سایر منابع:
سایر خبرها
نجات از اسارتگاه شیطان با پیامک
درخواست کمک کرد. پسر نوجوان گفت: دقایقی قبل پیامکی از شهرام دریافت کردم. او نوشته بود شایان او را با تهدید چاقو ربوده و به زور به خانه یکی از دوستانش برده است تا مورد آزار قرار دهد. شهرام آدرس خانه را برای من پیامک کرد و از من خواست تا به اداره پلیس بیایم و درخواست کمک کنم . پس از اعلام گزارش بلافاصله تیمی از مأموران کلانتری راهی محل حادثه که خانه ای قدیمی بود، شدند. ...
ماجرای رادیویی که اخبار 20 آسایشگاه را تأمین می کرد
تا هشت سال و سه ماه و 20 روز اسیر بودم. اگر می شود لحظه اسارتتان را بازتر کنید. خوانندگان ما نسل جوان هستند و خوب است بیشتر با واقعیات جبهه ها آشنا شوند. وقتی محاصره شدیم شرایط واقعاً سختی رقم خورد. کنارم یک برادر بیسیم چی بود که از طریق بیسیم با بچه های پشت خط صحبت و آتش را هدایت می کردم که ناگهان بیسیم چی تیر خورد. وقتی برگشتم متوجه شدم با فشار زیادی خون از سینه اش بیرون می زند ...
فهرستی از اسامی اصیل ایرانی + معنا
- بردارزاده مردخای وزن خشایارشاه اسفندیار : پاک آفریده شده - پسر گشتاسب که بدست رستم کشته شد اشکان : منسوب به اشک - بنیانگذار سلطنت پارتها اشکبوس : پهلوان کوشانی که به کمک افراسیاب آمد، اما به دست رستم کشته شد افسانه : داستان ، سرگذشت ، حکایت گذشتگان افسون : سحر و جادو ، حیله و تزویر افشین : با همت . امید : انتظار ، آرزو انوش ( آنوشا ) : استوار و جاوید ...
وقتی داغ تحقیر بر داغ مظلومیت افغانستانی ها می نشیند
میلانی مدعی است این رمان را از یک داستان واقعی الهام گرفته که این کار را بدتر کرده است. فقط با یک گره داستان نوجوان 16 ساله است که در هرات به همراه خانواده اش زندگی می کند. او حافظ کل قرآن است. اسماعیل به همراه دوست اش شمایل تصمیم می گیرد برای کار به تهران بیاید. آن ها برای رسیدن به لب مرز حرکت می کنند ولی دریکی از قهوه خانه های بین راه در دام افرادی از طالبان می افتند و بعد از کتک خوردن ...
پولدارترین زن ایرانی کیست؟
یعنی پس از اعلام این فهرست زندگی تان تحت تاثیر قرار گرفت؟ بله. همین الان اگر ایمیلم را به شما نشان دهم پر است از در خواست وام و کمک مالی. تعدادی از ایمیل هایی که برایم آمده است را نگه داشته ام، تلفن ها را که نتوانستم ضبط کنم. چه کسانی و از چه قشرهایی از شما درخواست کمک کردند؟ کسانی که قصد ازدواج داشته تا افرادی که قصد راه اندازی کسب و کار داشتند در این مدت با من ...
داستان عجیب یک آدم ربایی
ام بردم تا واقعیت را بگوید. ارسلان هم درآنجا گفت که به همراه چند پسر دیگر آرش را مورد آزار و اذیت قرار داده است. بعد از آن قرار شد همدستانش را به ما نشان دهد به همین دلیل از ما خواست تا او را به پارکی که در آن نزدیکی بود ببریم. من و ارسلان و یکی از دوستانم به پارک رفتیم. او از دور پسری را به ما نشان داد اما ناگهان از دست ما فرار کرد. همان موقع به سراغ پسری که ارسلان نشان داده بود رفتیم ...
تدارک مراسم عقدش را می دیدم که خبر شهادتش را شنیدم/ شهید دهه هفتادی که نُقل های سفره عقدش شاباش شهادتش شد
.... درباره ازدواج با او صحبت کردم و چند تا دختر خوب از جمله دختر عمویش را معرفی کردم. قرار شد فکر کند و به ما اطلاع دهد. از تهران تماس گرفت. دختر عمویش را انتخاب کرده بود . پسر در کت شلوار دامادی چه خواستنی شده بود. دل پدر از دیدن قد و بالای پسر غنچ میرفت و اشک شوق در چشمان مادر میدرخشید. مراسم نامزدی باقرائت خطبه محرمیت بین عروس و داماد برگزار شد و حالا همه دعاگوی داماد 23 ساله و ...
اقدام بی شرمانه مرد متاهل پس از تجاوز به دختر نوجوان
دختر اصرار به ازدواج با این پسر جوان را داشته است پدرش مخالف این ازدواج بوده و به بهانه نداشتن هزینه تهیه جهیزیه دختر به خواستگار جوان جواب منفی داده است. بدین ترتیب ماموران با فرضیه فرار دختر نوجوان به خاطر جواب منفی پدر به خواستگار تحقیقات فنی خود را آغاز کرده و در گام بعدی به سراغ خواستگار جوان رفتند. کامران وقتی متوجه فرار فریبا از خانه شد ادعا کرد که پس از مخالفت خانواده ...
در مقابل دزدی اسناد و رئیس جمهور ایستادم
شمالی استان قزوین کنونی تبعید کرده بود که بعدها به بخش جولیان در کرج امروز سفر می کنند. پدرم سال 1314 و در یازده سالگی به اتفاق خانواده اش به تهران سفر می کند و در این شهر ساکن می شود. این زمان مصادف با ساخت ریل راه آهن در تهران بود که او نیز در بخش تدارکات راه آهن مشغول به کار می شود. بعدها پدرم به فرش فروشی روی آورد. خانه ما در دوران کودکی خیابان باستان در محدوده خیابان جمهوری قرار داشت. کودکی ...
اقرار به آدم ربایی بچگانه
همراه دو نفر از دوستانم داخل خیابان بودیم که ارسلان را دیدیم. ارسلان با دیدن ما به داروخانه ای فرار کرد و ما هم او را از داخل داروخانه با کتک کاری بیرون آوردیم. ارسلان قرار شد پنج نفر دیگر را به ما معرفی کند که به ما گفت داخل پارکی در همان حوالی هستند. پس از این او را سوار موتورسیکلت کردیم و به پارک رفتیم و او از دور پسر جوانی را به ما نشان داد. وقتی به سراغ پسر جوان رفتیم او در فرصت مناسب از دست ...