سایر منابع:
سایر خبرها
از فیلمبرداری شب ضربت خوردن تا وحشت ایفای نقش مالک / بازیگران از بازی در مجموعه “امام علی (ع)” می گویند
و تست دادم و شوخی شوخی برای این نقش انتخاب شدم! تا آخرین لحظه ای که جلوی دوربین قرار نگرفته بودم، فکر می کردم یکی می آید و به من می گوید: خانم ما شمارا دست انداختیم! اما در کمال تعجب، هیچ کسی این حرف را به من نزد و من یکی از مهم ترین نقش هایم را در آن کار بازی کردم!” خاطره ای جالب از نابازیگران سریال بهزاد فراهانی بازیگر نقش “معاویه” در سریال امام علی (ع) خاطره ای بامزه از نابازیگران ...
نقاشی مادرم را می کشیدم و به دیوار مسجد می زدم تا خدا او را برایم پیدا کند و ...
در یکی از روزهای اوایل خرداد که همه دانش آموزان خود را برای فصل امتحانات آماده می کردند، فرزاد - 9 ساله- با همراهی مددکار سازمان بهزیستی تهران قدم به مجتمع قضایی ونک گذاشته بود تا مادرش را بعد از 7 سال ببیند. قبل از رسیدن مادر، شعبه 273 دادگاه خانواده پسربچه و مددکار بهزیستی را به داخل اتاق دعوت کرد تا از او درباره وضعیت درسی و فعالیت هایش بپرسد. پسر بچه با جملاتی کوتاه به سؤال ها جواب ...
سلام بر تو ای شهید عدالت
مثنوی وی را دگرگونه کرد .طبع مولوی، بعد از سرودن دویست بیت آخر از نخستین دفتر مثنوی ،چنان فرو خفت که مدتها ،هیچ نگفت آن ابیات، تماما در مورد تو بود و شاید هیچ سخنی از آن شایستگی برخوردار نبود که بلافاصله در جایگاه متصل به ابیاتی قرار گیرد که در مورد تو سروده بود .آتشی که مولوی در آن ابیات به جان خود و عاشقان علی زده است،وصف ناشدنیست. ای علی که جمله، عقل و دیده ای ...
تاریخچه سریال های ماه رمضان از ابتدا تا کنون
سریالی که از سال 70 به عنوان سریال مناسبتی از تلویزیون پخش شدند، علاوه بر موج استقبالی که برای سریال های کمدی رضا عطاران به راه افتاد در سال های 85 و 86 نیز اتفاقی ویژه در تلویزیون رقم خورد. سال 85 محمدحسین لطیفی سریالی با عنوان صاحبدلان را ساخت که علاوه بر قصه گیرایش حضور باران کوثری و پوریا پورسرخ نیز یکی از برگ برنده های آن بود و بسیار هم مورد توجه قرار گرفت. یک سال بعد و در ماه رمضان سال 86 نیز ...
همسر شهید: وحید جهاد را به حضور در مراسم ازدواج خواهرش ترجیح داد/ فرمانده عراقی به او گفته بود: اگر بیست ...
است را جمع کردم تا به آنها بدهم. (در بندر عباس به دختر جهیزیه نمی دهند، همه وسایل را از اول باید یا عروس و داماد باید خودشان بخرند و یا از کهنه ها و قدیمی های دوست و آشنا استفاده کنند.) دو سه روز بعد پدر زن و مادر زن وحید از تبریز به بندر عباس می روند. زودپز نداشتند تا برایشان غذا درست کنند، مادر خانمش با تعجب می گوید: جهیزیه ات که زودپز بود آن را بیاور تا غذا درست کنیم. همسر وحید می ...
شهید جعفری فرزند برومند کرمانشاه/ شهید شاخص سال 96
وارد گروهی شده بودم که کلاسهای مذهبی برگزار می کردند و متوجه شدم چندین گروه مشابه دیگر نیز در سطح شهر وجود دارد و راس هرم همه این گروه ها به شهید جعفری بر می گشت. بعد از چند ماه شرکت در این کلاسها ارتقا وضعیت پیدا کردم و به عنوان راننده شهید جعفری به یک ماموریت رفتم. ** تشکیل روحانیت مبارز کرمانشاه و توزیع اعلامیه ها یکی از نقاط برجسته فعالیت های انقلابی شهید جعفری تشکیل ...
قرآن را به عمل ختم کنیم
بهارستانه : به نمایندگی از طرف خانواده عروس و داماد، از همه شما تشکر می کنم که در این مراسم خاکسپاری شرکت کردید! انا لله و انا الیه راجعون، همه ما از خداییم و به سوی او بازمی گردیم. ان شاءالله که عروس خانم و آقا داماد و همه ما، مورد شفاعت قرآن قرار بگیریم. با اینکه ما مراسم خوب و باشکوهی برای خاکسپاری قرآن گرفتیم، ولی مثل اینکه اشتباه کردیم. و قرآن به جای شفاعت، از ما شکایت خواهد کرد! ...
بابای خوبم می خواهم مهمان تو باشم
است به مشکل برمی خوردم به عکس شهید نگاه می کردم و از او مدد می خواستم تا دلبندش کمتر رنج بکشد. در یک مقطع حسین برای التیام دردهایش به کربلا رفت. بعد از سفرش همه چیز فرق کرد. آن روز خانم دکتر به مادر حسین گفت باید خودت را برای یک مبارزه سخت در همراهی حسین با بیماری اش آماده کنی. داروهای قوی تر، عوارض سنگین تر و. . . شرایط حسین طوری شده بود که دیگر نمی توانست راه برود و به فیزیوتراپی می رفت ...
استاد همواره نگران جوانان بود
فرصت باشد که با شهید مطهری حرف بزنید، از ایشان چه می خواهید؟ می گویم آقا! شما را به اجداد طاهرینتان قسم برای این جوان ها دعا کنید. حال و روز خوبی ندارند. من هیچ کسی را در زندگی به اندازه آقا دوست نداشتم و ندارم. خانم هم برای من حکم مادری مهربان را دارند. حتی یک بار پیش نیامد که خانم میوه و ناهار بچه ها را جلوتر از من بدهند. همیشه اول غذا و میوه مرا می دادند. هر وقت هم که می رفتم خرید و ...
خاله جهاد همیشه بوی نان می داد
اصفهان و مشهد هم می رفت و محال بود کسی به او نه بگوید. *** سواد نداشت ولی جزء 30 قرآن را از حفظ بود. از کتابخانه کتاب می خرید و می داد به همسایه ها که بخوانند. یک روزهم اصول کافی را خریده بود و آورد خانه گفتیم: این کتاب چیه؟! گفت: سخنران توی مسجد چند تا حدیث گفت؛ و گفت که از اصول کافیه من هم رفتم کتاب اصول کافی رو گرفتم که شما بخونین. ...