سایر خبرها
بنیاد در آینه مطبوعات
... شهرآرا سه شنبه 9/4/94 ترسیدم غرور بگیرم و فکر کنم کسی شده ام! داشتیم می رفتیم خط. مسیرمان طوری بود که باید از جلو قرارگاه سپاه11 قدر رد می شدیم. جلو قرارگاه دیدم کسی برایمان دست تکان می دهد. علی گفت: نگه دار، حسن باقریه. ماشین را نگه داشتم. علی از ماشین پیاده شد و رفت طرف حسن باقری. من هم پشت سرش راه افتادم. حسن باقری، علی را بغل کرد و شروع کرد به بوسیدن، گفت: کجایی ...
عملیات رمضان به روایت رحیم پور ازغدی
جلال از گودال خارج شدم و به طرف جسد سرباز عراقی به راه افتادم. حق با جلال بود. از جسد سرباز عراقی بوی تعفن تندی می آمد. نزدیک که شدم جسد درشت سرباز عراقی ورم کرده بود و حدود 90 کیلو می نمود. بدون بیل خاک روی جسد ریختن سخت بود، اما نزدیک جسد یک چاله باریک بود، فکر کردم سرباز را قل داده در چاله بیندازم. بعد با دست شانه جسد را گرفتم. بوی فاسد شدن از ناحیه زخم سرش بینی ام را آزار می داد با تلاش فراوان ...
خلاقیت های آقای بازیگر در خندوانه
خندوانه از آن دست برنامه هایی است که بندرت می توان شبیه آن را در تلویزیون یافت. با وجود این که این برنامه تولیدی محسوب می شود، اما توانسته نگاه های بسیاری را به خود جلب کند. خندوانه با دکور متفاوت و متنوعی که دارد لحظات شادی را برای مخاطبان رقم زده است. رامبد جوان مجری پر انرژی و خلاقی که توانست با ساخت این برنامه همه نگاه ها را به سوی شبکه نوپای نسیم معطوف و هرشب یک ساعت مردم را به خندیدن دعوت ...
بنیاد در آینه مطبوعات
. گاه افسوس وار، سری تکان می دهد و گاه با فروخوردن غصه هایش، قهقهه ای سر می دهد. از روی پله سنگی، خانه اش را می بیند که درش نیمه باز است و بنگاه معاملات املاکی که برای گذران وقت های تمام نشدنی روزانه اش، آن را راه انداخته است. این کار همیشگی اش است که بنشیند و اینطور به همه عمر و جوانی از دست رفته اش زل بزند. گاه از فکر اینکه حالا کجای این دنیا ایستاده سرش گیج می رود و با همین سرگیجه است که از جا ...
با لژیونر جوان تیم ملی از تمرینات اتلتیکو تا خاطرات شیرینش در اسپانیا | در تمرین اتلتیکو هرکس زنده ماند، ...
به گزارش خبرگزاری فوتبال ایران پارس فوتبال دات کام ؛ سعید می دانست مسیر بازگشتش به خانه از این دو باشگاه بی اندازه کوتاه تر از فوتبال اروپاست. او به اتلتیکو رفت. یک سال فوق العاده را پشت سر گذاشت و حالا به تیم ملی هم دعوت شده است. سعید دیروز مهمان خبرورزشی بود. خلاصه حرف هایش را می خوانید. اگر شب دیر بخوابیم... باشگاه اتلتیکو برای من و سه بازیکن تیم، ویلایی دوبلکس با 6 اتاق خواب ...
نیم نگاهی به آثار سوره مهر برا ی مطالعه در ماه رمضان
جنگ تحمیلی نوجوانی 15 ساله بود. رهبر معظم انقلاب اسلامی در تقریظ خود که در تاریخ پنجم فروردین سال جاری بر این کتاب نگاشته بودند، آورده اند: در روزهای پایانی 93 و آغازین 94 با شیرینی این نوشته شیوا و جذاب و هنرمندانه، شیرین کام شدم و لحظه ها را با این مردان کم سال و پرهمت گذراندم. به این نویسنده خوش ذوق و به آن بیست و سه نفر و به دست قدرت و حکمتی که همه این زیبائی ها، پرداخته سرپنجه معجزه گر اوست ...
معلمی که عشق و معرفت را با تمام وجود معنا بخشید
خانواده مستضعف اش سلب کرده تا جایی که برای خرج و مخارجشان اقدام به دستفروشی کرده اند. زانیار پسر بچه ی هشت ساله ای ساکن روستای چشمه منتش است که به شدت نارسائی کلیه دارد و والدینش از عهده ی مخارج سنگین آن بر نمی آیند، تاکنون 15 میلیون هزینه درمانش شده است. پوریا دانش آموز سال اول دبیرستان، نوجوان کشتی گیر خبره و توانا که همه را متحیّر کرده، متأسفانه از چهارسال پیش مبتلا به سرطان خون شده و هم ...
دوست ندارم به تکرار بیفتم
به گزارش بی باک، در پشت سرش آیینه ای قرار داشت که تمام فضای دیوار را پوشش می داد وقتی از روبه رو نگاه می کردی آیینه، انعکاس سال ها سعی و تلاش در نگارش موسیقی و کتاب را در قامت نه چندان خمیده اش نمایان می کرد. او 78 بهار و خزان را پشت سر گذاشته و حال مانند یک کتاب از مقدمه تا پایان سرگذشت موسیقی، ناگفته های بسیار دارد و از هر دری برایت حرف می زند. هنگام سخن گفتن دستانش رابه گونه ای حرکت می دهد که ...
اشک های همیشه جاری ...
دید فقط حسین متصدی بود که مقداری بینایی داشت. ما که چشم لشکر بودیم و همیشه مقر دشمن را شناسایی می کردیم حالا چیزی نمی دیدیم و این خنده دار بود. حسین جلودار کاروان ما بود و بقیه زنجیروار دست در دست هم پشت سرش حرکت می کردیم، اینم صحنه ای بود که کارکنان بیمارستان بقیه الله اهواز را به تعجب واداشته بود. چهره هایمان خیلی بد شده و تاول ها مانند گردو بزرگ و کوچک از زیر پوستمان بیرون زده بود. دیگر از لحظه ...
خاطرات آیت الله خامنه ای از کودکی و نوجوانی؛از تقلید منبر فلسفی تا اولین روز مکتبخانه
است که آن وقت از مادرم شنیدم. از جمله، این دو بیت یادم است: سحر چون خسرو خاور عَلَم در کوهساران زد به دست مرحمت یارم در امّیدواران زد *** دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند غرض؛ خانمی بود خیلی مهربان، خیلی فهمیده و فرزندانش را هم - البته مثل همه مادران - دوست میداشت و رعایت آنها را میکرد. پدرم عالِم دینی و ملّای بزرگی بود ...
خاطراتی از حج در 45 سال گذشته
تخفیف دادند؛ سه هزار و دویست پنجاه تومان دادم و رسید گرفتم. در این سفر، توفیقِ زیارت عتبات عالیات نیز نصیبم شد. در آن زمان، سفر حج چند روز و یا چند ماه به طول می انجامید و هزینه آن چقدر بود و با چه وسیله ای به حج می رفتید؟ مدت سفر در آن زمان، حدود یک ماه بود و مسافرت با هواپیما انجام می گرفت. تمام هزینه و مخارج سفر؛ از هواپیما گرفته تا ماشین، منزل، غذا، مخارج خیمه و مطوّف به ...
حرف های شنیدنی همسر شهید مدافع حرم
این گلها و منظره زیبا را نگاه می کردم، چند تا عکس هم گرفتم. یک لحظه از دلم گذشت که کاش مهدی هم این جا بود و من با این منظره زیبا از او عکس می گرفتم. همان شب یکی از فامیل های مهدی خواب او را دیده بود که در خواب به او گفته بود بروید و به اسماء بگویید من اینجا در بهشت خانه ای دارم از گل. این قدر این خانه قشنگ است! بگویید دلتنگ من نباشد. یک بار دیگر هم خودم خواب دیدم که ایشان از سوریه دارند می آیند و خیلی هم شاد و خوشحالند و من دارم به سوریه می روم در راه به همدیگر رسیدم. ایشان ماموریتشان تمام شده بود و ماموریت من تازه شروع شده بود. منبع: کیهان ...
از دستگیری خطبای معروف کشور تا اشک های امام خمینی(ره) در شهادت اولین شهروند قمی
، اما نامی از وی نبردم تا اینکه یکی از ساواکی هایی که منبر نشسته بود کاغذی به من داد اعلام کنید؛ نخست وزیر آمده. گفتم: خوشحالم که آمدن نخست وزیر موجب می شود تا همه مردم توجه بیشتری به مجالس عزاداری کنند. خداوند به همه عزاداران سید الشهداء اجر و پاداش جزیل بدهد؛ دیگر از نخست وزیر و شاه چیزی نگفتم.* محجبه شدن دو دختر بی حجاب یک سرهنگ یکی دیگر از خاطرات بنده؛ در ماه رمضان در تهران منبر داشتم ...
ناگفته هایی از زندگی شهید بهشتی از زبان فرزندانش
: اصلا نیستیم. اتفاقا بنیاد نشر آثار شهید بهشتی اولین بار سال 80، خودش سلسله جلسات نقد آثار بهشتی را برگزار کرد که خیلی هم استقبال شد. محمدرضا بهشتی: من هم در پاسخ به آن سؤال شما و نگاه شهید بهشتی به اقتصاد باید بگویم که این استقلال اقتصادی در خانه و میان ما هم تشویق می شد. مثلا ما بچه ها در خانه پول توجیبی داشتیم. آن هم به این صورت که پول هرکس به اندازه دو برابر سنش بود. بعد ایشان می گفت ...