سایر منابع:
سایر خبرها
خالد مسعود که بود؟
کنترلش را از دست داد و با پیرز مات، یکی از طرف های دیگر بحث، وارد دعوا شد. نتیجه این زد و خورد، زخمی 8 سانتیمتری روی گونه چپ پیرز مات بود. آدریان راسل آجائو به همراه هم مدرسه ای ها آقای مات اکنون درگذشته است، ولی هتر، همسر او، ماجرا را به یاد دارد: “همسرم داشت از کسی که برایش کار می کرد، دفاع می کرد.” “نمی دانم چطور دعوا شروع شد.” المز جرم خودش را پذیرفت ...
آجیل عید را دوست دارم
این جشن باستانی به میدان جنگ شباهت پیدا می کند. توصیه من این است که از خانه بیرون نروند. ما در کرواسی جشنی شبیه چهارشنبه سوری داریم . س: از روی آتش می پرید؟ نه . مثل مراسم قاشق زنی در ایران در ماه دوم میلادی هم ما در یک شب خاص چیزی شبیه به این داریم. بچه ها صورت خود را پوشانده و جلوی در هر خانه ای می روند و خوراکی می گیرند. س: شما عیدی می دهید؟ سال های ...
چه عیدها که در کنار مزارتان تحویل می شود
شهرداری تهران گذاشته استفاده کنید. عید نوروز یکی از سال های جنگ به من اطلاع دادند حاج حمید شب عید از جبهه به خانه می آید. من هم زودتر از همیشه از ستاد مقاومت به کیان پارس رفتم و مشغول کارهای خانه از جمله خرید و پختن شام شب عید شدم همه چیز آماده شده بود ولی خبری از حاج حمید نبود. سفره را پهن کردم قابلمه غذا را کنار سفره گذاشتم حتی ماهیتابه که ماهی شب عید را در آن سرخ کرده بودم، هم کنار سفره ...
سروش رفیعی استقلالی است و به تراکتور برمی گردد!
ندارم کار کنم. کامیابی نیا: شاید ایجنت می شدم. انصاری: معلم. * سرگرمی؟ ماهینی: از تمرین می روم تا شب که می خوابم مشغول بچه داری می شوم. رفیعی: سریال و فیلم می بینم. کامیابی نیا: کنار خانواده بودن. انصاری: گاهی کتاب می خوانم و با خانواده به سینما می رویم. * رنگ مورد علاقه؟ ماهینی: می گویند قرمز ولی ...
شهید مدافع حرمی که سنگ مزار ندارد
و از آسمان پیش خدا دارد نگاهمان می کند و نباید ناراحت باشیم. خانم فروغی البته آن قدر که نگران بچه ها و آینده شان است، نگران پیگیری شهادت همسرش توسط نهادهای مسوول و بنیاد شهید نیست: پیگیر که هستم؛ اماخانواده ام برایم مهم تر از پیگیری های اداری است. اتفاقاً همین امروز با مسوولان برای بار چندم تماس گرفتم. خدا خیرشان بدهد. آن ها هم دلشان می سوزد؛ اما این که چرا هنوز پرونده همسرم، دست بنیاد شهید نرسیده ...
سپیده خداوردی: محبوب هستم ولی مشهور نه!
دیگر کلافه می کند؟ ببینید سانیار زیاد شیطون نیست، زیادی پرانرژی و کنجکاوه یا شاید هم ما مثل قدیمی ها نمی توانیم پا به پای بچه بدویم فکر می کنیم بچه هایمان شیطون هستند. ولی در کل من از شیطنت ها یا بازیگوشی های سانیار خسته نمی شوم و بیشتر از اینکه توانم آنقدر نیست که پا به پایش باشم ناراحت می شوم. اهل ورزش کردن هم هستید؟ ای وای، دست روی دلم نگذارید که خون است. ورزش ...
دکتر معروف ایرانی که با منشی و یک خانم دیگر به صورت پنهانی بود!
دکتر به حسابش واریز کرده بود، دید ناچار لب به اعتراف گشود. دختر جوان طراح این اخاذی ها را خواهرش که منشی دکتر است، معرفی کرد. با به دست آمدن این سرنخ، ماموران خیلی زود به مطب پزشک رفتند و در حالی که الهام پشت میز نشسته بود و از ورود ماموران شوکه شده بود، دستگیر شد. الهام که خواهرش را در خودروی پلیس دید، فهمید رازش لو رفته است و گفت: حقوقم کم بود و بارها از دکتر خواسته بودم بیمه ام کند اما نپذیرفته بود. وقتی فهمیدم رازی دارد که نمی خواهد خانواده همسرش بدانند دست به کار شدم و از خواهرم خواستم همکاری کند. ابتدا نپذیرفت و وقتی شنید پول را بین خودمان تقسیم می کنیم وسوسه شد. ...
اعضای پژاک در بازجویی ها چه گفتند؟
...> او در ادامه از هادی درباره تعداد خواهر و برادرهایش سئوال می کند. هادی می گوید: ما سه برادر هستیم. گفت: حالا که سه برادر هستید، بگذار یکی از شما فدای راه کُردستان شود. “احسان ابراهیمی” یکی از افرادی است که پس از یک شکست عاطفی در زندگی و غم ناشی از آن، در دام شگردهای فرقه ای پ. ک.ک گرفتار شده است. احسان می گوید: داخل کافه با فردی به نام مسعود نشسته بودم. من کمی ...
بچه ها مرا عمو کچله صدا می زنند!
که مسابقه محله به شهرهای مختلف رفت و در آن سال مسیر ما از کردستان شروع شد و ما از آنجا به شهرهای زیادی رفتیم تا در نهایت به بندرعباس رسیدیم. تابه حال اتفاق افتاده بچه هایی که به مدرسه یا محله هایشان رفته اید را دوباره ببینید؟ بله همین چند وقت پیش در هواپیما بودم، مهماندار به من گفت کاپیتان با شما در کابینه کار دارند. من هم داخل کابین رفتم و با خلبان خوش وبش کردم که به من گفت ...
گفت وگو با گلوریا هاردی؛ ماجرای دوستی بابانوئل و حاجی فیروز
...> بله، اما بچه های الان دیگر به همین راحتی ها به یک عیدی مختصر راضی نمی شوند. آن موقع ما با یک 200 تومانی ناقابل کلی حال می کردیم. ولی الان اگر به بچه ها تراول هم بدهی، می گویند برو بابا این چیه! در روزهای خوش عید، میانه ات با ضدحالی به نام پیک نوروزی چطور بود؟! خیلی وحشتناک. پیک نوروزی کابوس شب های عید من بود. تو هم از آن دانش آموزانی بودی که تازه یازدهم یا دوازدهم ...
گرفتن عکس شهادت در آتلیه برادر
.... به خاطر تاریخ ماموریت سید محمود نشد که آقا خطبه عقدمان را بخوانند ومن متاسفانه از این سعادت بی نصیب ماندم. سید محمود خیلی از شهادت حرف میزد وحتی به من گفت: برای شهادتش دعا کنم من گفتم : انشالله عاقبت بخیر شوی ولی برای من خیلی سخت است اول زندگی این دعا را برای شما از خدا بخواهم ،برای چند لحظه من خیلی منقلب شدم ، سید محمود که متوجه شد بحث را عوض کرد و گفت : حالا ناراحت نشو هرچی خدا ...
شهید بذله گوی یگان ویژه فاتحین را بیشتر بشناسید
: موقعی که گلوله به سرش اصابت کرد، کنارش بودم. دیگر هیچی نفهمیدم. همان جا وسط جاده نشستم. خمپاره مثل باران می آمد. بچه ها داد می زدند؛ بلند شو بیا این طرف. ترکش می خوری. ولی من در حال خودم نبودم. یوسف آمد، دست مرا گرفت و با خودش برد. این بار صدای علیجان بود که از بی سیم شنیده می شد. سراغ محمد را می گرفت. می پرسید چرا جواب نمی دهد؟ گفتم: بی سیم نزن. دیگر جواب نمی دهد.گفت: چی شده؟ گفتم: تیر ...
احمد توکلی: امام قوی ترین حامی بنی صدر بود/ دادگاه مجاهدین در استادیوم برگزار شد
توکلی را [با اندکی تلخیص] در ادامه می خوانید: آقای احمد توکلی جوان قبل از اینکه وزیر یا نماینده شود، می شود دادیار بهشهر، آن هم بدون تخصص و تحصیل در این زمینه، شهری که شهرت ویژه ای هم در اجرای حدود شرعی و قضایی مثل قطع دست و پا داشته است، اگر الان دوباره به آن سال ها برگردید باز همان رفتار را انجام می دهید؟ یعنی به همان صورت و شیوه سعی می کنید اجرای احکام داشته باشید یا اینکه چون حوزه ...
گزارش تصویری /اینجا خانه تولستوی است
...> وارد که می شوم، خانم میانسالی پشت میز نشسته و مثل همه متصدیان اماکن توریستی تماما روسی حرف می زند و پاپوش های نایلونی را تحویلم می دهد. ورودی این خانه موزه، نفری 200 روبل (معادل 13 هزار تومن) است و برای این که اجازه عکس برداری داشته باشی، باید 200 روبل دیگر بپردازی. کارتی به من داده شد که به گردن آویزان کردم تا مشخص باشد اجازه عکاسی دارم. در همان بدو ورود، شیفته ی آینه چوبی زیبایی شدم ...
به جرم انتشار کتاب محاکمه شدم
و خیرین شهر کرمان که هنوز هم یتیم خانه او در این شهر محلی برای نگهداری کودکان بی سرپرست است. صنعتی زاده تعریف می کند: پدربزرگ و مادربزرگم فقط یک بچه داشتند که پدرم بود، به این جهت پدرم من را فرستاد کرمان، پیش آن ها که جای او باشم. به این ترتیب، من به کرمان آمدم. پدربزرگ من به کلی کر بود. مادربزرگم به شدت وسواسی و مذهبی. از صبح تا شب قرآن می خواند و با کسی حرف نمی زد. همین خانه ای که حالا دفتر ...
ابراهیم نمی دانست چه کسی به خانه زن باردارش می رود / مدیر ساختمان شب ها در آپارتمان سارا چه می کرد؟
رکنا: ... سارا که کارمند شرکت خصوصی است بعد از مرگ همسرش به تنهایی در این ساختمان زندگی کرد، گاهی همکاران و دوستانش به خانه اش رفت و آمد داشتند و این میهمانی ها باعث اعتراض مرد همسایه شده بود... اخبار اختصاصی حوادث رکنا را از دست ندهید: اخبار زیر را از دست ندهید:
خانم ها! از تجارت نترسید
به گزارش شفاف، او را نخستین بار در اتاق بازرگانی، صنعت، معدن و تجارت از نزدیک دیدم. زنی مصمم و جدی که نقش پررنگی را هم در جلسات هیات نمایندگان اتاق بازرگانی تهران ایفا می کرد. با وجود برداشته شدن موانع همان معدود زنان حاضر در میان بزرگان صنعت و تجارت ایران، حضور زنان در عرصه هایی که هنوز دست کم در ظاهر مردانه اند، دشوار و در عین حال جذاب است. هنوز که هنوز است شمار کمی از زنان وارد حوزه های کلان ...
نامه های قائم مقام فراهانی: از زن و موش می ترسم
خاطر شدم و امیدوارم هر جا باشید خدا با شما باشد و محافظت کند. اسحاق که حالا آنجاست، بی مرد نیستید، صادق هم طفلی چندان کار اینجا ندارد. پی بردیم نمی خواهد او را به سرکشی خانه بفرستم اگر راضی شود و خرجی راه بدهم برسد ان شاءالله می فرستم. از قحطی و بی چیزی خراسان خبر ندارید، دستی از دور بر آتش دارید. خواهر قائم مقام و مرحمت های شاهانه یکی از موضوعاتی که در نامه های قائم مقام به آن ...
علی دایی : به توصیه پدرم حرف سیاسی نمی زنم/دخترم را به یک انسان شریف می دهم
نظرم خدا می خواست یک تلنگر به من بزند و به حال و هوای خودم برگرداند. * علی دایی معمولاً در لحظه سال تحویل چه آرزویی می کند؟ - همیشه آرزو می کنم وضعیت اقتصادی مملکت خوب شود. متأسفانه در چند سال اخیر وضع اقتصادی کمی خراب شده و خیلی از خانواده ها شرمنده زن و بچه شان شدند. بزرگترین آرزویم این است که هیچ پدر یا مردی شرمنده زن و بچه اش نشود. * بیشتر عیدی می دهید یا می ...
طلاق به خاطر فریب 8 ساله
کنارش به زندگی ام ادامه دهم. من به فریده قول دادم که هیچ وقت حرف بچه را هم نزنم. من آنقدر عاشق نامزدم بودم که خودم را از حق پدر بودن محروم کردم تا در کنار زنی که دوستش دارم بمانم. ما با هم ازدواج کردیم و هشت سال در کنار هم زندگی خوبی داشتیم. تا این که چند روز پیش وقتی فریده بیمار شد، از طریق جواب آزمایش ها و پیگیری هایی که از روی کنجکاوی انجام دادم، متوجه شدم او مشکلی ندارد و می تواند ...
7 راه برای افزایش برکت عید
نماز جمعه نمی رویم. ما دیگر در انتخابات شرکت نمی کنیم. تضعیف جنایت است. چرا؟ بخاطر اینکه صدها هزار جوان عمودی جبهه رفتند و افقی با آمبولانس برگشتند. کشور ما مثل مصر نیست که یک کودتایی شود. مثل خیلی از کشورها یک کودتا شود. کل امت جوشید و شاه را بیرون کرد. تضعیف این همه شهید جنایت است. تکمیل رسالت است. دربحث های سیاسی که عید می شود. توجیه نکنیم. این عیب های را دارد. اما نباید بگوییم: حالا که عیب دارد ...
تازه داماد پرکشیده از ارتفاعات جاسوسان
شنبه چطور؟ گفتن: معلوم نیست. گفتم: پنجشنبه چطور؟ گفتن : پنجشنبه به احتمال خیلی زیاد میام ! کمیل راست گفت ! یکشنبه شهید شد سه شنبه خبر شهادت ایشون رو آوردن و پنجشنبه به بابل برگشت و پیکرشان را تشییع کردیم ...! روز قبل از شهادتش من دلشوره عجیبی داشتم. فکر می کردم می خواهد اتفاق بدی بیفتد، حال عجیبی داشتم ... از خانه پدر همسرم با من تماس گرفتند و گفتند: مریم میایی ...
آخرین خداحافظی مسلم
چی از خدا در این دنیا میخواستم به آن رسیدم، حالا وقت رفتن است و باید بروم و شهید شوم. مادرم از این حرفش ناراحت شد و گفت: آقا مسلم شما هنوز 24 ساعت هم از مراسم عقدتان نگذشته است. این چه حرفی است که میزنید؟ شما تازه اول زندگی هستید، نباید چنین حرفی بزنید، مسلم در جواب گفت : مادر جان مرگ حق است و بالاخره همه باید یک روزی از این دنیا برویم پس بهتر است تا دلبسته این دنیا نشدیم زودتر شهید شوم. و اگر ...
هوشنگ مرادی کرمانی: در ظاهر آرامم، از داخل ویران!
. حالا که بحث سفر شما به سوئد شد، کمی از سفرهایی که می روید و چیزهایی که می بینید و برایتان جالب است، بگویید. سال ها پیش به روستای کوچکی در استکهلم رفته بودم که از روستای سیرچِ ما هم کوچک تر است، اما کتاب خانه ای بزرگ دارد. آن ها در برابر ایرانی ها احساس مسئولیت می کنند. می گویند این ها مهمان ما هستند، نباید زبان مادری شان را فراموش کنند. فکر کنید این جا هزینه کنند نروژی ها ...
حکایت شهادت مجتبی ؛ پرواز با رمز یا علی +تصاویر
. ولی مجتبی با خودش قول و قرار دیگر داشت، هرطور شده خودش را بین بچه ها جا داد. نیروها از تاریکی شب استفاده کردند تا خود را به نقطه مورد نظر برسانند؛ فرمانده (سردار شهید محمد جعفرخانی) آخرین توجیهاتش را انجام داد و آماده درگیری شدند. یکی از بچه ها می گوید: متوجه مجتبی شدم که زخمی شده، فوراً خودم را به کنارش رساندم. در میان تیر و ترکش و سر و صدا و تاریکی شب تلاش می کردم که او را پانسمان ...
عشق و محبت را به یکدیگر عیدی بدهیم
داشتند عیدی می دادند. آموزش اخلاق از خانه باید رفتار و اخلاق درست را از خانه به بچه ها یاد داد وقتی پدر و مادر با هم راجع به مسائلی مختلف صحبت می کنند و بچه ها گوش می دهند، باید بدانند که همین صحبتها می تواند روند رفتاری بچه را تغییر دهد. والدین بالید این را بدانند که تک تک رفتارهایشان و تک تم صحبت هایشان روی بچه ها تاثیر دارد. اخلاق خوب و بد اول از خانه شروع می شود، بعد به ...
تمجید همسر شهید مطهری از "علی لاریجانی"
.... * مطهری همیشه می گفت که من مراد فرزندانم و همسرم هستم. من کلاس هفتم بودم که با مطهری ازدواج کردم. آنقدر مقید به درس دادن به من بود که می خواست من حتما لیسانسم را بگیرم. وقتی بچه ها کوچک بودند به من می گفت شما نمی خواهد برایشان غذا درست کنی من خودم برایشان تهیه می بینم، شما فقط درست را بخوان. عاشق این بود که من تحصیلاتم را ادامه بدهم. من مدتی هم نزد ایشان درس عربی خواندم و بعد از ...
ندا راز سرقت طلاهای زنانه در دید و بازدید عید را می دانست!
ارتباط شیطانی داشتند و من به سیم آخر زدم و ...+ عکس عاقبت شوم مزاحمت کثیف به دختر جوان / قاتل 16 ساله بعد از تحویل سال نو تسلیم پلیس شد پیش از 12 شب هم میهمانان رفتند و من در حال مرتب کردن اتاق خوابم بودم که متوجه شدم انگشتری قیمتی ام نیست، هر قدر به دنبالش گشتم موفق نشدم آن را پیدا کنم و مطمئن شدم که کسی آن را برداشته است ولی در طول میهمانی ندیدم کسی به اتاق خوابم برود، شاید ...
این پدر دنبال دختر گمشده اش است/ اشک های این مرد دل هر کسی را به درد می آورد+ فیلم و عکس
می کردم و در تبریز شرایط خوبی برای کار نداشتم اما همسرم راضی نشد همراهم به قم بیاید. آن زمان یعنی سال 71بعد از شکایت همسرم به دادگاه خانواده در اهر که شهر پدری همسرم بود مراجعه کردیم و قاضی حضانت بچه هایمان (طیبه و عاطفه) را که آن موقع دوتا بودند به من داد. اما من نه کار و درآمد درست و حسابی داشتم و نه خانه ای که آنها را نگهداری کنم. آن موقع بود که همسرم طیبه را که آن موقع 4 سالش بود را با خود ...
لحظه تحویل سال تیراندازی می کردیم
نزدیک بودم به گرفتن مدال، به هدفم برسم. کم توانی ام برای رقابت با رقبایم باعث شد که نتوانم مدال بگیرم و ششم شدم. * دلیلش چه بود؟ دلایل زیادی وجود دارد. مهم ترین دلیلش خودم بودم که باید خیلی توانایی ام را بالا می بردم. باید بتوانم یک مبارزه گر خوب و شجاع باشم. در میدان های بزرگی مثل المپیک نیاز است که ورزشکار شجاع و جسور باشد. شاید من آن را در حد خوب نداشتم. * شانس هم ...