سایر منابع:
سایر خبرها
روشنگرانه حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) و در واکنشی منفعلانه، انجام پذیرفته است تا منفوریت و مبغوضیتی را که از این جنایت قتل فرزند پیامبر در افکار عمومی امت اسلام، برای او حاصل آمده بود، به گونه ای بزداید . بنابراین، یزید، سعی کرد که با برخی رفتارها و حرکات نمایشی همچون اجازه عزاداری به کاروان اسرا و تبری جستن و اظهار بی اطلاعی از نحوه رفتار نماینده خویش در عراق و متهم کردن و لعن ابن زیاد به ...
، تهاجم علیه دنیاگرایی و دنیا طلبی، تربیت شاگردانی در مدرسه علمی و فکری، حمایت غیرعلنی از قیام مختار و احیای مصایب عاشورا و یاد شهدا کربلا توانستند راه را برای احیا و معرفی فرهنگ و مکتب کربلا باز کنند و آن را تحویل فرزند بعد از خودشان دهند. وی همچنین ادامه داد: امام سجاد(ع) با روشنگری و بیان خطبه های فراوان؛ جریان حق علیه باطل را برای همه روشن و چهره دشمنان اسلام و یزیدیان را فاش کرد. ...
مرکز حکومت امام علی(ع) بود و مردم این شهر خاندان علی(ع) را از یاد نبرده بودند. علی بن الحسین را در حالی که تنی رنجور و آهن و غلی در گردن داشت وارد شهر کوفه نمودند. علی بن الحسین(ع) در سرزنش مردم شهر کوفه چنین فرمود: مردم، آنکه مرا می شناسد، می شناسد. آنکه مرا نمی شناسد خود را به او می شناسانم. من علی، فرزند حسین، فرزند علی بن ابیطالبم. من پسر آنم که حرمتش را در هم شکستند و نعمت و مال او را به ...
سجاد علیه السلام می گوید: آب بردم برای حضرت وضو بگیرند ایشان تا آب را دیدند آنقدر گریه کردند و اشک هایشان وارد آب شد و دیگر آن آب مضاف بود و نمی شد با آن وضو بگیرند. به ایشان گفتم: آقا خسته نشدید از این همه گریه ایشان گفتند: یعقوب نبی علیه السلام چند پسر داشت که فقط یک پسرش از او دور افتاد و به علم نبوت می دانست پسرش زنده است و آنقدر گریه کرد تا چشمانش سفید شد. هجده نفر از اهل بیتم را زنده زنده سر ...
در آب بود، به آسمان چشم دوخت [هم چنان در این حال بود] بود تا صدای اذان صبح را شنید. فاطمه(س) یکی از دختران امیرمؤمنان علی(ع) از جابربن عبدالله انصاری تقاضاکرد که نزد امام سجاد(ع) برود و از آن حضرت بخواهد که جانش رااز آسیب عبادت بسیار حفظ کند، جابر نزد امام سجاد(ع) رفت وآن حضرت را از تحمل آن همه رنج طاقت فرسا در عبادت برحذر داشت. امام سجاد(ع) به او فرمود: ای همنشین رسول خدا(ص ...
.... آرام آرام رفت تا بر بالای تپه ای رسید و دست به دعا برداشت. هنوز دعای او تمام نشده بود که ابری در گوشه آسمان پیدا شد. ابر آهسته پیش آمد تا تمام آسمان را فرا گرفت. به ناگاه آسمان غرّشی کرد و بارش باران آغاز شد. غلام، خدا را شکر کرد و از تپه پایین آمد. من که آن کرامت را دیدم، به همراه مردم دنبالش رفتم تا به خانه امام سجاد علیه السلام رسیدم. غلام، داخل خانه شد. من خدمت امام علیه السلام رسیدم و ...