرف هایم گوش می کرد و می گفت دستت درد نکنه. گقتم: دستم درد نکنه یعنی چه؟ بالاخره باید ازدواج کنی! بعد فهمیدم می خواهد برود سوریه. می گفت: برای رفتن به سوریه زن نداشته باشم آزادتر ...
مناجات عاشقانه با خدا در مثنوی
جهد با لطف و بر از تقاضای تو می گردد سرم *** ای ببرده من به پیش آن کرم رغبت ما از تقاضای تو است *** جذبه ی حق است هر جا رهرو است خاک بی بادی به بالا بر جهد *** کشتی بی بحر پا در ره نهد پیش آب زندگانی کس نمرد *** پیش آبت آب حیوان است درد ای جان و جهان اگر خداوند به من پانصد دهان می داد، شرح تو را می گفتم، بس که تو عظیمی. ولی من فقط یک دهان دارم، آن هم از خجالت تو ...
خاطرات بلوری؛ از نخستین زن اعدام شده تا قتل معشوقه برادر شاه
زهرا رفتیم. دیدم در خرابه ها به یک بچه نگاه می کند. رفت به بچه گفت گریه کن من یک عکس بگیرم. بچه هم مات به او نگاه می کرد. او هم یه چک زد تو گوش بچه، هم شروع کرد گریه کردن. آن عکس شاهکار و بعدها پوستر شد. یادم است که با خبرنگار اطلاعات از صبح تا ظهر به دادگستری می رفتیم. ظهر که می شد، به هم می گفتیم برگردیم روزنامه. اما بعد از چند ساعت در راهروی دادگستری با هم روبه رو شدیم. هر کدامم می ...