گرفته اند، انگار تمامی غنچه ها شکفته اند و حالا این گلها بودند که میدان معلم شهرستان زرند را به گلستان کتاب تبدیل کردند. این غنچه های هلالی با شعارهایی همچون بابای کتابخون + مامان کتابخون = خانواده دانا ، مامان، بابا، من از تو الگو می گیرم، چی دوست داری یاد بگیرم؟!! ، من با بازی یاد می گیرم، بیا کتاب بازی کنیم! ، خواندن بازی منه، کتاب همبازی منه ، کتاب فقط لالایی شبم نیست، غذای مغزمه ، چرا ...
...، هوشیار باشید که کلکش نگیره بزارید به حال خودش باشه ماها دستش بهونه ندیم نقل قول +8 #112 مجید انصاری 2017-01-18 21:25 خفه شو مردک عوضی وقتی بازی مراکش لغو شد چرا بیخود تیمو تو دبی علاف کردی ّ. نقل قول +6 #111 عشق 2017-01-18 21:22 بابا یکی الکل شراب این آقا رو کم کنه. جدی قاطی کرده مرتیکه. مثل عقرب دور خودش آتیش روشن کرده و داره به خودش نیش می ...
جوان است. او می گوید: اختلاف سنم با پسرم غلامرضا 14 سال است. غلامرضا، پسر بزرگ خانواده در خانه نیست، مادر می گوید: هر روز بعد از ظهر به کنار مزار پدرش می رود و ساعت ها می نشیند و حرف می زند اما علیرضا که امسال به کلاس اول رفته زیاد معنی مرگ و شهادت را نمی داند و هر روز می گوید مامان مگر بهشت تلفن ندارد که بابا به من زنگ بزند؟ علیرضا هر روز منتظر زنگ پدر از بهشت است و گوشش به موبایل مادر است. اما ولی ...
سرخابیش باشه!؟ اگه بحث پخش زنده س که میشه جای بازی استقلال و پرسپولیس رو با هم عوض کرد! سلام شاید دلیلش این باشه که شما حداقل یک شب جشن صدرنشینی داشته باشید , که البته اینبار ؟ .... نشد دلیل افت تراختور دو نفر شاید هم بیشتر نفوذیهای تیم پیروزی سلام از همین تیمتون نوری و عالیشاه رو کنار بزار ببین چه فاجعه ای اتفاق می افته مازادهای پرسپولیس کند ...
قرار داشتند. لذا چند نامه نوشتند و به شاه گوشزد کردند که این اعدام ها به صلاح نیست، اما شاه به حرف آقایان گوش نکرد. ر. ک. به: خاطرات آیت الله خلخالی ج 1 ص 48 حضرت آیت الله خامنه ای دست نوشته ی در تجلیل از شهید نواب صفوی بسمه تعالی سلام بر آن پیشاهنگ جهاد و شهادت در زمان ما. سیدعلی خامنه ی از مسئله فدائیان ...
...: خانم حق نشستن ندارند؟ یکی از آنها جواب داد، این صندلی مال ایشان است. صندلی را کشید نزدیک خودش و گفت بنشین. من نشستم. گفتند ملاقات تمام شد. حتی سلام و علیکی که خودشان اجازه دادند، انجام نشد. بدون یک کلمه حرف زدن برخاستیم. حالا محسن را می خواهند از پدر جدا کنند، نمی شود. او چنان به سینه بابا چسبیده بود و حاضر نبود از بغلش جدا شود که مجبور شدند تا در ساختمان ما را با او بیاورند. آنجا ...
بام فرستادم و گفتم: با تو کاری ندارند، به دنبال من آمده اند، شما بالای سر بچه ها بمانید! پرویز و سایر مأموران از من خواستند که بدون سر و صدا همراه شان بروم. بچه ها دورم جمع شده بودند و گریه و زاری راه انداختند و داد می زدند: مامان ما را کجا می برید! مامان ما را نبرید !... ساواکی ها می خواستند به هر نحوی که شده آنها را ساکت کنند، می گفتند: با مادرتان کاری نداریم ...
مربی دنیایی نقل قول +8 #31 amir hoein 2017-01-16 09:43 واحد شمارش بیانیه:کیروش بر ثانیه نقل قول +6 #30 مهتاب 2017-01-16 09:42 چون توی فدراسیون یه مَرد وجود نداره نقل قول +3 #29 رفیعی ایلام 2017-01-16 09:38 بابا این دلال موزامبیکی رو رد کنید بره، 6 ساله سرمربی تیمه ، هنوز یه جام نیاورده، بالاترین افتخارش باخت با اختلاف یک گل به ...
ساواک دنبال ما بود. مادرم چند سخنرانی بر قبر پدرم کردند و روزنامه ها نوشتند که روح نواب در همسرش حلول کرده است . در کودکی مادر مجبور بودند ما را از ترس رژیم مخفی نگه دارند. حتی مدتی در روستاها زندگی کردیم. برای مادرم به عنوان یک زن با آن شرایط بزرگ کردن 3 دختر خطراتی داشت. همیشه می گفت اگر بچه های نواب بد تربیت بشوند من چه جوابی به جامعه بدهم. مادرم یک شیرزن واقعی هستند که از ابتدا هسته انقلابی بودن و روح انقلابی را در ما به وجود آوردند و آنقدر مطالب زندگی پدرم را با عشق تعریف می کردند که همه آن عظمت به زیباترین صورت در روح ما شکل گرفت. ...
جباروف؟؟؟؟؟؟؟میگن با عصا اومده تهران باباااااااااا توی هافبک های فانتزی ارتش سرخ گیر کنه تازه معلوم میشه کیهههه!!!! به خدا قسممممم بلایییی سر استقلال بیاریم تو تاریخ بنویسن اینااا تیم نیستن که سالمندانه خخخخخخخخخخخخخخخ فقطططط دفاع چپ درست شههههههههههه یه هافبک رونده چپ رو پوشش بده به خداااااا هیچکسسسسس جلو دارمون نیست...! ایننم مثل بختیار وافشین بدبختت ...
: اگر امشب شفای مرا از حضرت معصومه (سلام الله علیها) گرفتی ، فبها؛ و الا صبح جنازه مرا روی تختخواب خواهی دید و این جمله را جدی گفتم ، تصمیمم قطعی بود. مادرم غروب به طرف حرم رفت . همان شب مختصری چشمانم را خواب گرفت ، در عالم رؤ یا دیدم سه زن مجلله از درب باغ (نه درب سالن ) وارد اطاق من که همان بچه هم پهلوی من روی تخت خوابیده بود آمدند، یکی از زنها پیدا بود شخصیت او بیشتر است و چنین فهمیدم ...
خانه
