سایر منابع:
سایر خبرها
تهران در حال غرق شدن در فلافل فروشی ها
که داخل آنها کاسه های بزرگ ترشی، گوجه و کاهو چیده شده است. مغازه هایی که این روزها در اکثر نقاط شهر شعبه ای برای خود دست و پا کرده اند. مغازه هایی که بعدازظهر ها پر از مشتری هستند و با تاریک شدن هوا کاسبی آنها به اوج خود می رسد. روزهای تعطیل که دیگر در برخی از این مغازه ها جای سوزن انداختن هم نیست. بی بی گل، مامان جون، مامان بزرگ، خاله ریزه و ... برخی از اسم های مغازه های فلافل فروشی هستند که همه ...
چرا فقرا می سوزند؟
کارم را از دست بدهم، چه کنم؟ با این پاها که انگشت هایش این طور به هم چسبیده دیگر چه کسی به من کار می دهد؟ مرد دیگری پاها و نیمی از بدنش موقع جوشکاری سوخته. می گویند در سال، هزار و 350 نفر تنها به دلیل سوختگی های الکتریکی معلول می شوند. در سایه دیوارچمباتمه می زند: حالا باید با بیکاری چه کنم؟ چه کسی خرج زن و بچه ام را می دهد. حالا حالاها خوب نمی شوم... اشک در چشمانش حلقه می زند. فقر، سهل انگاری، پشیمانی و استیصال، اینجا بدجوری توی چشم می زند. منبع: روزنامه ایران ...
مرگ یک نویسنده
رنگ ناشر پیاده شد و با احتیاط به اطراف خیابان چشم دوخت. ناشر که قسمتی از صورت خود را پوشانده بود، درسکوت و بی هیچ سخنی، دستهایش را روی فرمان گذاشت و مرد سیاه، در دل تاریکی و با گام های لرزان، به دور از چشم رهگذران به سمت خانه نویسنده حرکت کرد... او پس از چند دقیقه پیاده روی، به مکان مورد نظر رسید و با شتاب از دیوار خانه بالا رفت و خودش را به راهرو باریک رساند؛ سپس در اتاق را باز کرد و ...
کوچ رباخواران از حجره های ته بازار به صفحه نیازمندی روزنامه ها!
. اینجا از مطب یک پزشک فوق تخصص که شش ماه شش ماه وقت می دهد شلوغ تر است. حدود یک ساعت طول می کشد که نوبت به من می رسد. وارد یکی از اتاق های شیک شرکت می شوم که مرد جوانی به عنوان مدیرعامل شرکت به صندلی بسیار بزرگ، سیاه رنگ و خیلی شیکی تکیه زده است. دور تا دور اتاق به شکل بسیار زیبایی دکور چیده شده است و گوشه ای از اتاق مدیر عامل نیز یک دست مبل گرانقیمت چیده شده است. هنوز روی ...
چشیدن طعم خوش زیارت، همراه با سوغاتی اصیل ایرانی
به گزارش دولت بهار به نقل از فارس از مشهد، در یکی از روزهای شهریوری به سر می برم و نیت نموده ام روزم را با زیارت امامم متبرک کنم؛ ساعت های منتهی به وقت هجرت خورشید به جانب غربی زمین است و از همین روست که گرمای هوا رو به افول می رود؛ اذن دخولم را از باب الجواد ابن الرضا(ع) طلب می کنم و بعد هم زیارتی دل چسب؛ عزم رفتن که می کنم و راه رفته را که باز می گردم، همان حوالی باب الجواد، چشمم به پوستری می ...
آقا مهدی شرع پسند معلم اخلاقی برای همگان بود
باشید خلاصه آمدم پیش آقا مهدی گفت چی بود: ماجرا را برایش گفتم آقا مهدی خیلی خوشحال شد و این کار حاج آقا را تحسین کرد، گفت خوشم میاد از شجاعت این مرد، مرد خیلی شجاعی است، خلاصه سنگرهای کمین زده شد و بچه ها برای نگهبانی از آن استفاده می کردند. - یک روز با آقا مهدی و چند نفر دیگر رفته بودیم حمام و از شهر برگشتیم و رسیدیم به مقر و به محض اینکه از پشت وانت پیاده شدیم یکی از بچه ها رو کرد به ...
عالی و عاشقانه اما با سختی!
.... او با روی باز قبول کرد. اما من که در بی سعادتی شهره آفاقم، دیگر او را ندیدم تا روزی که تصویر اعلام شهادتش را روی دیوارها مشاهده کردم. بی سعادتی من همچنان ادامه داشت به طوری که بعد از یک سال که از شهادتش می گذشت، توفیق صحبت با خانواده شهید هم جور نمی شد. با شروع ماه ذی الحجه در یکی از شب هایی که سخت دلم حال و هوای حضور در منا و عرفه را کرده بود ناگهان در گروه تلگرامی خبرگزاری های خوزستان پستی را ...
یک دستم کلاش بود؛ یک دستم دوربین
خانم فاطمه سادات نواب صفوی، دختر شهید نواب صفوی، کلاس درسی بود از آنچه که ندیده بودم و باور نداشتم و تصور هم نمی کردم؛ دیدن جنگ از نگاهی زنانه، آن هم نه فقط در پشت جبهه و یا حتی در قامت پرستار و بهیار و... که در قالب مجاهدی فعال و در صحنه، ایدئولوژی و باور و آرمانی را برایم ترسیم کرد که در زندگی امروز من و امثال من بسیار کم رنگ و شاید نامفهوم است. زنی که در دوران پیش از انقلاب، همراه همسر ...
تکلیفی که امام برای آیت الله خامنه ای تعیین کرد/ رجزخوانی رهبر انقلاب برای صدام
باشم – این حرفها چیست! شما بگوئید بروند بجنگند، خدا می رساند، درست می کند، هیچ طور نمی شود. منطقاً حرف امام برای من قانع کننده نبود؛ چون امام که متخصص هواپیما نبود؛ اما به حقانیت امام و روشنائی دل او و حمایت خدا از او اعتقاد داشتم، می دانستم که خدای متعال این مرد را برای یک کار بزرگ برانگیخته و او را وا نخواهد گذاشت. این را عقیده داشتم. لذا دلم قرص شد، آمدم به اینها – حالا همان روز یا فردایش، یادم ...
بزرگ مردی که نقش مهمی در تشکیل سپاه پاسداران خرمشهر داشت/اخلاص و ارادات شهید جهان آرا به امام خمینی رحمه ...
کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و ...
مداحان نباید سرمایه 1400 ساله را هدر بدهند/ کار علمی نگاه بی تعصب می خواهد
ادامة داستان راستان داشتند؛ اما به دلیل گرفتاری کاری نتوانسته اند آن را ادامه دهند. شاید سوژة 500 داستان دیگر هم داشته است؛ اما همین دو جلد و به ویژه مقدمة جلد دوم همان بیماری ای است که امروز ما دچار آن شده ایم. چرا ذائقة را بالا نبریم؟ مدرسة سیار گسترده ای به گستردگی مداحی از کجا پیدا کنیم؟ مدرسة مداحی هزینه ای ندارد و همه جا از زن و بچه و مرد و بی سواد و باسواد در روستا و شهر و اخیراً فضای ...