سایر منابع:
سایر خبرها
ادعا کرد که از کارکنان بیمارستان است و با او قرار ملاقات دارد به همین خاطر از من خواست تا به پشت بام بروم و یک ساعت در پشت بام منتظر بودم تا اینکه دختر جوان و یاسر از خانه خارج شدند و یاسر پس از نیم ساعت با غذا به خانه برگشت. به یاسر مشکوک شده بودم و هنگام خوردن شام از او خواستم تا در مورد رابطه اش با دختر جوان حرف بزند اما یاسر جواب روشنی به من نداد تا اینکه ساعت 11 شب دیدم یاسر با تلفن ...
...! چرا این داروی لعنتی منو نمی آری!؟ در همان حال که چشم به تلویزیون دوخته بودم، گفتم: مامان رفته بیرون بابا جون و در این لحظه بود که پدر با عصبانیت مشتش را کوبید روی ویلچرش و خواست برگردد و به طرف اتاقش برود که ناگهان صندلی چرخدارش به سمت عقب راه افتاد و پدر که هنگامی که داروهایش را دیر می خورد، به سان دیوانه ها به تمامی کنترلش را از دست می داد، قبل از اینکه بتواند نرده ها را بگیرد یا ...
این خبر، تیمی از مأموران کلانتری 107 فلسطین در محل حادثه حاضر شدند. شاکی در توضیح ماجرا گفت: مدتی بود تصمیم داشتم گوشی تلفن همراه گرانقیمتی بخرم. ساعتی قبل به پاساژ علاءالدین رفتم و یک گوشی گرانقیمت به مبلغ 5 میلیون تومان خریدم. کنار خیابان منتظر تاکسی بودم که خودروی 206 سفیدی کنارم توقف کرد. راننده مدعی شد مسافرکش است. از آنجایی که هوا خیلی سرد بود و تاکسی ها هم به دنبال مسافر دربست بودند، من و ...
"ریک" کورنیش، 1941 قبل از ملحق شدن به نیروی دریایی، در دانشکده اقتصاد لندن در رشته اقتصاد تحصیل کرده بود. او در نیروی دریایی کاپتان قایق موتوری اژدرانداز بود که برای مبارزه با کشتی های جنگی آلمان اعزام می شدند. من هم برای نیروی دریایی کار می کردم و به امواج رادیویی فرکانس بالای ارتش آلمان گوش می دادم. در سوئیس تحصیل کرده بودم و کاملاً به زبان آلمانی تسلط داشتم. اریک به پورتسموث ...
ام و باید کفش هایم را تحویل بدهم. فاخلع نعلیک کردم و کفش ها را تحویل دادم و باز هم کارتی دیگر به کارت هایم اضافه تر شد. وارد همان در مذکور شدم و با سومین ایستگاه بازرسی روبرو شدم. سومی را هم پشت سر گذاشتم. تا اینجایش که خوب پیش رفته بود. روی ساعت نگاه کردم، عقربه ها ساعت 9 و 50 را نشان می دادند. خدا کند قبل از آقا برسم! به مرحله شیرین پذیرایی رسیدم. به خاطر عجله ای که داشتم، دو دانه خرما ...
.... درمسیر بودم که پسرکوچولو شروع به گریه کرد و برای ساکت کردنش از پسرک خواستم تا موبایل پدرش تماس بگیرد و یکی از گوشی های سرقتی ام را در اختیار پسرک قرار دادم که او شماره پدرش را گرفت و زمانیکه صدای پدر نگران را شنیدم دلم برایش سوخت. پدر جوان التماس می کرد تا پسر و خودرویش را به آنها بازگردانم تا سفرشان خراب نشود و می گفت که کارمند است که دلم به رحم آمد و تصمیم گرفتم خودرو را ...