سایر خبرها
. چهار، پنج بار بعضی فیلم ها را می دیدم این طوری بود که برخلاف همه هم نسلی هایم جادوی سینما را با خود سینما کشف کردم. وارد دانشکده هنرهای دراماتیک شدم. اولین نمایشنامه ریتمیک را نوشتم. تئاتر عروسکی کار کردم. فیلم های تبلیغاتی ساختم. نمایشنامه افسانه ای نوشتم، در 7 پرده به نام خاتون خورشید باف و فیلم موزیکال حسن کچل (1348) را کارگردانی کردم و بعد هم طوقی (1349)، بابا شمل (1350)، قلندر ...
همه چیز مرده بود، اکنون تنها من بودم و وسعت بی رحمی این دنیای پهناور. من بودم و من و فقط من! پس از ترک خانه امان نخستین جایی که برای رفتن به نظرم رسید، خانه " ژاله " بود. دوست شهرستانیم که برای تحصیل به تهران آمده بود. پولهایم آن قدر نبود که کفاف هزینه زندگی کردن در خانه دیگری را بدهد. ژاله راحت قبول کرد که هم خانه اش شوم. روز و شب کار می کردم تا چیزی دستم را بگیرد. روزهای گرسنگی ...
، چه حس زیبایی، شاید سنگینی دوشم داشت کمتر می شد، سبک تر شده بودم. فاصله جایی که ایستاده بودم تا جایی که دستم را روی کاشی درب ورودی گذاشتم، در نظرم ثانیه ای نبود اما دنیایی حرف داشت. هنوز داشتم می رفتم، سبز و طلایی و نقره ای، من خودم نبودم، احساسم این بود که اینجا جایی است که هیچ وقت پیش از این نبوده ام، اینجا فقط خودم بودم، گویی آغاز تولد بودم، گویی می خاستم به دنیا بیاییم، اما من که ...