سایر منابع:
سایر خبرها
... خوردیم تو این بلبشور منطقه و تهدید هر روزه آمریکا، اسراییل و عربستان و حتی بحرین فسقلی نیروهای نظامیون رو منحل کنیم؟ اون دولتها که مثل ... پشیمون از نداشتن نیروی نظامی حتی ژاپن داره بررسی میکنه که دوباره ارتشش رو تشکیل بده. گفت: غیر ممکنه اجازه بدن ارتشش رو تشکیل بده. گفتم: مگه امنیت یک کشور به اجازه کسی ربط داره؟ گفت: تو اصلا از اقتصاد روز جهان مطلعی؟ ...
کانتینرهای طبقه دوم هستند. مولا به فکر تسلی محبوبه است. مشت نشانه خروار نشان می دهد. خیلی برای آدم مشکل پیش میاد. مثل همه اینها. خدا بزرگ است. شما انتخاب کنید. نگران نباشید. من خودم اسباب تان را خالی می کنم. از همین پله ها یخچال بردیم بالا. همین 20فوتی بس است. یک خاور بیشتر نیست اثاث تان. 40فوتی سه تا خاور کوفته جا می شود. کانتینرها فرقی با هم ندارند مگر در اندازه و طبقه بالا یا پایین ...
کنند و پدرش در اصل داماد سرخانه است. با این حال از آن دختر خوشم آمد و به وضع مالی شان اهمیتی ندادم. پدرم گفت این ها به درد ما نمی خورند، اما من به حرفش گوش ندادم. پیرمرد حرف پسرش را قطع کرد و گفت: راست می گوید. حتی آنقدر عجله کرد که دو روز بعد از خواستگاری با هم عقد کردند. جمال بار دیگر رشته حرف را در دست گرفت و ادامه داد: خب جوان بودم و جاهل. راستش نخستین بارم بود که به ...
بنده های خدا صبح می آیند بیرون تا ساعت 12 شب، بعد می آیند می خوابند تا صبح روز بعد... یعنی پخت وپز ندارند؟ حمام نمی روند؟ سروصدا هم ندارند؟... خب آدم هستند دیگر، حمام که باید بروند، اما مزاحمت ندارند، قبلا تو آ اس پ یک سوئیت گرفته بودیم که دور بود... راه اینجا خیلی خوبه، شما یه سفارش بکنین... خیر می بینین، ما هم تلافی می کنیم... مستاجرها به صاحبخانه اصلی سپرده اند که به بیشتر از دو ...
... 19. این انجمن های حمایت از حقوق حیوانات یه فکری به حال مرغ ماهی خوار بکنن، بابا کسی که تا کمر میره تو آب ماهی شکار میکنه حقش نیست بهش بگن مرغ. 20. یه بار تو تالار شام بهم نرسید رفتم از شاباشای دوماد پنجاه تومن برداشتم رفتم بیرون شام خوردم. 21. تو بی آر تی یک خانومی تشنج کرد، کناریم یکی زد بهم گفت مملکت که بی صاحب باشه همین می شه. خیلی زود نتیجه گیری کرد. ...
! انگاری یاتاقان سوزوندم!... گفتم چیکارم داری جناب سرهنگ؟! من که کاری نکردم؛ فقط منتظر رفیقامم، اوناهاشون، اونجا نشستن!... دیدم یه نگاهی به تو و امیر انداخت و این بار گوشم رو گرفت کشید بالا و نعره زد: که این طور؛ پس شما یه باندین!... اینوگفت و اومد سراغ تون!... – و دستمون رو گرفت و از شبستون آوردمون بیرون... – و شروع کرد به زدن... – حالا نزن، کی بزن! صدای ...
خورد کردم... شاید اون موقع برام بزرگ بوده، ولی الان که بهش نگاه می کنم می بینم اصلا ارزش نداشت، اصلا کدوم مشکل اینقدر بزرگه که بتونه دنیا رو به هم بریزه؟ کدوم ناراحتی می تونه در گردش ماه به دور زمین خلل ایجاد کنه؟ تو خلقت خدا، تو آسمون و کهکشانها، ما خیلی کوچکیم، اندازه ی همین مگس، دو روز مهمون این دنیاییم و بعد پر می کشیم به جایی که ازش اومدیم، پس طبعا چیزی که اسمشو مشکلات زندگی می زاریم هم باید خیلی کوچیک باشه. زندگی کوتاهه، شاید بعضی چیزها ارزش یه اخم منم نداشته باشه، چه برسه به ناراحتی ها...قدر لحظه های زنده بودن رو بدونیم. ...
که به موجب آن شاهزاده خانم فوزیه به ملیت ایرانی درآمد. مراسم عقد ما در قاهره به وسیله یکی از روحانیون عالی مقام برگزار شد. از خانواده من کسی در آن مجلس حاضر نبود ولی افراد خانواده عروس و عده ای از رجال مهم ایران در آن شرکت داشتند. پس از انجام این مراسم عروس خود را به ایران آوردم. جشن اصلی ازدواج ما در تهران برپا شد و با وجود آنکه بر حسب ظاهر با شکوه و جلال بسیار برگزار گردید از لحاظ معنویت و کیفیت ...