سایر منابع:
سایر خبرها
زندگی سعی کردم خوب زندگی کنم. اما به این فکر می کنم که دیگر حضورم در این دنیا معنایی ندارد. یعنی هیچ وقت نگرانی نداشتید؟ داشتم. آدم بدون نگرانی وجود ندارد. همه آدم ها نگران می شوند. نگرانی دارند. نگرانی های شما از چه نوعی بود؟ من بیشتر نگران مسائل جامعه خودم بودم. دوست داشتم جامعه بهتری داشته باشیم. کشوری بهتر. پیشرفته، مستقل، همچنین آزاد. الان که ...
. در آن زمان رسم بود که بعد از پایان سال تحصیلی، دانش آموزان جشنی برگزار کنند و آن سال اجرای دو نمایش بخشی از این جشن بود. منزوی در هر دوی آنها که متن شان را پدرش نوشته بوده بازی می کرد. یکی از نمایش های شعری در قالب مثنوی بود و در مدح دبستان. وسط یکی از تمرین ها منزوی این بیت به ذهنش می رسد و پدرش هم بدش نمی آید و آن را به نمایش اضافه می کند. بعد از این بیت کودکانه، شعر در منزوی پنهان می ...
آنکه آشنایی ما به ازدواج بیانجامد در نامه ای به من نوشته بود:”ای کاش زمینه مساعد بود با هم به جبهه حق علیه باطل می رفتیم و در کنار جوانان مسلمان جشن عروسی را برپا می کردیم. “حدود 2 سال اول زندگی را در خانه پدری شان زندگی کردیم تا توانست خانه مستقلی بسازد. در مسایل سیاسی بسیار حساس بود. روزی کتابی برایم آورد و گفت: “چون وقت ندارم این کتاب را بخوان و خلاصه کن تا من خلاصه آن را بخوانم.” گفتم بگذار برای ...
مالی تهران از جمله وزارت اقتصاد ودارائی وکاخهای شاه وپادگانها وتحویل گرفتن سلاحها از دست مردم واسکان وتشکیل نیروهای مردمی جهت حفاظت ازاموال بیت المال را بر عهده داشت. برای آشنایی بیشتر با این شهید، خبرنگار کوله بار گفتگویی با علی قائمی فرزند شهید رضا قائمی داشته است که در پی می خوانید: • کمی درباره شهید و زندگی وی بفرمایید؟ شهید علی قائمی در 6 سالگی پدرش را از دست داد و ...
نوشته بود "خدایا پدرم زندان است هر جور شده آزادش کن"، یکی دیگر نوشته بود "دیگر نمی گویم بابا آب داد، چون دیگر پدری ندارم برایم آب بیارد". در این روز همچنین موسیقی کودکان توسط گروه موسیقی دیلان اجرا شد و همه مشغول به رقص و پای کوبی بودند. اما کمی آن طرف تر پسر بچه ای در حال کفاشی بود و کفش واکس می زد، دوستش هم در آنطرف تر فریاد می زد "آدامس دارم بخرید بسته ای 1000 تومان"، اما توجه ...