سایر منابع:
سایر خبرها
مهاجم مدنظر پرسپولیس را بیشتر بشناسید
قول -51 #162 غشق ابدی من پرسپولیس 2016-07-09 23:40 ادمین نچاپی دیگه بای بای . بنظرم یه گل تو سری آ زدن معادل ده گل تو لیگ ایرانه . سطحی نگاه نکنین این از همه مهاجمای ایران بهتره تا دیر نشده جذبش کنید . بیاد ایران آقای گل میشه . ادمین خواهشا اینو دیگه چاپ گن نقل قول -22 #161 نیما 2016-07-09 23:10 سلام بچه ها یکم منطق داشته باشید همیشه آمار یه بازیکن نمیتون ...
شهیدی که با چفیه به خواستگاری آمد
کردم بخاط رفاقت بینشان این نظر را دارد اما واقعاً پدرشوهرم را قبول داشت. از پدرم پرسیدم چقدر حسین آقا را می شناسد؟ گفت او را زیاد نمی شناسم اما به هر حال پسر شبیه پدرش می شود! حتی خود من هم مجذوب اخلاقیات پدرشوهرم بودم. بابا از پدر حسین آقا درمورد پسرش تحقیقات کرد! آنقدر حرف هایشان برای هم سند محکم بود که بابا گفت به این خانواده "نه" نگو! *عیدی غدیر یادم هست روز ...
وقتی فرزند خادم یک مسجد، استاد قرآن می شود
به لطف خدا توانستم با اولین تلاوت خود، نظرشان را جلب کنم. این شد که همیشه به همراه برادر بزرگم منصور حاجی که پای دایم دعای کمیل بودند، جهت تلاوت قرآن قبل از شروع دعای کمیل حضور داشتم. 3. بجز تلاوت قرآن در چه رشته های دیگر قرآن به صورت تخصصی فعالیت می کنید؟ تخصص قرآنی من صوت و لحن (آواها و موسیقی قرآن) است که در این زمینه قرآنی دارای مجوز صوت و لحن از دارالقرآن کشور هستم، پایان ...
فوراً مرا استخدام کنید!
متلاشی کند و مادرم را به روز سیاه بنشاند!... درحالی که به سختی لبخند می زدم، به نرمی گفتم: " تورو به جون عزیزت بس کن پهلوون! تو که این چهار مثقال گوشت تنم رو آب کردی!” پهلوان دستی به گردن قطور خود کشید و خندید:" ترسیدی فسقلی؟! " - ترس چیه بابا؛ دل و جگر و شیردونم ریخت تو دهنم! - خودم فدای اون دل و جیگر و قلوه و مغز و سیرابی و شیردونت، داش!... نترس؛ فقط خواستم ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (281)
...، اینجارووو. بیشترین جمله ای که در ترافیک شمال بکار برده میشود. 4. حالا نوشتید I am Queen باشه، قبول. ولی دیگه چرا قبلش مینویسید Keep Calm؟ لعنتی من نمیتونم در مقابل یک ملکه آرامشم رو حفظ کنم. میفهمی؟ نمیتونم! یک گونه جدید یافت شده از موجودات نیمه فضایی 5. اگه فامیلیم ایرانی بود اسم بچمو میذاشتم "حمایت از کالای". 6. وقتی دست دختر بیست ساله، تو ...
طنز: من بالاخانه ام را اجاره می دهم!
از هزینه سرسام آور رنگ و دستمزد نقاش خبر داری؟!.... صبرکن ببینم؛ پس خودت چی؛ نکنه زبونم لال، تو هم عضو همین خونواده هستی!! - بله آقا مراد؛ ناسلامتی بنده پدر و نون آور خونه هستم! - هستی که هستی، حیف نون!... ای وای چه خونواده شلوغ و پرجمعیتی؛ چقدر سر و صدا می کنین شما؛ بابا دیوونه شدم از دست تون!!... هان؟! گفتی نون؟! یعنی تو، نون هم می خوری؟! - البته که می خورم؛ منم مثل بقیه آدما ...
دعا کردم بابا شهید شود
عموی حسین شروع به گریه کرد! *دو دستی به سرم زدم همان لحظه دو دستی به سرم زدم... گفتم حسین تو که رفتی و جایت عالی است اما من چه کنم؟! اصلاً باورم نمی شد که قرار است از این به بعد بدون حسین زندگی کنم... باید محمد محسن را از مدرسه می آوردم و خودم موضوع را به او می گفتم، فقط نمی دانستم چگونه... * دعا کنید بابا شهید بشه یادم آمد فروردین 94 که به ...
به زنان سلام نمی کنیم!/گزارشی از روستای لی لی پوت ها/سکوت و سرطان، تنها گردشگران ماخونیک
روزنامه نگارم. می نویسم تا مسئولان ببینند. مادر به خانه خاکستری بالا که یک کوچه باریک با خانه آنها فاصله دارد، نگاه می کند و می گوید: 10 سال است که سرطان دارد هیچ کس هم کمکش نمی کند. درباره او بنویس! به دخترش می گوید: ببر خانه را نشان بده. دختر هنوز زل زده است توی چشم هایت. می گوید: پدر من هم از سرطان مرد. (می گویم: پدر من را هم سرطان ازمن گرفت) و خیلی زود در این گزارش تو جای من را می گیری! من از ...
یک شهید در قاب خاطرات
...> شهید در قاب خاطرات مادر شهید می گوید که کمیل همواره با خودکار آبی یا مشکی نامه می نوشت و می گفت آخرین نامه خودم را با خودکار قرمز می نویسم. به شوخی می گفت که تا حالا با قرمز ننوشته و این شانس را نداریم که آخرین یادداشت داشته باشیم. آخرین سفرش را تنها به جنوب و مناطق عملیاتی رفت و همسرش پس از چند روز به اهواز رفت و روی طاقچه خانه اش یادداشتی با خودکار قرمز دید که در آن با ...
ماجرای تجویز عروسک برای مرد 79 ساله و زنی که پسرش را عاق کرد/ جایی برای پیرمردها نیست
و کار آدم یک چیز دیگر است. دختر و پسر پیرمرد هر دو دانشگاه آزاد درس می خواندند و هزینه شان زیاد بود؛ او برای راحتی بچه ها، شب ها بدون اینکه کسی بفهمد، با پیکانش مسافرکشی می کرده. پرسیدم اگر به 30 سال قبل برگردی باز هم همین کارها را می کنی؟ گفت: بله، می کردم؛ منتهی مقداری هم برای خودم پس انداز نگه می داشتم. در اتاق روبه رو مردی بود با موهای تیره. با اینکه چهره اش جوان تر نشان می داد، ولی ...
حوادث کوتاه از کشور
با هماهنگی مقام قضایی به محل اعزام شدند که در بازرسی صورت گرفته، 687 کیسه برنج 40 کیلوگرمی به وزن 27 تن و 480 کیلوگرم کشف شد. خسروی گفت: در این رابطه، دو متهم دستگیر و جهت سیر مراحل قانونی تحویل مراجع قضایی شدند. دستگیری شکارچی غیرمجاز شهرکرد- خبرنگار کیهان: مدیرکل سازمان حفاظت محیط زیست استان چهارمحال و بختیاری گفت: ماموران این سازمان موفق شدند یک شکارچی غیرمجاز را به همراه 2 ...
دو هفته با سه محیط بان شهید در جنوب کشور
قصه کشته شدن محیط بانان توسط شکارچیان غیرمجاز همچنان ادامه دارد. با قتل 3 محیط بان طی 2روز (3 و 4تیرماه) در منطقه حفاظت شده گنو استان هرمزگان و پارک ملی بمو استان فارس، رقم این اتفاق دردناک به 119 نفر رسید. البته این آمار جدا از زخمی و مجروح شدن 360 محیط بان دیگر است که با مصدومیت های متعددی دست و پنجه نرم می کنند. به گزارش جنوب نیوز، داستان شکاربانان و شکارچیان، در این سر دراز دارد ...
چتربازها در شب جاده
تضمینی می خرند. یعنی چی تضمینی؟ مثلا طرف تو تهرون با یک تلفن 500 میلیون بار از قشم خرید می کنه. این بار رو چتربازهای قشم که بیشترشون زن هستن و بهشون می گن خاله می آرن تا بندرعباس. بعد چتربازهایی که همراه اتوبوس از تهرون رفتن بندر بار رو از خاله ها تحویل می گیرن و می آرن تهرون. خب تضمینش چی شد؟ تضمین یعنی چترباز و راننده ای که بار رو تحویل می گیرند باید معادل قیمت بار ...
نهال به کلاه صورتی اَش رسید/ همسر شهید قاضی خانی: بچه ها هنوز پدرشان را حس می کنند
قاضی خانی حالا تبدیل به خاطراتی شده است که همسر و فرزندانش آن ها را هرروز در خانه مرور می کنند و سعی می کنند یاد پدر را در خانه زنده نگه دارند: یکی از چیزهایی که خیلی بدش می آمد اظهار شرمندگی صاحب خانه بعد از پهن کردن سفره غذایش بود. بیشتر مردم وقتی می خواهند تعارف کنند مثلاً می گویند: تو رو خدا ببخشید از این جمله بدش می آمد. می گفت از چه چیزی معذرت خواهی می کنید؟ از نعمتی که خدا به شما داده است ...
3 داستان کوتاه طنز، به مناسبت عید سعید فطر
...> وقتی به عیادتش رفتم دلم به حالش سوخت و به شدت غصه اش را خوردم. بدبختی این جا بود که پدر و مادر بچه، موفق به خرید پماد مخصوصِ رفع درد استخوان نشده و نتوانسته بودند بعد از چند روز، مرهمی بر زخم فرزندکوچک و جگرگوشه شان بگذارند و ... تحمل دیدن چنان صحنه دلخراشی را نداشتم؛ به کودک نزدیک شدم وگفتم: " مگه من مُرده م که تو درد می کشی باباجون؟! هر طور شده دردت رو درمون می کنم؛ خیالت تخت ...
ماجرای خواستگاری حاتمی کیا از زبان خودش
همراه ما آمده بود این بنده خدا دستش یک سطل بود، یک سطل فلزی. تو سطل آب بود. من تو تاریکی حواسم نبود. بعد نگاه کردم دیدم یکی، دو تا ماهی کوچولو هم در آن دارد. هی این لمبر می زد و روی بقیه می ریخت. ما هم می گفتیم بابا این ور دار ، این چیه با خودت آوردی. با سر اشاره می کرد که کاری نمی کند، یعنی حرف هم نمی خواست بزند. عصبیت به حدی بود که برای اینکه یک نفر از پنجره بیرون را ببیند مانع شد و بقیه هم دیگر ...
یکی از فانتزیام اینه که...
. . . منم بعد از یک دقیقه سکوت بگم : خیلی دلم میخواد اما من متعلقم به این مردمم ! ....................................................................... یکی از فانتزیای مامانم اینه که بیاد تو اتاقم ببینه همه چی مرتبه . . . یکی از فانتزیام اینه که... ....................................................................... یکی از فانتزیام اینه که برم خواستگاری پدر ...
من و تو با هم هوو شدیم خاله جان/ دختر از کودکی با ما بود / ازدواج شوهرم با دختر پرورشگاهی
نیم شب بود. خدایا، من از ساعت یازده صبح همانجا افتاده بودم! زنگ موبایل روی اعصابم می رفت. گوشی ام را از کیف درآوردم. برادرم بود، تا با صدایی گرفته گفتم”الو” برادرم با نگرانی گفت: ” کجایی تو آبجی؟ به خدا نصفه جون شدم. دو، سه بار اومدم دم خونه تون هر چی زنگ زدم باز نکردی. به گوشیت یه نگاه بنداز، بیشتر از صد بار زنگ زدم. دیگه داشتم از نگرانی می مردم. اومدم خونه روشنک گفت خبر فوت بهادر رو ...